عمر بگذشت بدو سال اگر باز آید
دل گم گشته در آن زلف دگر باز آید
دل و جان را بفرستیم به استقبالش
چون مه چارده ما ز سفر باز آید
دیده روشن شود از رایحه پیرهنش
گر از آن یوسف گم گشته خبر باز آید
چه شود گر ز غبار قدمش هر سحری
با صبا کحل جلایی به نظر باز آید
بود در دام سر زلف تو مرغ دل من
غمزهات نیز به خونریز جگر باز آید
بگذرم از دل و جان و بنهم بر گذرش
گر خدنگ تو از این راه گذر باز آید
عمر دیگر ز نوش باز به تن باز آید
شاهدی را اگر آن عمر بسر باز آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به گذر عمر و longing (پریشانی) برای معشوق اشاره میکند. او به این امید است که عشق گمشدهاش دوباره به زندگیاش باز گردد و در این بین، زیبایی و جذابیت معشوق را وصف میکند. شاعر آرزو دارد که با ورود معشوق، دل و جانش شاداب شود و از غم دوری پایان یابد. در نهایت، او به شدت خواهان آن است که حتی با جان خود نیز در پی معشوق برود و زندگیاش دوباره رنگ و بویی از عشق بگیرد.
هوش مصنوعی: عمر سپری شده و اگر سالها بگذرد، دل گمشده در آن زلف دوباره پیدا نخواهد شد.
هوش مصنوعی: دل و جان خود را به استقبال او میفرستیم چرا که مانند ماه چهارده که از سفر برمیگردد، او نیز به زودی باز خواهد گشت.
هوش مصنوعی: اگر بوی پیراهن یوسف گمشده به مشام برسد، چشمها روشن خواهد شد و شور و شوقی تازه به دل میافتد.
هوش مصنوعی: اگر هر صبحی با وزش نسیم، غبار قدم او به هوا برود، چه خوب خواهد شد که جلا و درخشندگی چشم نوازش دوباره به نظر بیاید.
هوش مصنوعی: پرنده دل من در دام زلف تو گرفتار شده است و حتی جاذبه چشمان تو که مانند تیر و زخم به دل مینشیند، دوباره و دوباره به یاد میآید.
هوش مصنوعی: اگر دل و جانم را فدای عشق کنم و خود را در مسیر تو قرار دهم، حتی اگر تیر عشق تو دوباره از این راه بگذرد، باز هم بیتوجه نیستم.
هوش مصنوعی: اگر عمر دوباره به انسان برگردد، مانند نوشیدن شراب لذت بخش خواهد بود و تنها در صورتی امکانپذیر است که شاهدی در آن زندگی وجود داشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به سر من اگر آن طرفه پسر باز آید
عمر من هر چه برفته ست ز سر باز آید
زو نبودم به نظر قانع و می کردم ناز
کار من کاش کنون هم به نظر باز آید
ماه من رفت که از حسن به شکلی دگر است
[...]
هر کرا چون تو پریزاده ز در باز آید
به سرش سایهٔ اقبال و ظفر باز آید
کور اگر خاک سر کوی تو درد دیده کشد
هیچ شک نیست که نورش به بصر باز آید
کافر، از بهر چنین بت که تویی؛ نیست عجب
[...]
باغ را چون گل رعنا ز سفر باز آید
عالمی را هوس رفته ز سر باز آید
گفتمش: عاقبت از مهر تو باز آرم دل
زیر لب خنده زنان گفت: اگر باز آید
گل بدینگونه که از شرم تو بگریخت ز باغ
[...]
بی خبر از در من یار مگر باز آید
ور نه آن صبر که دارد که خبر باز آید؟
در تماشای تو از کار دل خونشده ام
نه چنان رفت که دیگر ز سفر باز آید
زان خوشم با دل صد چاک که آن سرو روان
[...]
هر زمان غره شوال ز در بازآید
فال نیکی است که از دور قمر بازآید
عید باز آمد و ماه رمضان رفت ولیک
آمده باز رود رفته ز در بازآید
عادت روزه بر این است که چون شد به سفر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.