گنجور

 
سیف فرغانی

ایا ندیده ز قرآن دلت ورای حروف

بچشم جان رخ معنی نگر بجای حروف

بگرد حرف چو اعراب تا بکی گردی

بملک عالم معنی نگر ورای حروف

مدبرات امورند در مصالح خلق

ستارگان معانیش بر سمای حروف

عروس معنی او بهر چشم نامحرم

فرو گذاشته بر روی پرده های حروف

خلیفه وار بدیدی امام قرآن را

لباس خویش سیه کرده از کسای حروف

ز وجد پاره کنی جامه گر برون آید

برهنه شاهد اسرارش از قبای حروف

عزیز قرآن در مصر جامع مصحف

فراز مسند الفاظ و متکای حروف

شراب معنی رخشان چو طلعت یوسف

نمود از دل جام جهان نمای حروف

حدیث گنج معانی همی کند با تو

زبان قرآن در کام اژدهای حروف

دل صدف صفتت بر امید در ثواب

ز بحر قرآن قانع بقطرهای حروف

بکام جان برو آب حیات معنی نوش

ز عین چشمهٔ الفاظ وز انای حروف

مکن بجهل تناول، که خوان قرآن را

پر از حلاوهٔ علم است کاسهای حروف

قمطرهای نباتست پر ز شهد شفا

نهاده خازن رحمت برو غطای حروف

عرب اگر چه بگفتار سحر می کردند

از ابتدای الف تا بانتهای حروف

حبال دعوی برداشتند چون بفگند

کلیم لفظ وی اندر میان عصای حروف

بدوستانش فرستاد نامهٔ ایزد

که ره برند بمضمونش از سخای حروف

پس آمده ز کتب بوده پیشوای همه

چنانکه حرف الف هست پیشوای حروف

بآفتاب هدایت مگر توانی دید

که ذرهای معانیست در هوای حروف

اگر مرکب گردد چو صورت و بیند

بسیط عالم معنی ز تنگنای حروف

ببارگاه سلیمان روح هدهد عقل

خبر ز عرش عظیم آرد از سبای حروف

بدین قصیده که گفتم، درو بیان کردم

که ترک علم معانی مکن برای حروف

تو در حروف هجا خوانده ای کجا دانی

که مدح معنی شد گفته بی هجای حروف

گمان مبر که برد راه سایر معنی

بسوی منزل فهم تو جز بپای حروف

چو نای بلبل خواننده گشت تیز آهنگ

تو ره بپردهٔ معنی بر از نوای حروف

بسوی شاه معانی بسان حجابند

معرفان نقط بر در سرای حروف

سماع چون کنی از زخمهٔ زبان باصول

بدست دل نزنی بر چهارتای حروف

ورآب لفظ نباشد کجا برون آید

دقیق معنی از زیر آسیای حروف

تو کوردل نکنی رو بدان طرف که بود

جمال معنی، اگر نشنوی ندای حروف

اگر تو مدحت قرآن کنی چنانکه سزاست

کی احتمال معانی کند وعای حروف

بجمع کردن الفاظ و نظم دادن آن

نه مدح معنی گفتیم و نی ثنای حروف

ز روی علم معانی همچو مو باریک

چو زلفهاست گره بسته در قفای حروف

الهی ار چه ز قرآن ندارم آگاهی

مرا عطا کن فهمی گره گشای حروف

ادای حق معانی آن ببخش مرا

چنانکه عاصم و بوعمرو را ادای حروف