گنجور

 
شیخ محمود شبستری

روزهای خدا وقایع اوست

رتبۀ هستی صنایع اوست

کشف او چونکه نیست در امکان

باز دان قرب رتبۀ انسان

مُهر گنجینه ظهور وجود

آدم آمد به طالع مسعود

بر سریر خلافت او بنشست

در گنج وجود را در بست

بعد از او کلّی​یی زعام و ز خاص

نامد اندر وجود جز اشخاص

این همه در حدیث و قرآن است

وندر او رازهای پنهان است

ذات جوهر زجسم و جان چه بود

نظر ثِقل و دود آن چه بود

چیست تفسیر عرض «فوق الماء»

چیست تأویل «علّم الاسماء»

عالم امر و خَلق را بشناس

تا نمانی ز وهم در وسواس

سرّهای شگرف می​یابم

هم بگویم چو محرمی یابم

هرچه دانی همه بیانی نیست

یا بیانی همه بنانی نیست

دید و پس گفت وانگهی بنوشت

دلت، آنگه زبانت، پس انگشت

جوهر و کار این سه آلت را

نیک بشناس این حوالت را

خاصۀ هر یکی بدو بسپار

تا نباشی تو مرد هرزه شمار

این چنین کرده​اند اهل کمال

ضد این ظلمت است و جهل و ضلال