گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ای خواجه در حجابی از خود صفا نیابی

تا ترک خود نگوئی هرگز خدا نیابی

هر جا که دردمندی باشد دواش دردیست

بی درد دل چه جوئی از ما دوا نیابی

سردار عاشقان شد منصور بر سر دار

دار فنا ندیده دار بقا نیابی

گم ساز خویشتن را در کوی عشقبازان

تا گم نکردی از خود گم کرده را نیابی

گر بینوای اوئی یابی از او نوائی

ور بینوا نباشی از وی نوا نیابی

ساقی بزم رندان امروز سید ماست

تا روی او نبینی مقصود را نیابی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode