گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
شاهدی

تیرت ار پیکان خونین از جگر بیرون برد

جان شیرین تیره رخت از هر گذر بیرون برد

با خیالت جان من در تن بسی دل خوش بود

لیک ترسم سیل اشکش از نظر بیرون برد

می پزم سودای زهد و توبه و آمد بهار

کو می صافی که این سودا ز سر بیرون برد

پرخطر راهست راه عشق و ما بی زاد و آب

سیل اشک ما مگر هم زین خطر بیرون برد

سرخ رو گردد به نزد عاشقانت شاهدی

خون دل را دم به دم از دیده گر بیرون برد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
امیر شاهی

خاک من باد از سر کوی تو گر بیرون برد

نیست روی آنکه این سودا ز سر بیرون برد

خلوتی خوش دارم امشب با خیال زلف او

گر نه باد صبح از این خلوت خبر بیرون برد

با خیالش گر شبی در کنج تنهایی روم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه