درتو، زهی صورت تو گنج معانی،
لطف الهی خزینه ییست نهانی
در صفت صورت تو لال بماند
ناطقه را گر زبان شوند معانی
هرکه ترا بر زمین بدید ندارد
بهر مه وخور بآسمان نگرانی
روح کند کام خویش خوش چوتو مارا
ذوق لب خود ببوسه یی بچشانی
پیش دهانت زشرم لب نگشاید
پسته که معروف شد بچرب زبانی
نزد تن تو که همچو روح لطیفست
جان شده منسوب چون بدن بگرانی
با غم عشقت چو برق می زند آتش
دود نفسهای من در ابر دخانی
هردو جهان گر بمن دهی نستانم
گرتو یکی دم مرا زمن بستانی
مرد چو در کار عشق تو نشود پیر
جانش گرفتار مرگ به بجوانی
سیف بجستن برو ظفر نتوان یافت
لیک بجستن بکن هر آنچه توانی
گام زن وراه رو بحسن ارادت
تا سر خود را بپای دوست رسانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن که نماند به هیچ خلق خدای است
تو نه خدایی، به هیچ خلق نمانی
روز شدن را نشان دهند به خورشید
باز مر او را به تو دهند نشانی
هر چه بر الفاظ خلق مدحت رفتهست
[...]
چونت نپرسم بگویی اینت کراهت
چونت بخوانم نیایی اینت گرانی
دعوی دانش کنی همیشه ولیکن
هیچ ندانی ورا که هیچ ندانی
هم بجمال و کمال و هم بجوابی
کس بپدر ماند اینچنین که تو مانی
هر که ترا دید سعد دولت پنداشت
گرچه نماندست وی تو دیر بمانی
آینه سعد دولت است جمالت
[...]
چندم پرسی مرا چرا رنجانی
حقا که تو حال من زمن به دانی!
بی اثر نعمت تو نیست دهانی
بی کمر خدمت تو نیست میانی
در ره تو چرخ کیست حلقه بگوشی
بر در تو عقل کیست بسته دهانی
چون تو نخیزد بروزگار کریمی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.