گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در ره عشق چو ما بی سر و پا باید رفت

راه را نیست نهایت ابدا باید رفت

ما از این خلوت میخانه به جائی نرویم

که از این جنت جاوید چرا باید رفت

گر علاجی طلبد خسته به درگاه طبیب

دردمندانه به امید دوا باید رفت

هر که دارد هوس دار بقا خوش باشد

بی سر و پا به سر دار فنا باید رفت

عارف ار آنکه به میخانه رود یا مسجد

هر کجا می رود از بهر خدا باید رفت

در پی عشق روان شو که طریقت اینست

تو چه دانی که در این راه کجا باید رفت

نعمت الله سوی کعبه روانست دگر

عاشقانه چو وی از صدق و صفا باید رفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلمان ساوجی

بر سر کوی غمش، بی سروپا باید رفت

گاه با خویش و گه از خویش جدا، باید رفت

تا به مقصود از این جا که تویی، یک قدم است

قدمی از پی مقصود، فرا باید رفت

رهبری جو، که درین بادیه هر سوی رهی است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه