گنجور

 
سیف فرغانی

ای زمعنی مر ترا صورت چو جان آراسته

همچو روی از حسن از رویت جهان آراسته

جان صورت معنی آمد زین قبل عشاق را

جان (ز) مهر تست چون صورت بجان آراسته

صورت زیبای حسن از روی شهرآرای تست

همچو رخسار چمن از ارغوان آراسته

ای زمین در زیر پایت سرفراز از روی خود

تو بخورشید ومهی چون آسمان آراسته

چون همه خوبان عالم را بهم جمع آورند

با رخ چون گل تویی اندر میان آراسته

ور جهان بستان شود بی تو ندارد زینتی

بی جمال گل نگرددبوستان آراسته

مجلس اصحاب حسن ازروی سرخ اسپید تو

چون بگلهای ملون گلستان آراسته

گرچه در اول زمان آرایش از یوسف گرفت

از رخ زیبای تست آخر زمان آراسته

در بهاران باغ اگر از روی گل گیرد جمال

بی گمان از میوه گردد در خزان آراسته

اندرآن موسم که گردد باغهاجنت صفت

گل بود دروی چو حور اندر جنان آراسته

چون درخت اندر خزان برگش فرو ریزد اگر

بگذرد بر وی چو تو سرو روان آراسته

بحر شعرم همچو کان زاو صاف تو پر گوهرست

ای بگوهرهای خود چون بحرو کان آراسته

عشق رااز ما چه رونق دوست را از ما چه سود

خوان سلطان کی شود از استخوان آراسته

ملک از ما نیست همچون لشکر از مردان و هست

شهر از ما چون عروسی از زنان آراسته

سیف فرغانی طلب کن بوی درویشی زخود

تا بکی باشی برنگ دیگران آراسته