گنجور

 
شیخ محمود شبستری

گفت یک روز نازنین خاتون

کادمی زاده عاجز است و زبون

در دو انگشت حق ورا دل و گِل

پس مؤاخذ شده، زهی مشکل

غایت عجز و اضطرار است این

کس نگوید که اختیار است این

همه در شأن ماست آیۀ عجز

«ما تشاؤن» چیست غایت عجز

چونکه تعجیز او ز تکلیف است

سرّ تکلیف لطف و تشریف است

عاجزی خانه زاد امکان است

مظهرش نقش ذات انسان است

زانکه تکلیف امر علم و عمل

آدمی راست در دو کَوْن محل

همه تکریم او از آن عجز است

غایت سیر سالکان عجز است

عجز دیدی که اقتدار آمد

جبر دیدی که اختیار آمد

نیست گشتن در عدم زدن است

بیش بودن همه ز کم زدن است

عجز از ادراک گفت ادراک است

آنکه را دید و مذهب پاک است

این چنین است راه اهل کمال

غیر از این کفر و بدعت است و ضلال