گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

آفتابی به ماه پیدا شد

صورت و معنئی هویدا شد

ظاهر و باطنی به هم بنمود

اول و آخری مهیا شد

در همه آینه یکی بیند

دیدهٔ روشنی که بینا شد

آمد و شد حقیقتا خود نیست

به مجاز است کآمد و یا شد

به خرابات رفت خاطر ما

چون از آنجاست باز آنجا شد

جان دریا دلم قفس بشکست

مرغ آبی به سوی مأوا شد

نعمت الله خدا به ما بخشید

نقد سید به بنده پیدا شد