گنجور

 
سیف فرغانی

گشت روی زمین چو صحن بهشت

از رخ خوب یار حور سرشت

دیده از دل کن وببین دیدار

ای قصارای همت تو بهشت

بر گل از روی لاله رخ که نمود

بر مه از مشک سوده خط که نوشت

حسن رویش زخط نگردد کم

رخ ماه از کلف نگردد زشت

یار من در میانه خوبان

همچو لاله است در میانه کشت

بر رخ لاله رنگ او خالیست

همچو نقطه بر آتش از انگشت

عشق او در دل آن اثر دارد

کآب در خاک و آتش اندر خشت

چون منی ذکر غیر او نکند

کرم قز ریسمان نداند رشت

دل نگهدار سیف فرغانی

زآنکه در کعبه بت نشاید هشت

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

تا سمو سر برآورید از دشت

گشت زنگار گون همه لب کشت

هر یکی کاردی ز خوان برداشت

تا پزند از سمو طعامک چاشت

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
کسایی

باد و گردم نکرد زشتی هیچ

با دل من چرا شد ایدون زشت

زانکه خویی پلید کرد مرا

هر که را خو پلید ، هست پلشت

سنایی

دو رفیقند هر دو ناخوش و زشت

باز دارندت این و آن زبهشت

مشاهدهٔ بیش از ۵۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه