چنین دیوان که ما داریم از دیوان دیوان به
چه جای دیو با دیوان که از ملک سلیمان به
دوای درد دل درد است اگر داری غنیمت دان
که دُرد درد عشق او به نزد ما ز درمان به
رهاکن کفر و هم کافر مسلمان باش مردانه
چوخواهی مرد ای درویش اگر میری مسلمان به
دل معمور آن باشد که خوش گنجی بود در وی
دگر گنجی در او نبود بسی زان کنج ویران به
چو دل با تو نمی ماند به دلبر گر دهی اولی
چو جای از تن بخواهد شد فدای روی جانان به
خراباتست و رندان مست و ساقی جام می بر دست
چنین بزمی ملوکانه ز خاقانی خاقان به
غلام سید ما شو که سلطان جهان گردی
به نزد حق غلام او بسی از شاه سلطان به
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا در رزم روس وازبک وافغان ...به
نیفتاد آنچه در ناورد آن مژگان ...به
به غیر از آن دو مرجان کز دو جزع انگیختم دریا
ندیدستم که دریا خیزد از مرجان ... به
اگر خضر آن خط ... بر نوشین لبش بیند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.