متکلم به ذات گفت چو ماست
به صفات است کو ز خلق جداست
بعد از آن گوید از طریق رسوم
ذات باری است خلق را معلوم
بر حقیقت وجود را مطلق
دید زاید همی، چه خلق و چه حق
کرده از فهم و وهم دور اندیش
شبههای چند راتمسک خویش
اوئی او که بیوجود آید
اعتباری است کی ورا شاید
نفس هویت است و ذات وجود
که جز او نیست قاصد و مقصود
هیچ کثرت بدو نیابد راه
گشت یک چشمهای هو زاللّه
عین ماهیت و حقیقت ذات
هست هستی مجرد از هیئات
قایل این سخن هموست نه من
بلکه خود اوست عین ذات سخن
پردۀ حرف و صوت را بردار
تا ز معنی رسی به صفۀ بار
غیر بردار تا به عین رسی
یک سخن بس بود اگر تو کسی
آفریده به آفریننده
نرسد، چون شود خدا بنده
خود حدث در مقابل قدم است
این همه هستی، آن همه عدم است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.