گنجور

 
سیف فرغانی

ای باغ نیکویی گل روی تو را چمن

گل در چمن دریده ز شوق تو پیرهن

زنده‌دل است مردهٔ عشق تو در لحد

جان‌پرور است کشتهٔ تیغ تو در کفن

ما بی‌تو همچو مرغ به دام اندریم و تو

در باغ می‌خرام چو طاووس در چمن

در زیر پایت از عرق روی خوب خویش

نسرین گلاب ریخته بر برگ نسترن

خوی بر رخ تو ای گل از اندام تو خجل

گویی که قطره‌های گلاب است بر سمن

خوبان روزگار به پیش تو ای نگار

چون اَنجُمند پیش مه ای بَدرِ انجمن

ریحان چو بیخ خود به زمین سر فرو برد

فردا که تو بنفشه برآری ز یاسمن

گر بوسه‌ای از آن لب میگون رسد به سیف

مست از نشاط رقص کند روح در بدن

وصل من و تو دیر میسر شود از آنک

هرجا تو آمدی بروم من ز خویشتن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode