گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

خرم آن دل که شود محرم اسرار شما

دلخوش آن کس که بود عاشق دیدار شما

همت قاصر اگر می طلبد حور و قصور

همت عالی ما هست طلبکار شما

چشم من روی شما هم به شما می بیند

دیده ام نور خداوند ز انوار شما

دو جهان را بفروشیم به یک جرعهٔ می

گر خریدار بود بر سر بازار شما

بزم عشقست شما عاشق و ما مست و خراب

تا ابد لطف خدا باد نگهدار شما

جان چه باشد که کنم در قدمت ایثارش

قاصرم گر همه عالم کنم ایثار شما

نعمت الله ز خدا وصل شما می خواهد

هست امیدش که رسد باز به دیدار شما