چون در صفت آن لب شکر شکن آیم
با معنی بس نازک و شیرین سخن آیم
با سرو و صنوبر نشود ملتفتم دل
بی قامت رعنای تو گر در چمن آیم
طوطی صفتم روی در آئینه به پیش آر
تا صورت خود بینم و اندر سخن آیم
چون غنچه به فکر دهنت پیرهن از شوق
صد پاره کنم تیر ز دل خونین بدن آیم
از باغ جمال تو عجب نیست اگر من
با سرو و گل و سنبل و با یاسمن آیم
فکرم به خیالات میان تو چو تنگ است
با تنگ ولی هم به خیال دهن آیم
ای شاهدی از محنت غربت گله تا چند
کو زاد ره و راحله تا با وطن آیم