گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

شد روان آب حیات ما به جو

عین ما می جو از این دریا و جو

آب را می نوش از جام حباب

تشنهٔ آب خوشی از ما بجو

عشق سرمستست در کوی مغان

می رود دل در پی او کو به کو

بشنو و از خود سخن دیگر مگو

هرچه گوید او بگو آنرا بگو

چشم ما روشن به نور روی اوست

لاجرم بینیم ما او را به او

موج دریائیم و دریا عین ما

خوش همی گردیم دائم سو به سو

در چنین آئینهٔ گیتی نما

سید و بنده نشسته روبرو