چو دست و روی بشویی ودر نماز شوی
دل از دو کون بشو تا محل راز شوی
درین مغاک که خاکش بخون بیالودند
در آب دست مزن ورنه بی نماز شوی
ز فرعها که درین بوستان گلی دارند
بدوز چشم نظر تا باصل باز شوی
اگر نیاز بحضرت بری بیک نظرت
چنان کند که ز کونین بی نیاز شوی
چو دوست کرد نظر در تو بعد ازآن رضوان
اگر بخلد برین خواندت بناز شوی
وگر بمجلس مستان عشق خوانندت
سزد که بردر ایشان باهتزاز شوی
چراغ دولت خود برفروزی ار چون شمع
درآن میانه شبی نیم خورد گاز شوی
بنزد دوست که محمود اوست در عالم
بحسن سابقه محبوب چون ایاز شوی
بنفشه وار درین باغ سیف فرغانی
شکسته باشی چون سرو سرفراز شوی
ززهد خشک دل سرد تو چو یخ بفسرد
زسوز عشق چو خورشید یخ گداز شوی
سرت بپایه مردان کجا رسد بی عشق
وگرچه چون امل غافلان دراز شوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترا گذاشته بودم که کار ساز شوی
چو کار ساخته باشی به خانه باز شوی
به گرد خاطرت اکنون خود آن نمیگردد
که هیچ پیش رفیقان خود فراز شوی
ز دوستان که تو در شهر خود رها کردی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.