گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

بیا ای ساقی مستان خدا را

که مشتاقند سر مستان خدا را

اگر خرقه نمی گیری گروگان

بده جامی به درویشان خدا را

طبیب دردمندانی نظر کن

که دارم درد بی درمان خدا را

برو ای عقل سودائی چه جوئی

ز جان بی سر و سامان خدا را

ز سر مستان گلشن ذوق ما جو

که کم دانند هشیاران خدا را

خراباتست و ما مست و خرابیم

حریف مست می خواران خدا را

نباشم یک دمی بی نعمت الله

که پیدا دیدم و پنهان خدا را