جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۸
... گرچه جز یک پر نروییده ز بال من هنوز
گرچه طبعم عندلیب بیضه دلتنگی است
لامکان سیر است از وحشت خیال من هنوز ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۰
... خنده ها بر گریه های بی سبب دارم هنوز
غنچه گر دارد مرا گردون ز دلتنگی چه باک
خنده بی اختیار زیر لب دارم هنوز ...
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۸
... رسید چاک گریبان چو گل به دامانم
نقاب روی هنر گشته جوش دلتنگی
همیشه در گره دل چو غنچه پنهانم
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱
... به قدر قلقل است از خویش دامن چیدن مینا
سراغ عیش ازین محفل مجو کز جوش دلتنگی
صدای گریه پیچیده ست بر خندیدن مینا ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴
... میی کو تا هوس اینجا دماغی تازه گرداند
چوگوهر یک قلم لبریز دلتنگی ست ساغرها
ز ابنای زمان بیهوده دردسر مکش بیدل ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰
... کیست تا فهمد زبان مدعای عندلیب
ساز دلتنگی به این آهنگ هم می بوده است
گرم کردم از لب خاموش جای عندلیب ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۷
... ذوق عشرت می دهد اجزای جمعیت به باد
گر به دلتنگی بسازد غنچه ماگلشنست
هرکه رفت از خود به داغی تازه ام ممتازکرد ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۲
... جلوه کم نیست اگر دیده حیرانی هست
غنچه این چمنی کلفت دلتنگی چند
ای چمن محوگلت سیرگریبانی هست ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۳
... همان چین شکست این شیشه ها را طاق نسیان شد
دو عالم داشت بر مجنون ما بازار دلتنگی
دماغ وقت سودا خوش که آشفت و بیابان شد ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۵
... خانه داری دیگر و صحرانوردی دیگر است
تاب دلتنگی ندارد آنکه مجنون می شود
از جنون کر و فر بر چرخ مفرازید سر ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۸
... به غیر سوختن خود چه دید چشم چراغ
چه انجمن چه گلستان فضای دلتنگی ست
مگر ز مزبله جوید کسی مقام فراغ ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴۴
... با همه بی دست وپایی نیست پر بیکار گل
غنچه ها از جوش دلتنگی گریبان می درند
ورنه این گلشن ندارد یک تبسم وار گل ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۳
... کاش یک آیینه حیرت جوهری می داشتم
وسعتم چون غنچه در زندان دلتنگی فسرد
گر ز بالین می گذشتم بستری می داشتم ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۸
... تا فنا رنگ اشارت ریخت من ابرو شدم
وحشتم آخر ز زندانگاه دلتنگی رهاند
خانه صحرا گشت از بس دیده آهو شدم ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۶
به حسرت غنچه ام یعنی به دلتنگی وطن دارم
خیالی در نفس خون می کنم طرح چمن دارم ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
... سرا پا یک جبین سجده ام خاک نیازش را
به دلتنگی خوشم کز پرده بر ناید غم عشقش
چو بو در پرده پنهان کرده ام از رشک رازش را ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳
... گر می رسد به جای سبکبار می رسد
دلتنگی از فغان من ای غنچه لب چرا
یک ناله هم به مرغ گرفتار می رسد ...
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱
... به جان غمهای بیرون از شمار خاطر خود را
ره آمد شد مردم به من بسته ست دلتنگی
حصاری گرد خودکردم غبار خاطر خود را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳
علاج عقده دلتنگی آسان است عاشق را
گشادکار در چاک گریبان است عاشق را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸۹
... زیانی مایه دار همت از نقصان نمی بیند
چه سان آیم برون از دامن صحرای دلتنگی
غبارم جلوه گاهی در خور جولان نمی بیند