گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در خرابات مغان خمخانه جوشی می کند

جان مستم از هوای او خروشی می کند

باد پیماید به دشت و می رود عمرش به باد

زاهدی کو غیبت باده فروشی می کند

دردسر می داد عقل از خانه بیرون کردمش

ایستاده بر در و دزدیده گوشی می کند

دیگ سودا می پزیم و آتشی بر جان ماست

عیب ما جانا مکن گر دیگ جوشی می کند

در تعجب مانده اند اصحاب دنیا سر به سر

کاین همه رندی چرا این خرقه پوشی می کند

ار بیان این معانی چون عبارت قاصر است

میر سرمستان بیانش با خموشی می کند

نعمت الله جام می بر دست می گیرد مدام

هر زمان میلی به سوی باده نوشی می کند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شاه نعمت‌الله ولی

عاشق جانانم و جانم خروشی می کند

مستم و از مستیم خمخانه جوشی می‌ کند

خستگان عشق را ساقی شرابی می دهد

این دوا از بهر دُرد درد نوشی می کند

می دهد محمود ایاز خویش را تشریف خاص

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه