گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

دردمند و دردنوشم روز و شب

عاشقانه در خروشم روز و شب

گر زنندم همچو نی نالم به روز

ور گذارندم خموشم روز و شب

در خرابات مغان مست و خراب

همنشین می فروشم روز و شب

با حضورش هر شبی آرم به روز

در هوایش باده نوشم روز و شب

ز آتش عشقش چو خم می فروش

در درون خود بجوشم روز و شب

هرچه بنماید نمایم در زمان

هرچه پوشاند بپوشم روز و شب

سیدم عشق است و من در حضرتش

بندهٔ حلقه به گوشم روز و شب