آینه بردار تا ببینی در او
جان و جانان خوش نشسته روبرو
جز یکی در جمله عالم هست نیست
این دوئی پیدا شده از ما و تو
آب چشم ما به هر سو شد روان
آبرو جوئی بیا از ما بجو
خم میخانه به یک دم درکشم
خود چه باشد پیش ما جام و سبو
تا میانش در کنار آورده ایم
مو نمی گنجد میان ما و او
در دو عالم جز یکی دیدیم نه
چشم احول آن یکی بیند به دو
نعمت الله مست و در کوی مغان
در پی ساقی روان شد سو به سو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به دقت به ارتباط عمیق و رازآلود انسان با معشوق و حقیقت وجود اشاره دارد. شاعر با استفاده از نمادهای مختلف، مانند آینه، میخانه و آب چشم، به تجربهای که از یکدلی و وحدت با معشوق دارد، پرداخته است. او میگوید که در حقیقت جز یک وجود نیست و دوگانگیها تنها از دیدگاه محدود انسان است. شاعر با زبان هنرمندانهای به جستجوی زیبایی و حقیقت در زندگی اشاره میکند و پیشنهاد میدهد که به جای درگیر شدن با تفاوتها، باید به وحدت و همدلی بپردازیم. در نهایت، این شعر نشاندهنده عشق عمیق و پیمان انسان با معشوق و جستجوی سرمستی در زیباییهای زندگی است.
هوش مصنوعی: به آینه نگاه کن تا ببینی که چطور حضور جان و محبوب در برابر تو نشسته و باعث خوشحالیت میشود.
هوش مصنوعی: در تمام جهان غیر از یک حقیقت، چیزی نیست و این دوگانگی که میان ما و تو ایجاد شده، تنها ناشی از خود ماست.
هوش مصنوعی: اشکهای ما در همه جا ریخته شدهاند؛ اگر به دنبال حفظ آبرو هستی، به ما مراجعه کن.
هوش مصنوعی: اگر من فقط یک لحظه به میخانه بروم، دیگر برایم هیچ چیز به اندازه جام و سبو اهمیت نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: ما آنقدر به هم نزدیک شدهایم که حتی یک تار مو هم نمیتواند فاصلهامان را از هم جدا کند.
هوش مصنوعی: در این دنیا و آن دنیا فقط یک حقیقت وجود دارد، اما کسی که بینا است این حقیقت را به صورت دوگانه مشاهده میکند.
هوش مصنوعی: نعمت الله سرمست و شاداب، در محلهی میخانهها به دنبال ساقی در حال حرکت است و از سمتی به سمت دیگر میرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون فروماندی ز بد کردار خویش
پارسا گشتی کنون و نیک خو
آن مثل کز پیش گفتند، ای پسر،
من به شعر آرم کنون از بهر تو
گند پیری گفت کهش خردی بریخت
[...]
هموم رجال فی امور کثیرة
و همّی من الدنیا صدیق مساعد
هر کسی محراب دارد هر سویی
باز محراب سنایی کوی او
جزو گردد، کل شود، نه کل، نه جزو
صورتی باشد صفت نه جان، نه عضو
ای بکرده رخت عشاقان گرو
خون مریز این عاشقان را و مرو
بر سر ره تو ز خون آثار بین
هر طرف تو نعره خونین شنو
گفتم این دل را که چوگانش ببین
[...]
خویشتن مشغول گردانم بدو
ور سنان انصاف بستانم از و
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.