گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

چشم ما عین ما به ما بیند

هم به نور خدا ، خدا بیند

دیدهٔ ما ندیده غیری را

غیر چون نیست او که را بیند

هر که خودبین بود نبیند او

زانکه خودبین همه خطا بیند

هر که با ما نشست در دریا

عین ما آشنای ما بیند

عارفی کو جمال او را دید

دیده باشد به او چو وا بیند

دردمندی که درد می نوشد

هم از آن درد دل دوا بیند

به خرابات رندی ار آید

سید مست دو سرا بیند