گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عاشقان حضرت او را نیازی دیگر است

عشق او را آتش و سوز و گدازی دیگر است

ترک سرمست است عشقش دل به غارت می برد

در سواد دل همیشه ترکتازی دیگر است

می نوازد مطرب عشاق ساز ما به ذوق

جان فدای ساز او کاین ساز ، سازی دیگر است

عشقبازی نیست بازی کار شهبازی بود

عشق اگر بازی بیا کاین شاهبازی دیگر است

رو به هر جانب که آرم قبلهٔ من روی اوست

ابرویش محراب می سازم نمازی دیگر است

بینوایان را به لطف خود نوازش می کند

ساقی سرمست ما عاشق نوازی دیگر است

محرم رازیم و دایم در حرم با سیدیم

راز می گوئیم و این اسرار رازی دیگر است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۳۶ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
میرزا حبیب خراسانی

در میان عاشق و معشوق رازی دیگر است

این لب و آن گوش را ساز و نوازی دیگر است

اهل صورت از عراق آیند تا سوی حجاز

اهل معنی را عراقی و حجازی دیگر است

قبله حق و حقیقت عشق باشد عشق و بس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه