گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

صدف و گوهریم و بحر و حباب

جوهرش آب و گوهرش دریاب

قدمی نه درآ درین دریا

نظری کن به عین ما در آب

بزم عشقست و عاشقان سرمست

باده نوشند شادی اصحاب

بر در می فروش رندانه

با مسبب نشسته بی اسباب

آفتابی به ماه رو بنمود

نور مهر است و نام او مهتاب

چشم پندار ما عیان بیند

گر خیالش تو دیده ای در خواب

نعمت الله عطای سید ماست

هب بی عوض دهد وهاب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۱۳ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عنصری

هر سؤالی کز آن لب سیراب

دوش کردم همه بداد جواب

گفتمش جز شبت نشاید دید

گفت پیدا بشب بود مهتاب

گفتم از تو که برده دارد مهر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

به چه ماند جهان مگر به سراب

سپس او تو چون دوی به شتاب؟

چون شدستند خلق غره بدو

همه خرد و بزرگ و کودک و شاب؟

زانکه مدهوش گشته‌اند همه

[...]

قطران تبریزی

لاله داری شکفته بر مهتاب

مشگ داری گرفته بر مه تاب

مشگ چون موی تو ندارد بوی

ماه چون روی تو ندارد تاب

پیل با عشق تو ندارد پای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه