دل ز جان برگیر و جانان را بجو
کفر را بگذار و ایمان را بجو
سایه بگذار آفتابی را طلب
این مجو ای یار ما آن را بجو
آبروئی جو در این دریای ما
جو چه می جوئی تو عمان را بجو
گنج او درکنج ویران دل است
گنج خواهی کنج ویران را بجو
مجمع اهل دلان گر بایدت
مو به مو زلف پریشان را بجو
گر حضور صحبتی جوئی چو ما
زاهدان بگذار و رندان را بجو
نعمت الله را بجو گر عاشقی
جام می بستان و مستان را بجو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جان فدا کن وصل جانان را بجو
دُرد دردش نوش درمان را بجو
عشق زلفش سر به سودا می کشد
مجمع زلف پریشان را بجو
بگذر از صورت چو ما معنی طلب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.