بیا ای راحت جانم که جان من فدای تو
سر سودائی عاشق فدای خاک پای تو
دلم خلوتسرای تست غیری در نمی گنجد
به جان تو که جان من ندارد کس به جای تو
ز خورشید جمال تو جهانی نور می یابد
تو سلطانی به حسن امروز و مه رویان گدای تو
ندارم دستت از دامن اگر سر می رود در سر
کشم بار همه عالم برای که برای تو
به عشقت گر شوم کشته حیات جاودان دارم
چه خوش باشد فنای من اگر یابم بقای تو
خیالت نقش می بندم به هر صورت که بنماید
توئی نور دو چشم من که می بینم لقای تو
محب نعمةاللهم کزو بوی تو می آید
ازآن دارم هوای او که او دارد هوای تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و ارادت عمیق خود به معشوقش میپردازد. او جان خود را فدای معشوق کرده و به زیبایی و نورانیت او اشاره میکند. دلش تنها برای معشوق است و هیچ چیز دیگری در آن جا نمیشود. شاعر بر این باور است که اگر برای عشق او جان بدهد، به زندگی جاودان دست خواهد یافت. او به زیباییهای معشوقش و تأثیرات مثبتی که بر زندگیاش دارد، اشاره میکند و به عشقش به او افتخار میکند. در نهایت، شاعر تمام وجودش را وقف عشق خود کرده و آن را بزرگترین نعمت میداند.
هوش مصنوعی: بیا ای عزیز دل من، که جانم برای تو فدای تو است و عاشق دیوانهام فدای خاک پای تو.
هوش مصنوعی: دل من مکانی آرام و خاص برای توست و هیچ کس دیگری در آن جایی ندارد. تنها تو برای من با ارزش هستی و هیچ کس نمیتواند جای تو را در قلب من بگیرد.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و پرتو وجود تو، جهان روشنایی میگیرد. امروز تو در اوج زیبایی خود همچون پادشاهی با صفتهای نیکو هستی و آنانی که نیکو رویانند، در واقع دنبالهرو تو هستند.
هوش مصنوعی: اگر نتوانم دستانت را از دامن خودم بگیرم، با تمام وجودم بار سنگین عالم را برای تو به دوش میکشم.
هوش مصنوعی: اگر برای عشق تو کشته شوم، حیات جاودانی خواهم داشت. چه خوب است که فنا و نابودی من در صورت یافتن بقا و ادامهی تو باشد.
هوش مصنوعی: به یاد تو در ذهنم تصویرهایی میسازم که هر شکل و قیافهای که بگیری، تویی. تو نور چشمهای من هستی و من در شوق دیدارت هستم.
هوش مصنوعی: محبت به خداوند در من چنان است که بوی وجود او را حس میکنم و از آنجا که او مرا دوست دارد، من نیز او را بسیار دوست میدارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو
بهشتم جان شیرین را که میسوزد برای تو
روان از تو خجل باشد دلم را پا به گل باشد
مرا چه جای دل باشد چو دل گشتهست جای تو
تو خورشیدی و دل در چه بتاب از چه به دل گه گه
[...]
دلم آشفته شد، جانا، به بالای بلای تو
بکن رحمی به جان من که گشتم مبتلای تو
اگر رای تو این باشد که من دانم جفا بینم
جفای جمله عالم را کشم، جانا، برای تو
میان بگشای، ورنه پیرهن صد چاک خواهم زد
[...]
زهی چشمی که می بینیم دایم این لقای تو
منور کرد چشم ما همیشه آن ضیای تو
بیا ای جان و خوشدل باش اگر کشته شوی در عشق
که صد جانت دهد جانان ز بهر خونبهای تو
هوای تست در جانم که می دارد مرا زنده
[...]
دمی کز تن جدا سازد سرم تیغ جفای تو
تن زارم روان در سجده افتد پیش پای تو
بیا، تا نقد جان را برفشانم در هوای تو
بنه پا بر سرم، تا سر نهم بر خاک پای تو
معاذالله! مرا در دادن جان نیست تقصیری
نه یک جان بلکه گر صد جان بود، سازم فدای تو
مرا تا مبتلا کردی، اسیر صد بلا کردی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.