گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

خوش بود گر این دوئی یکتا شود

آفتاب حسن او پیدا شود

غیر نور او نیاید در نظر

چشم ما از نور او بینا شود

آ چشم ما به هر سو شد روان

ِآید آن روزی که آن دریا شود

بحر می گوید به آواز بلند

آنکه او از ماست با مأوا شود

عارفی کَز هر دو عالم بگذرد

بر در یکتای بی همتا شود

در خرابات مغان رندی که شد

عاقبت سر دفتر غوغا شود

هر که بوسد آن لب شیرین او

همچو سید لاجرم گویا شود