چو خمر عشق تو خوردم سخن نگیرم باز
که هرکه مست شود با همه بگوید راز
بنهب دست بر آورد در ولایت جان
غمت که از سر دل پای می نگیرد باز
بدرگه تو فرو برده ایم پای ثبات
بحضرت تو برآورده ایم دست نیاز
سپر بر وی درآورد جانم از تسلیم
چو شد بسوی دلم نرگس تو تیرانداز
تو رو نمودی و کردند عاشقان افغان
چو گل شکفت برآرند بلبلان آواز
چو گشت دانه خال تو دام دل زین پس
بهر طرف نکند مرغ همتم پرواز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از عشق و جنون عاشقانه میگوید. شاعر بیان میکند که وقتی از عشق معشوق خود به خمر مانند مست شده، دیگر نمیتواند سخن بگوید، زیرا مستی عشق او را به رازها و احساسات عمیق میکشاند. او به معشوق خود نیاز دارد و با تمام وجودش به او متوسل میشود. نرگس معشوق به گونهای بر دل او تیراندازی کرده که او را تسلیم میکند. سپس شاعر به وصف عاشقان میپردازد که چگونه به خاطر زیبایی معشوقشان آواز سر میدهند، و در نهایت، او به این نکته اشاره میکند که عشق معشوق او را به سمتهای مختلفی نمیتواند پرواز دهد.
هوش مصنوعی: زمانی که عشق تو را همچون شراب نوشیدم، دیگر نمیتوانم سخن را نگهدارم؛ زیرا هر کسی که سرمست شود، با همه از رازهای خود سخن میگوید.
هوش مصنوعی: دستش را به سوی ولایت برداشت، اما دلش از اندیشهٔ غم تو رها نمیشود و هرگز نمیتواند از آن فاصله بگیرد.
هوش مصنوعی: ما در جایی که تو قرار داری با تمام وجود استوار ایستادهایم و دست نیاز به سوی تو دراز کردهایم.
هوش مصنوعی: وقتی که نرگس تو به قلبم نگاه کرد، جانم از تسلیم، مانند سپری در برابر تیر عشق تو آماده شد.
هوش مصنوعی: زیبایی تو باعث شد تا عاشقان چون افغانان فریاد کنند و مانند بلبلان آواز سر دهند، همانطور که گلها شکوفا میشوند.
هوش مصنوعی: وقتی که دل من به خاطر زیبایی تو به دام افتاد، دیگر مرغ امید و آرزویم نمیتواند به جایی پرواز کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زمانه اسب و تو رایض، به رای خویشت تاز
زمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز
تویی، که جور و بخیلی به تو گرفت نشیب
[...]
اگر چه دیده افعی بخاصیت بجهد
بدانگهی که زمرد بدو بری بفراز
من این ندیدم، دیدم که خواجه دست بداشت
برابر دل من بترکید چشم نیاز
اگر دو دیده افعی بهخاصیت بکند
بدانگهی که زمرد بدو برند فراز،
من این ندیدم و دیدم که میر دست بداشت
برابر دل من بترکید چشم نیاز.
بهشت وار شد از نوبهار گیتی باز
در بهشت بر او کرد چرخ گوئی باز
درم درم شده روی زمین چو پشت پلنگ
شکن شکن شده آب شمر چو سینه باز
سرشگ ابر کند هر فراز را چو نشیب
[...]
چو عزم کاری کردم مرا که دارد باز
رسد به فرجام آن کار کش کنم آغاز
شبی که آز برآرد کنم به همت روز
دری که چرخ ببندد کنم به دانش باز
اگر ندارم گردون نگویدم که بدار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.