خمر عشقت خوردم و کردم بمستی کشف راز
از شرابی اینچنین کردن حرامست احتراز
مرحبا مستان خمر عشق کز صدق قدم
ترک سر کردند و دست از دوست نگرفتند باز
چون چراغ مه بود از آسمان مشکات من
بر زمین گر همچو شمعم سر بیندازی بگاز
زآتش شوق تو ما را در دل این سوزش خوشست
چون نیاز از عاشق مهجور و از معشوق ناز
از برای خدمتت خود را همی شویم باشک
خود کجا جایز بود بی این طهارت آن نماز
همچو (تو) شاهی کجا دیدست در میدان حسن
بر رخ نطع زمین این آسمان مهره باز
هست اندر روی خوبت آب حسنی کآمدست
آتش از تاب رخ تو همچو شمع اندر گداز
پرده از رو دور کن تا من بمهتاب رخت
در شب زلف تو جویم این دل گم گشته باز
پادشاه حسن شهر آشوب (من) با بنده گفت
ای بسی سلطان شده محمود حسنت را ایاز
کندرین راه ای پسر تا یکنفس داری بپوی
وندرین نرد ای فلان تا مهره یی داری بباز
از پی جولان بنه سر در خم چوگان عشق
خرسواری تابکی اسبی درین میدان بتاز
در نشیب نیستی با دست برد عشق ما
پای محکم دار تا چون کوه گردی سرفراز
ای ببوسه لعل تو در کام جانم کرده می
وی بغمزه چشم تو در گوش عقلم گفته راز
گوشمالم داده یی تا ساز گیرم، بعد ازین
بر کنارم نه چو بربط هم بزن هم می نواز
سیف فرغانی بر اوج عشق ما پرواز تو
چون نهان ماند که زیر پر جلاجل داشت باز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و مستی ناشی از آن است. شاعر از خمر عشق سخن میگوید که او را به شادی و سرمستی کشانده و به کشف رازهایی از عشق منجر شده است. او به مستان عشق تبریک میگوید که با صداقت و از روی حقیقت به معشوق خود پایبند ماندهاند. شاعر زیبایی معشوق را توصیف میکند و میگوید که عشق او چشمانش را به رازهایی عمیق از عشق گشوده است. او به این نکته اشاره میکند که برای عبادت و نزدیک شدن به محبوب باید پاک باطن باشد. در نهایت، شاعر از چگونگی عشق و احساساتش در این مسیر صحبت میکند و به زیباییهای معشوق و تأثیر آن بر جان و دلش میپردازد.
هوش مصنوعی: در اثر عشق تو دچار سرمستی شدم و از این حال به رازهایی پی بردم. اما باید بدانم که کشف این رازها از چنین شرابی ناپسند و منع شده است.
هوش مصنوعی: به سلامتی عاشقانی که با صداقت، دنیای مادی را رها کردهاند و همچنان دست از دوستی برنمیدارند.
هوش مصنوعی: اگر نور ماه از آسمان بر زمین بیفتد و مانند شمع سرم را پایین بیندازی، مرا بسوزان.
هوش مصنوعی: ما از آتش عشق تو خوشحالیم، حتی اگر این سوزش در دل داشته باشیم؛ چرا که شوق و نیاز ما به تو، مانند عشق یک عاشق تنها به معشوق است.
هوش مصنوعی: برای خدمت به تو، خود را پاک و آماده میکنیم. چگونه میتوان با این ناپاکی، بدون طهارت، به نماز ایستاد؟
هوش مصنوعی: چنین زیبایی و جلالی را هیچکس در میدانی که مخصوص زیباییها است، بر روی زمین و در زیر آسمان ندیده است.
هوش مصنوعی: در چهره زیبای تو آبی از زیبایی وجود دارد که از حرارت چهرهات آتش به پا شده است، مانند شمعی که در حال ذوب شدن است.
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا من در روشنایی مهتاب، چهره زیبای تو را در شب تار زلفهایت جستوجو کنم و این دل آوارهام را پیدا کنم.
هوش مصنوعی: در اینجا پادشاهی که زیبایی و جاذبهاش توجه همه را جلب کرده، به یکی از خدمتکارانش میگوید که تو ایاز، به اندازهای شایسته و برجسته هستی که حتی ممکن است سلطانهایی مانند محمود نیز به زیبایی و حسن تو غبطه بخورند.
هوش مصنوعی: در این دنیا، وقتی که فرصتی داری، از آن بهرهبرداری کن و به جلو برو. همچنین، اگر در مسیری هستی و چیزی برای از دست دادن داری، همواره آماده باش تا با شجاعت در آن میدان شرکت کنی.
هوش مصنوعی: به دنبال ماجراجویی برو و در چرخشهای پیچیده عشق، همانند یک اسب توانا در میدان بازی کن.
هوش مصنوعی: در زمانی که به عمق نیستی میروی، با عشق ما خود را محکم نگهدار تا مانند کوهی با عزت و سربلند باشی.
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی تو چنان تأثیری بر جانم گذاشته که شوق بوسیدنت قلبم را پر کرده است. ناز چشمانت هم رازهایی را به من میگوید که عقل را به حیرت میاندازد.
هوش مصنوعی: شما مرا به نوعی تنبیه کردهاید تا دوباره به کارم برگردم، اما از این به بعد کنارم نایستید و به من نزدیک نشوید. مانند سازی که هم مینوازد و هم به آن ضربه میزنند، شما نیز با من رفتار نکنید.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی عشق اشاره میکند و بیان میکند که پرواز او در این عشق چگونه ممکن است که پنهان مانده است، در حالی که در زیر بالهای عشق و زیباییاش چیزی ارزشمند و درخشان وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عاشقا رو دیده از سنگ و دل از فولاد ساز
کز سوی دیگر برآمد عشقباز آن یار باز
عشق بازیدن، چنان شطرنج بازیدن بود
عاشقی کردن نیاری دست سوی او میاز
دل به جای شاه باشد وین دگر اندامها
[...]
صبر من کوتاه گشت از عشق آنزلف دراز
کو گهی با گل بسیر است و گهی با مل براز
تا ندیدم زلف او کژدم ندیدم گل سپر
تا ندیدم چشم او نرکس ندیدم مهره باز
آن همی آزار دم دل کش خریدارم بجان
[...]
ای سنایی کی شوی در عشقبازی دیده باز
تا نگردی از هوای دل به راه دیده باز
زان که عاشق را نیاز آن گه شفیع آید به عشق
کز سر بینش ز کل کون گردد بینیاز
نیست حکم عقل جایز یک دم اندر راه عشق
[...]
سعد دولت را بسعدالدوله بازآمد نیاز
هردو بهر بندگی در پیش استادند باز
هست با وی نیک ساز ایام از روی خرد
تا که خواهد بود چون با وی نباشد نیک ساز
باز چون رأی رفیع و همت سعد دول
[...]
گر نهای دیوانه رو مر خویش را دیوانه ساز
گرچه صد ره مات گشتی مهره دیگر بباز
گرچه چون تاری ز زخمش زخمه دیگر بزن
بازگرد ای مرغ گرچه خستهای از چنگ باز
چند خانه گم کنی و یاوه گردی گرد شهر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.