گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

دردمند و دردنوشم روز و شب

عاشقانه در خروشم روز و شب

گر زنندم همچو نی نالم به روز

ور گذارندم خموشم روز و شب

در خرابات مغان مست و خراب

همنشین می فروشم روز و شب

با حضورش هر شبی آرم به روز

در هوایش باده نوشم روز و شب

ز آتش عشقش چو خم می فروش

در درون خود بجوشم روز و شب

هرچه بنماید نمایم در زمان

هرچه پوشاند بپوشم روز و شب

سیدم عشق است و من در حضرتش

بندهٔ حلقه به گوشم روز و شب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۱۹ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم