راه خواهی به صحن و صفۀ بار
چنگ در عقل و نقل محکم دار
ور ندانی بدین همه ره برد
این ضعیف اصل آن به نظم آورد
جمله علم الیقین و عین یقین
باز حق الیقین قوم گُزین
بعد از آن قصۀ ضلال مبین
گفته بر سنت کلام مهین
فصلها را بدان لقب کردم
نظم را هم بدان رُتَب کردم
هشت باب است و هر یکی در فصل
کرده تفصیل فصلها چار اصل
اولین اصل اعتقاد صحیح
به گواهی عقل و نقل صریح
کنم آن مدّعای خویش درست
تا بدانی عقیده را ز نخست
پس کنم حل آیت اندر پی
تا محقق شود مراد از وی
چون زعلم الیقین ایمانی
سوی آن اعتقاد برهانی
سوی عین الیقین برهان باز
رُقعۀ آن سخن کنم آغاز
حصۀ ذوق و کشف اهل نظر
همه را دیدنی ز وصف و خبر
باز گویم ز گفتۀ ایشان
رازهای نهفتۀ ایشان
آنگهی قول مَبْتدع با ذم
شبهه، آنگه جواب آن با هم
باز تحقیق اصل آن مذهب
وز که برخاست آنچنان مذهب
به حکایات وراست تمثیلات
کرده توضیح معنی آیات
سخنی چند از مشایخ ما
به تبرک نوشته در هر جا
مدح و ذم اندر او همه بر جای
راست بر سنت کلام خدای
بعد از آن مذهب مخالف دین
گفته بر سنت کلام مهین
نقل و عقل و حقایق است و کلام
مذهب و شبهه و جواب تمام
دارد او هشت باب همچو بهشت
از زر و نقرۀ معانی خشت
کشف و برهان و آیت قرآن
جمله منظوم کس نداد نشان
خود به نثر این علوم جمله به هم
کس نکرده است جمع در عالم
شطح و طامات هیچ نیست در او
نتوان کرد اعتراض بر او
گرچه کس زین نمط نگفت سخن
نیست لایق به حال و منصب من
پایۀ فضل خویش بشکستم
چونکه این عقد را به هم بستم
من که در نثر موی بشکافم
تا چرا شعر شعر میبافم
گر ضرورت نبودی این ابیات
کی ز من صادر آمدی هیهات
مردم عصر شعر جوی بدند
علما نیز شعر گوی شدند
سخن بدعت آنگهی شده فاش
در میان جهانی از اوباش
عالم کژ نظر بدان قایل
زاهد خر صفت بدان مایل
وعدۀ خواجه راست گشت الحق
بشنو از جان برآر قول صدق
اهل این دین که یک گروه بدند
تا به هفتاد و سه گروه شدند
وان شده هفتصد در این ایام
حصر کرده است خواجه فخر انام
گرچه هفتاد و سه بدند از اصل
هفتصد شد به فرع و شعبه و فصل
در کتب نام هر یکی مسطور
صفت اعتقادشان مذکور
اندرین نظم هم بگویم باز
گرچه گردد حدیث بر تو دراز
من چو این حال مختلف دیدم
نیک بر دین خود بلرزیدم
گفتم آوه که گر ز من این حال
حق تعالی کند به حشر سؤال
که تو از قوم بازپس ماندی
خلق را کی به دین ما خواندی؟
چه بود مر مرا طریق جواب
پس همین بیش نیست وجه صواب
که به تألیف و درس و دادن پند
نشوم بعد از این دگر خرسند
بلکه این علم را ز جمله علوم
از پی کار دین کنم منظوم
بحثهای همه اصول و کلام
آورم در هزار بیت تمام
علمها را دگر کنم هم ضم
تا شود سه هزار جمله به هم
گر کسی آن کند از این ممتاز
باشد این نیز در محل جواز
آری آری به قدر استعداد
میتوان کرد خلق را ارشاد
نیست دعوت مگر به قدر عقول
این چنین آمد از خدا و رسول
بعثت انبیا به مذهب و کیش
بود دایم به لفظ امت خویش
لیک شرط است کاندرین ابیات
ننگرد جز که اهل فکر و ثبات
اصطلاح چهار قوم بدان
پس در او بنگر از سر ایقان
از سر جهل و حُمْق و خودرایی
هان و هان هرزه ای نفرمایی
این نه طامات و شطح و افسانست
نظم این نوع سخت آسانست
بلکه توحید و حکمت است و اصول
پاک کرده ز حشو شعر و فضول
چونکه دیدم در او سعادت تام
کردمش نامۀ سعادت نام
ذکر اهل سعادتست در او
ختم گشت این مقام جمله بر او
بود و باشد به طالع مسعود
ابتدا سعد و عاقبت محمود
ای که کردی در این کتاب نظر
به دعایی مرا به یاد آور
که بر ابن کریم رحمت باد
حشر او با مهین امت باد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.