گنجور

 
شیخ محمود شبستری

نفس و عقل چون زجاجه و مشکوة

دل چو مصباح ونور او ز صفات

خانه​ای کاندر اوست این قندیل

تن انسان بود بدین تأویل

چشم و گوش و مشام و ذوق و مسام

روزن است و دریچه​های به جام

ماورای دریچه و روزن

کیست بنشسته بازگو با من

دست تو آستین دستی دان

زیر هر موی از آن نشستی دان

لیک از آنجا حلول فهم مکن

تا نیفتی به شبهه​های کهن

دافع شک و شبهۀ منکر

نص «بی یسمع» است و «بی یبصر»

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]