گنجور

 
سیف فرغانی

اگر دولت همی خواهی مکن تقصیر در طاعت

کسی بخت جوان دارد که گردد پیر در طاعت

بطاعت در مکن تقصیر اگر خود خاص درگاهی

ببین کابلیس ملعون شد بیک تقصیر در طاعت

چو مردان نفس سرکش را بزنجیر ریاضت ده

که کس مر شیر را ناورد بی زنجیر در طاعت

هلاک جان نمی جویی ممان ای خواجه در عصیان

بقای جاودان خواهی بمیر ای میر در طاعت

سگ نفس شما پوشد لباس خوی انسانی

چو با اصحاب کهف آیید چون قطمیر در طاعت

پرت بخشند چون عنقا و در دام کسی نایی

چو وصفت راستی باشد بسان تیر در طاعت

ایا در معصیت چون من بسی تعجیلها کرده

برو گر زاهل ایمانی مکن تأخیر در طاعت

اگر در معصیت دیوت مسخر کرد نتواند

سلیمان وار دیوان را کنی تسخیر در طاعت

ایا از بهر یک لقمه چو من دنیا طلب کرده

بسی تلبیس در دین و بسی تزویر در طاعت

چو پشت دست خویش آسان ببینی روی جان خود

اگر آیینهٔ دلرا کنی تنویر در طاعت

هوا را خاک بر سر کن بدست همت و آنگه

چو آب اندر دهان آتش بکف می گیرد در طاعت

برو اندر صف مردان چو غازی تیغ زن با خود

درآور نفس کافر را بیک تکبیر در طاعت

چو زر گر در حساب آری زمانی نفس ظالم را

عقود لؤلوی رحمت کنی توفیر در طاعت

نمی خواهی که در نعمت فتد تقصیر و تغییری

مکن تقصیر در خدمت مکن تغییر در طاعت

ازین سان موعظت می گوی با خود سیف فرغانی

درآور نفس سرکش را بدین تدبیر در طاعت