گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ترک می و میخانه به یک بار مگوئید

با من سخن از زاهد زنار مگوئید

با عشاق سرمست مگوئید ز توبه

ور زانکه بگوئید دگر بار مگوئید

رازی است میان من و ساقی خرابات

از یار مپوشید و به اغیار مگوئید

با لعل لب او سخن از غنچه مپرسید

با گلشن رویش سخن از خار مگوئید

از لعبت ترسا بچه اسلام مجوئید

با زلف بتم قصهٔ زُنار مگوئید

سری که شنیدید امینید و امانت

دارید نگه بر سر بازار مگوئید

از گفتهٔ سید غزلی خوش بنویسید

اما سخنش جز بر خمار مگوئید