گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

مبتلائی دیدمش خوش در بلا

گفتمش خواهی بلا گفتا بلی

از بلا چون کار ما بالا گرفت

جان ما جوید بلا از مبتلا

بینوایان را نوائی دیگر است

خوش نوائی می طلب از بینوا

آبرو جوئی درین دریا بجو

عین ما می جو به عین ما چو ما

دُرد دردش عاشقانه نوش کن

تا ز دُرد درد دل یابی دوا

در محیط بیکران افتاده ایم

نیست ما را ابتدا و انتها

نعمت الله ساقی و ما رند مست

با حریفان در خرابات فنا

 
 
 
غزل شمارهٔ ۶۴ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

گفت با خرگوش خانه خان من

خیز خاشاکت ازو بیرون فگن

چون یکی خاشاک افگنده به کوی

گوش خاران را نیاز آید بدوی

ابوسعید ابوالخیر

چون مرا دیدی تو او را دیده‌ای

چون ورا دیدی تو دیدی مر مرا

وطواط

تاج فرشست از تو بر فرق هدی

هست دنیا خاک پایت را فدی

ملک و دین را ، کافتخار هر دویی

یک ملک چون تو نبوده در هدی

فیض بحر از جود تو زاید ، چنانک

[...]

عطار

کوفئی را گفت مرد راز جوی

مذهب تو چیست با من باز گوی

گفت این که پرسد ای کاره لقا

باد پیوسته خدایم را بقا

مشاهدهٔ بیش از ۸۶ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه