خواجهٔ غافل برفت و جان سپرد
بی خبر از معرفت چیزی نبرد
بود مخموری و مستی می فروخت
صاف می پنداشت می نوشید درد
شیشهٔ پندار می بودش به دست
اوفتاد و شیشه اش شد خرد و مرد
صوفیان پوشند صوف خدمتش
صوفئی بودی که می پوشید برد
هر نفس نوعی دگر گفتی سرود
گه ز لر گفتی سخن گاهی ز کرد
عاشقانه جان سپاری کن چو ما
زانکه عاشق جان خود را می سپرد
نعمت الله جان به جانان داد و رفت
رحمت الله علیه آن مرد ، مُرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به سرگذشت خواجهای میپردازد که غافل از حقیقت زندگی و معرفت، جان خود را از دست میدهد. او در حال نوشیدن میباشد و خود را در مستی میبیند، غافل از اینکه در واقع در حال درد و غصه است. شیشهای که در دست دارد نمادی از توهمات اوست که در نهایت میشکند و او را به مردن میکشاند. صوفیان به خدمتش آمدهاند، اما او نیز در زمره صوفیا نیست. در پایان، شاعر از عشق و فداکاری صحبت میکند و به زندگی نعمت الله اشاره میکند که جانش را به معشوق داده و رحمت خداوندی بر او باد.
هوش مصنوعی: آقای بیخبر از حقیقت رفت و جان را فدای بیاعتنایی خود کرد، بدون اینکه چیزی از دانش و آگاهی به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: در روزگاری، کسی وجود داشت که به نظر میرسید غرق در شادی و نشئه است و میپنداشت که نوشیدن شراب باعث تسکین دردهایش میشود.
هوش مصنوعی: شیشهای که نماد اندیشه و خیال او بود، به زمین افتاد و شکست، و او از بین رفت.
هوش مصنوعی: صوفیان لباس ساده و زاهدانهای به تن میکنند، اما صوفی واقعی کسی است که در خدمت دیگران است و برتری خود را در کمک به دیگران نشان میدهد.
هوش مصنوعی: هر لحظه، شعر و نغمهای جدید میسرود، گاهی از زبان لری سخن میگفت و گاهی از زبان کردی.
هوش مصنوعی: عاشقانه باید به زندگی و احساسات خود ارزش قائل شوی و جان را برای عشق فدای کنی، چرا که عاشق واقعی جان خود را به خاطر معشوق میدهد.
هوش مصنوعی: نعمت الله جان خود را به معشوق تقدیم کرد و از دنیا رفت. رحمت خدا بر آن مردی که در این مسیر زندگی خود را فدای عشق کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاتم طایی تویی اندر سخا
رستم دستان تویی اندر نبرد
نی، که حاتم نیست با جود تو راد
نی، که رستم نیست در جنگ تو مرد
صدر تو چرخست و تن را بال سست
روی تو شیدست و جان را چشم درد
جان من آزاد کن تا عقل من
هر دمت گوید زهی آزاد مرد
تازه گردانم به ناجستن که باد
[...]
آوخ ! آوخ ! وای وای و درد درد!
دل ز درد آزاد داری روی زرد
از رخ زردم روان و ز دل روان
وز روان زی دل روان آزار و درد
دور دارد آرزوی دل ز دور
[...]
قلتبانی هم به خواهر هم بزن
نیست پیدا گرچه کس پنهان نکرد
چند گویی خواهر من پارساست
گپ مزن گرد حدیث او مگرد
پارسا در خانهٔ تو نان تست
[...]
ای سخا را از کف تو پیشخورد
وی خرد را پیش رایت چشم درد
خلق تواهل هنر را دستگیر
جود تو مرد خرد را پایمرد
تیز با حزم تو کوه کند سیر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.