گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در دیده توئی و دیده ام تو

در دیده مشو که دیده ام تو

از من تو کناره کی توانی

چون درکش خود کشیده ام تو

هر کس یاری گزید ای دوست

من بر همگان گزیده ام تو

سرمستم و جام باده بر دست

مهمان من و رسیده ام تو

ای نور دو چشم نعمت الله

در دیده توئی و دیده ام تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode