گنجور

 
۱

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - در مدح خواجه سید منصور بن حسن میمندی

 

... وی خاطر تو پاکتر از طاعت ابرار

ای تو به حضر ساکن و نام تو مسافر

کردار تو با نام تو در هر سفری یار ...

فرخی سیستانی
 
۲

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم » بخش ۲۶ - الکلامُ فی تفضیلِ الأنبیاءِ و الأولیاء عَلَی الملائکةِ و المؤمنینَ أیضاً

 

... و اگر گویند خانه کعبه سنگی است و جمادی و مؤمن ازوی فاضل تر و آن را سجده می کند روا بود که ملایکه نیز از آدم فاضل تر بوده باشند و او را سجده کردند

گوییم هیچ کس نگوید مؤمن خانه را یا محراب یادیواری را سجده می کند الا همگان گویند خداوند خانه را سجده می کند و همه گویند که ملایکه آدم را سجده کردند بر موافقت کلام خداوند که چون ذکر سجده ملایکه کرد گفت قوله تعالی اسجدوا لادم ۳۴/البقره ما فرمودیم مر ملایکه را و گفتیم تا آدم را سجده کنند و چون مؤمنان را امر کرد گفت و اسجدوا واعبدوا ربکم ۷۷/الحج خداوند را سجده کنید و بندگی وی را میان اندر بندید پس خانه نه چون آدم باشد که مسافر چون خواهد که بر پشت ستور خداوند را پرستد اگر روی به خانه نباشد معذور بود و مغمی علیه اگر دلایل قبله اندر بیابانی گم کند روی به هر سو که آرد فرمان گزارده باشد و ملایکه را اندر سجده آدم هیچ عذری نبود آن یکی از خود عذری نهاد ملعون ابد گشت و خاکسار شد این ادله واضح است آن را که بصیرت بودش

و نیز بدان که ملایکه چون مضطری اند اندر حق معرفت که مر ایشان را اندر خلقت شهوت نیست واندر دل حرص و آفت نی و اندر طبع زرق و حیلت نی غذاشان طاعت است و مشرب بر فرمان اقامت است باز اندر طینت آدمی شهوت مرکب است و ارتکاب معاصی از وی محتمل و زینت دنیا اندر دلش مؤثر و حرص و حیلت اندر طبعش منتشر شیطان را در شخصش چندان سلطنت که اندر عروق با خون همی گردد اندر مجاری آن و نفسی بد فرمای بدو مقرون که داعی همه شرها آن است پس کسی که این جمله وصف وجود او باشد با امکان شهوت از فسق و فجور پرهیز کند و با عین حرص از دنیا اعراض نماید و با بقای وسواس شیطان اندر دل از معاصی رجوع کند و از آفت نفسانی روی بگرداند و به اقامت بر عبادت و مداومت بر طاعت و به مجاهدت با نفس و مجادلت با شیطان مشغول گردد به حقیقت این از آن فاضل تر بود زیرا که اندر صفتشان معرکه گاه شهوت نباشد و اندر طبعشان ارادت غذا و لذت نه اندوه زن و فرزند نه مشغولی خویش و پیوند نه محتاج سبب و آلت نه مستغرق امل و آفت نه ...

هجویری
 
۳

هجویری » کشف المحجوب » بابُ آدابِ الإقامة فی الصّحبة » بخش ۱ - بابُ آدابِ الإقامة فی الصّحبة

 

چون درویشی اقامت اختیار کند بدون سفر شرط ادب وی آن بود که چون مسافری بدو رسد به حکم حرمت به شادی پیش وی بازآید و وی را به حرمت قبول کند و چنان داند که وی یکی از آن ضیف ابراهیم خلیل است علیه السلام از مکرمی با وی آن کند که ابراهیم کرد علیه السلام که بی تکلف آن چه بود وی را پیش آورد چنان که خدای عز و جل گفت فجاء بعجل سمین ۲۶/الذاریات و نپرسد که از کدام سوی آمدی یا کجا می روی و یا چه نامی مر حکم ادب را آمدنشان از حق بیند و رفتن به سوی حق بیند و نامشان بنده حق داند آنگاه نگاه کند تا راحت وی اندر خلوت بود یا صحبت اگر اختیار وی خلوت بود جایی خالی کند و اگر اختیار وی صحبت بود تکلف صحبت کند به حکم انس و عشرت و چون شب سر به بالین بازنهد باید تا مقیم دستی بر پای وی نهد و اگر بنگذارد و گوید عادت ندارم اندر نیاویزد تا وی گرانبار نشود ودیگر روز گرمابه بر وی عرضه کند و به گرمابه پاکیزه ترین بردش و جامه وی را از میزرهای گرمابه نگاه دارد و نگذارد که خادم اجنبی وی را خدمت کند باید که همجنسی ورا خدمت کند به اعتقادی تا به پاک گردانیدن وی آن کس از همه آفات پاک شود و باید که تا پشت وی بخارد و زانوها و کف پای و دستش بمالد و بیشتر از این شرط نیست

و اگر این مقیم را دسترس آسان باشد که وی را جامه نو سازد تقصیر نکند و اگر نباشد تکلف نکند همان خرقه وی را نمازی کند تا چون از گرمابه برآید درپوشد و چون از گرمابه به جای باز آید و روز دیگر شود اگر در آن شهر پیری بود یا جماعتی از ایمه اسلام وی را گوید اگر صواب باشد تا به زیارت ایشان رویم اگر اجابت کند صواب و اگر گوید رای و دل آن ندارم بر وی انکار نکند از آن چه وقت باشد مر طالبان حق را که دل خود هم ندارند ندیدی که چون ابراهیم خواص را رحمة الله علیه گفتند از عجایب اسفار خود ما را خبری بگوی گفت عجب تر آن بود که خضر پیغمبر علیه السلام از من صحبت درخواست دل وی نداشتم و اندر آن ساعت بدون حق نخواستم که کسی را به نزدیک دل من خطر و مقدار باشد که وی را رعایت باید کرد

و البته روا نباشد که مقیم مر مسافر را به سلامگری اهل دنیا برد و یا به ماتم ها و عیادت های ایشان و هر مقیمی را که از مسافران این طمع بود که ایشان را آلت گدایی خود سازد و از این خانه بدان خانه می بردشان خدمت ناکردن وی مر ایشان را اولی تر از آن که آن ذل بر تن ایشان نهادن و رنج به دل ایشان رسانیدن

و مرا که علی بن عثمان الجلابی ام اندر اسفار خود هیچ رنج و مشقت صعب تر از آن نبود که خادمان جاهل و مقیمان بی باک مرا گاهگاه برداشتندی و از خانه این خواجه به خانه آن دهقان می بردندی و من به باطن بر ایشان سنه می خواندمی و به ظاهر مسامحتی می کردمی و آن چه مقیمان بر من کردندی از بی طریقتی من نذر کردی که اگر وقتی من مقیم گردم با مسافران این نکنم و از صحبت بی ادبان فایده بیش از این نباشد که آن چه تو را خوش نیاید از معاملت ایشان تو آن نکنی

و باز اگر درویشی مسافر منبسط شود و روزی چند صحبت و بایست دنیا اظهار کند مقیم را از آن چاره نباشد که وی را به دم بایست وی فرا برد و اگر این مسافر مدعیی بود بی همت مقیم را نباید که بی همتی کند و متابع وی باشد اندر بایست های محال وی که این طریقت منقطعان است چون بایست آمد به بازار باید شد به ستد و داد کردن و یا به درگاه سلطانی به عوانی وی را با صحبت منقطعان چه کار باشد

و گویند که جنید رضی الله عنه با اصحاب خود به حکم ریاضتی نشسته بودند مسافری درآمد بر نصیب وی تکلفی کردند و طعامی پیش آوردند وی گفت به جز این مرا فلان چیز بایستی جنید گفت تو را به بازار باید شد که تو مرد اسواقی نه از آن مساجد و صوامع

وقتی من از دمشق با دو درویش قصد زیارت ابن العلا کردم و وی به روستای رمله می بود اندر راه با یک دیگر گفتیم که ما هر یکی را با خویشتن واقعه ای که داریم اندیشه باید کرد تا آن پیر از باطن ما را خبر دهد و واقعه ما حق شود من با خود گفتم مرا از وی اشعارو مناجات حسین بن منصور باید آن دیگری گفت مرا دعایی باید تا طحالم بشود و آن دیگری گفت مرا حلوای صابونی باید چون به نزدیک وی رسیدیم فرموده بود تا جزوی نبشته بودند از اشعار و مناجات حسین منصور پیش من نهاد و دست بر شکم آن درویش مالید طحال از وی بشد و آن دیگری را گفت حلوای صابونی غذای عوانان بود و تو لباس اولیای خدای داری لباس اولیا با مطالبت عوانان راست نیاید از دو یکی اختیار کن ...

... نگر ای پسر تادل خویش از خدای عز و جل مشغول نکنی به فراغت دلی که مشغول هواست پس اگر دلی یابی عزیزتر از دل خود روا باشد که به فراغت آن دل خود را مشغول گردانی و الا دست از آن کار بدار که بندگان خدای را خدای عز و جل بسنده باشد اندر وقت مرا بدین سخن فراغتی پدید آمد

این است احکام مقیمان اندر صحبت مسافران بر سبیل اختصار و بالله التوفیق

هجویری
 
۴

هجویری » کشف المحجوب » بابُ الصّحبة فی السّفر و آدابه » بخش ۱ - بابُ الصّحبة فی السّفر و آدابه

 

... همه چشمم به عیان یکسره دید آن به بصر

پس باید مسافر را تا پیوسته حافظ سنت باشد و چون به مقیمی فرا رسد به حرمت نزدیک وی درآید و سلام گوید نخست پای چپ از پای افزار بیرون کند که پیغمبر علیه السلام چنین کردی و چون پای افزار در پای کند نخست پای راست در پای افزار کند و چون پای افزار بیرون کند پای بشوید و دو رکعت نماز کند بر حکم تحیت آنگاه به رعایت حقوق درویشان مشغول شود و نباید که به هیچ حال بر مقیمان اعتراض کند و یا با کسی زیادتی کند به معاملتی یا سخن سفرهای خود کند یا علم و حکایات و روایات گوید اندر میان جماعت که این جمله اظهار رعونت بود و باید که رنج جهله بکشد و بار ایشان تحمل کند از برای خدای را که اندر آن برکات بسیار باشد

و اگر این مقیمان و یا خادم ایشان بر وی حکمی کنند و وی را سلامی و یا زیارتی دعوت کنند اگر تواند خلاف نکند اما به دل مراعات اهل دنیا را منکر باشد و افعال آن برادران را عذری می نهد و تأویلی می کند و باید که به هیچ گونه رنج بایست محال خود بر دل ایشان ننهد و مر ایشان را به درگاه سلطان نکشد به طلب راحت و هوای خود

و اندر جمله احوال مسافر و مقیم را اندر صحبت طلب رضای خداوند تعالی باید کرد و به یک دیگر اعتقاد نیکو باید داشت و مر یک دیگر را برابر بد نباید گفت و از پس پشت غیبت نباید کرد از آن چه شوم باشد بر طالب حق سخن خلق گفتن خاصه به ناخوب از آن چه محققان اندر رؤیت فعل فاعل بینند و چون خلق بدان صفت که باشند از آن خداوند بوند و آفریده وی بوند معیوب و بی عیب محجوب و مکاشف خصومت بر فعل خصومت بر فاعل بود و چون به چشم آدمیت اندر خلق نگرد از همه باز رهد که جمله خلق محجوب ومهجور و مقهور و عاجزاند و هر کسی جز آن نتواند کرد و نتواند بود که خلقتش بر آن است و خلق را اندر ملک وی تصرف نیست و قدرت بر تبدیل عین جز حق را تعالی و تقدس نباشد و الله اعلم

هجویری
 
۵

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۹

 

... از یک تنه گر بیشتر نباشد

زیرا که بترسد ز ره مسافر

هر گه که پسیچ سفر نباشد ...

ناصرخسرو
 
۶

ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۱۰۰ - پایان سفر

 

... با بد و با نیک بی گمان به سرآید

چرخ مسافر ز بهر ماست شب و روز

هر چه یکی رفت بر اثر دگر آید ...

ناصرخسرو
 
۷

ناصرخسرو » وجه دین » گفتار هفدهم

 

گوییم بتوفیق خدایتعالی که تیمم آبدست بخاک اندر حال درماندگی است و مر دو تن را رواست مر بیماریرا رواست که بترسد بر هلاک شدن جسد خویش و بر مسافران رواست چون آب نیابند پس این دو تن بخاک تیمم کنند روا باشد و تاویل بیمار مستجیب ضعیف است که کسی را نتواند یافتن که او را فرمان باشد بسخن گفتن مرو را روا باشد کز مومنانی که مطلق نباشند فایده گیرد و همچنین تاویل مسافر کز اهل و خانه خویش جدا افتاده باشد کسی است کز داعی و حجت خویش جدا افتاده باشد مرو را روا باشد کز پاکیزه فایده جوید بعلم تا آنگاه که کسی یابد که او را فرمان باشد بسخن گفتن آنگه روا نباشد مرو را سخن شنودن جز از آنکه خداوند فرمان باشد همچنان که چون آب یافته باشد بخاک تیمم نشاید کردن و آب دلیل است بر علم امام و خاک دلیل است بر علم حجت چون علم امام حاضر نباشد و نیز آب دلیل است بر علم حجت و خاک دلیل است بر علم داعی چون حجت حاضر نباشد همچنین همی آید تا چون ماذون حاضر نباشد علم او آب باشد و علم مومن نامطلق خاک باشد و مثل مومن بخاک بدان زده اند که خاک بآب آمیزنده است و مثل علم بآبست و با علم جز مومن نیامیزد پس او خاک باشد نبینی که خدایتعالی همیگوید قوله تعالی و یقول الکافر یالیتنی کنت ترابا همیگوید روز قیامت کافر گوید که ای کاش که من خاک بودمی و تاویلش آنست که کافر خواهد که آنروز مومن بودی و هر که به بیان حجت نتواند رسید نفس او بیمار باشد روا باشد که علم از داعی بپذیرد

و امام تیمم آنست که چون آب نیابند آنکس بسوی خاک پاک شود و هر دو کف دست بر خاک زند یکبار باز پس بیفشاند دستها را تا خاک از و بریزد آنگه سرهای انگشت را بروی خویش بمالد از ابرو تا بزنخ یکبار و آنگه روی انگشتان دست چپ را بر پشت انگشتان دست راست نهد و از بن انگشتان بسر بیرون بمالد و باز روی انگشتان دست راست را بر پشت انگشتان دست چپ نهد و از بن انگشتان بسر بیرون بمالد یکبار تیمم او بدین تمام شود تاویلش آنست که قصد کردن آنکس بدان خاک پاک مثل است بقصد کردن مومن ضعیف بیمار که از صاحب دعوت خویش جدا مانده باشد بسوی مومن پاکیزه نامطلق بفایده گرفتن ازو وزدن او مر دو کف را بر خاک یکبار چون تیمم کند دلیل است بر اقرار مومن بامام زمان و حجت او و افشاندن دست از خاک دلیلست بر اعتقاد ناکردن آن مومن ضعیف را اندر آن مومن نامطلق کزو همی فایده گیرد که این علم که من همی شنودم مرین را نیست و مرین مومن نامطلق مفید را این منزلت از سوی امام و حجت است که ایشان مطلق اند اندر دعوت حق هر چند که امروز از و فایده همی یابد و فرو مالیدن او مر چهار انگشت دو دست بر وی اندر تیمم دلیل است اقرار مومن ضعیف بر بیست و چهار حد امام که ایشان مثل اند بر بیست و چهار ساعت روز و شب که بر هر دست مر چهار انگشت را دوازده پیوند است و جملگی آن بیست و چهار باشد و روی با هفت سوراخ که اندروست چون دو چشم و دو گوش و دو بینی ویکدهن مثل است بر هفت صاحب شریعت و چاره نیست مومن را هر چند که ضعیف باشد بر شناختن این هفت حد و اقرار کردن بدیشان و مسح مثل است بر اقرار کردن و شستن مثل است بر اطاعت و در تیمم این دو چیز که در آبدست شستنی بود مسح کردنی گشت و دو مسح کردنی بیفتاد چون مسح سرو پای دلیل آنست که مستجیب ضعیف عاجز است از اطاعت خداوندان تاویل و همچنانکه بر حجت و داعی مر امام و اساس و ناطق را اطاعت است و مر اول و ثانی را اقرار است بر مستجیب ضعیف مر خداوندان تاویل را اقرار است و اطاعت نیست و زدن دو دست یکبار بر خاک دلیل است مر بسنده بودن مر مومن ضعیف را بدان مقدار فایده کز مرتبت نخستین یابد و آن حد مومن است و ناشدن او بدرجه دیگر از داعی و جز آن و این تیمم هم آبدست باشد و هم جنابت شستن یعنی مر ضعیفانرا قول مومنان پاک نامطلق خود بسنده باشد بپاک کردن مر ایشانرا و تیمم از خاک پلید روا نباشد یعنی که نشاید مومن ضعیف سخن بشنود از مومن که او پاکیزه نباشد باعتقاد اندر اولیای خدای و السلام

ناصرخسرو
 
۸

ناصرخسرو » وجه دین » گفتار نوزدهم

 

و نماز جملگی بر سه رویست و آن فریضه است و سنت و تطوع و تطوع را نافله نیز گویند و تاویل نماز دعوتست و فریضه دلیل است بر متم که خلق را ازو چاره نیست که بشناسد و سنت دلیل است بر حجت که او فرا کرده متم است و تطوع دلیل است بر جناح اعنی داعی که او اول حد است مر طاعت مومن را و تطوع را نافله گویند که فرزند فرزند باشد و آن دلیل است بر ماذون که او بجای داعی ایستد چنانکه جناح بجای پدر پدر ایستد آنکه ازین سه مرتبت نه نماز است دلیل است بر هفت امام حق و ناطق و اساس چون فریضه که دلیل امامست و سنت که دلیل حجت است و نافله که دلیل داعیست و نماز آدینه که دلیل است بر ناطق و نماز عید روزه که دلیل است بر اساس و نماز عید اضحی که دلیل است بر قایم قیامت علیه افضل التحیه و السلام و نماز جنازه که دلیل است بر گذشتن مستجیب از مرتبت بمرتبت و نماز باران خواستن دلیل است بر خلیفه قایم که بدو رهایش است از قحط علمی چنانکه بباران رهایش است از قحط جسمی و نماز کسوف دلیل است بر دعوت بوقتی که امام درستر باشد اما نماز خوف هم فریضه است ولیکن چون از خوف و بیم عدو نماز کند بخلاف آن باشد که ایمن نماز کند از بهرآنکه نماز خوف یک رکعت است و نماز مسافر دو رکعت است و نماز حاضر تمامست و تاویلش آنست که چون مومن اندر میان نماز ظاهریان افتد و از ایشان ترسد ظاهر را بیک روی بپای دارد و اطاعت امام چون اطاعت ظاهریان کند بظاهر و مسافر که او مثل است بر مومن که از ظاهر گذشته باشد و باطن گرفته مرورا ناطق و اساس را باید شناخت که ایشانرا مثل آن دو رکعت اول است و دو رکعت آخر که آن مثل است بر اول و ثانی مرورا واجب نیست کردن از بهر آنکه حدود روحانی را هنوز نشناخته است و آنکس که حاضر است دلیل است بر مومن مخلص که اندر دعوت حق است که هر چهار حدود روحانی و جسمانی را شناخته است و بدو حد روحانی اقرار کند و دو جسمانی را اطاعت دارد

فصل- اندر حدود نماز

رسول مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت ان للصلوه حدودا کحدود الدار فمن عرفها و اداها علی حقها و شرطها فقد قضیها و الا نقضها گفت نماز را حدهاست چون حدها را بسرایی پس هر که آن حدها بشناسد و نماز را بر آن حقها بگزارد و شرط آن بجای آرد نماز کرده باشد و اگر نه نکرده باشد پس گوییم که آن حدهای نماز هفت است بر عدد امامان و عدد ناطقان چهار از آن فریضه است که نماز بی آن تمام نباشد و سه از آن سنت است که نماز بی آن روا نباشد پس از آن چهار فریضه دو از خداست و آن وقت است و قبله وقت دلیل است بر ثانی که زمانه پدید آورده است و قبله دلیل است بر اول که همه آفریدگانرا نهایت اوست و از آن چهار دو از بنده است و آن نیت است و آبدست و نیت دلیل است بر ناطق و آبدست دلیل است بر اساس و نماز نیست مگر بظاهر و باطن که ناطق و اساس آنرا بپای کرده اند بتاییدی کز دو اصل بدیشان رسیده است ناطق ظاهر آن بپای بقوت نفس کل و اساس باطن آن گفت بتایید عقل و آن سه سنت بانگ نماز است و قامت و جماعت بانگ نماز دلیل است بر متم که بخواند خلق را بظاهر و قامت دلیل است بر حجت که او بپایدارد باطن را و جماعت دلیل است بر داعی که جمع شدن مومنان بروست و بر بیمار و مسافر آن سه سنت نیست و نماز ایشان بی آن رو است

فصل- اندر فریضه های نماز ...

... فصل- اندر جمع کردن نماز

هر که حاضر باشد هر نماز را بوقت خویش کند و نماز پیشین را مسافر با نماز دیگر جمع کند و نماز شام را با نماز خفتن جمع کند و حاضر مثل است با خداوند دعوت که او بیان کند مومنانرا مرتبهای حدود و بشناسد مومن مرتبت هر یک را چون نگاه داشتن وقتها و نماز مسافر مثل است بر ظاهر که از مذهب بمذهب همی گردد چون مسافر که از منزل بمنزل همیشود او را منزلت ناطق و منزلت اساس بیکبار گویند و چون دو نماز را جمع کنند بانگ نماز یکی کنند و قامت دو کنند یکی دعوت ناطق است که بانگ نماز برین دلیل است و دو قامت دلیل است بر دعوت اساس و خداوند قیامت و دعوت اساس پیش ازو درست آید و بدانکه بنیاد نماز برین دو چیز است یکی بانگ نماز است که دلیل دعوت ناطق است یعنی که اساس هم دعوت بناطق دارد و دیگر بنیاد قامت که دلیل دعوت اساس است و چون آخر وقت نماز پیشین بگذرد اول وقت نماز دیگر اندر آید هر دو نماز را جمع کنند معنیش آنست که هر که اندر شریعت ناطق بیامده باشد تا آنوقت او را بباطن کسر کنند تا واجب شود برو که نخست شریعت ناطق بپذیرد آنگه دعوت اساس را پس از آن بپذیرد و این مثل است بر جمع کردن نماز پیشین با نماز دیگر و نماز دیگر از بهر آن گفتند که پس ازو نماز دیگر یعنی نافله نشاید کردن که پس از دعوت اساس دعوت دیگر نیست و چون اول وقت نماز شام اندر آید نماز شام با نماز خفتن جمع کنند معنیش آنست که نماز شام مثل است بر ثانی و نماز خفتن مثل است بر امام و اگر کسی را دعوت اساس که بتایید ثانی کرده معلوم نباشد و دعوت امام زمانرا اجابت کند برو واجب شود اقرار کردن که امام موید است از ثانی بمیانجی اساس و آن مثل جمع کردن نماز شام باشد با نماز خفتن و هر که دو نماز را جمع کند هفتاد تسبیح بمیان این دو نماز بکند معنیش آنست که هر که حد ناطق را و حد اساس را و حد امام را و حد حجت را بشناسد دعوت ظاهر و باطن را جمع کرده باشد پس بمیان ظاهر و باطن دعوتها بهفتاد تسبیح فرق کند یعنی که این دو دعوترا از یکدیگر به بیان هفت امام حق بشناسد و هرکرا یک نماز بشود و نماز دیگر پیش آید نخست آن نماز پیش آمده را بگزارد آنوقت نماز شده را بگزارد معنیش آنست که هر که حدیرا نشناخته باشد از حدود دین تاحدود دیگر کز پس او باشد بشناسد برو واجب شود اقرار دادن بدان حدگذشته و اطاعت داشتن مر آن حد را که اندر روزگار اوست و جمع کند بروز آدینه نماز پیشین را با نماز دیگر اندر حضر و سفر و تاویل سفر بر ظاهر است و حضر بر باطن و روز آدینه دلیل بر حد هفتم است و نماز پیشین دلیل بر ناطق است و نماز دیگر دلیل بر اساس است معنیش آنست که منزلت اساس بوقت پدید آمدن حد هفتم ظاهر شود یعنی قایم بسوی ظاهر و باطن چنانکه حد ناطق ظاهر شده است پیش از حد هفتم به اهل ظاهر و باطن بجملگی و خبر است از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام که گفت وقت صلوه العصر من یوم الجمعه وقت صلوه الظهر گفت وقت نماز دیگر روز آدینه بوقت نماز پیشین است یعنی مرتبه اساس بهنگام پدید آمدن قایم ظاهر شود

فصل

خبر است از رسول صلی الله علیه و آله و سلم که گفت مر بلال موذن را اجعل بین اذانک و اقامتک نفسا لیفرغ المتوضی من وضویه والا کل من اکله و ذو الحاجه من حاجته گفت میان بانگ نماز و قامت نفسی تحمل کن تا پرداخته شود آبدست کننده از آبدست و خورنده از خوردن و حاجتمند از حاجت خویش معنیش آنست که داعی را شتاب نباید کردن بر مستجیب تا او اندر احرام آماده شود و بیاید و از آب علم بچشد و نفس خویش را پاک کند بعلم

فصل- اندر تعصب شیعت که نماز کوتاه نشاید کردن مسافر رامگر که اندر راه حج باشد یا اندر راه جهاد

و حج کننده دلیل است بر جوینده مر امام را و مجاهده دلیل است بر داعی که او جهد کند اندر دعوت و جنگ کننده باشد بر اهل ظاهر و به نفس بخواند مر خلق را سوی خدا و رسول و وصی و امام و حجت و بر وی واجب شود کوتاه کردن اندر دوازده رکعت نه اندر همه نماز و آن اندر نماز پیشین و نماز دیگر و نماز خفتن که دوازده رکعت است که دلیل است بر دوازده حجت که شش را بمنزلت نریست و شش را بمنزلت مادگی است و حد نر بر تر از حد ماده است پس واجب آمد بر داعی که او مجاهد است که پیدانکند مومنانرا حد آن شش ماده را و آن دلیل است بر فرو گذاشتن آن شش رکعت نماز ازین دوازده رکعت نماز که گفته شد ...

ناصرخسرو
 
۹

ناصرخسرو » زاد المسافرین » بخش ۱ - فصل

 

گوییم که چو موالید از نبات و حیوان اندر عالم پدید آینده است به صورت هایی که آن صورت ها بر امهات – که آن طبایع است – نیست و موالید را حیات است و امهات موات است و اندر مدتی زمانی هر چیزی را از آن به کمال خویش رسیدن است – چه از مردم و چه از جز مردم – و پس از آن هم بدان تدریج که پیدا آمدنش بر آن بود ناپدید شونده است چنانکه خدای تعالی همی گوید اندر ایجاد و اعدام مردم قوله الله الذی خلقکم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوه ثم جعل من بعد قوه ضعفا و شیبه یخلق ما یشا و هو العلیم القدیر بر خردمندان واجب است که حال خویش باز جویند تا از کجا همی آیند و کجا همی شوند و اندیشه کنند تا ببینند به چشم بصیرت مر خویشتن را اندر سفری رونده که مر آن رفتن را هیچ درنگی و ایستادنی نیست از بهر آنکه تا مردم اندر این عالم است از دو حرکت افزایش و کاهش خالی نیست و حرکت نباشد مگر اندر زمان و زمان چیز محرک به دو قسمت است یکی از او گذشته است و دیگر نا آمده است و میان این دو قسم زمان که مر چیز متحرک راست برزخی است که آن قسمت پذیر نیست بر مثال خطی که میان آفتاب و سایه باشد که نه از آفتاب باشد و نه از سایه و مر آن برزخ را که میان این دو قسم زمان است به تازی الان گویند و به پارسی اکنون گویندش و مر او را هیچ بعدی و کشیدگی نیست و او نه از زمان گذشته است و نه از زمان آینده بل که این نام مر آن برزخ را که او اکنون نام است به گشتن احوال جسم متحرک واجب آمده است و دو زمان بدین برزخ مر چیز متحرک را از یکدیگر جدا شده است و بر این معنی اندر این کتاب به جای خویش سخن گفته شود و چو مردم مر خویشتن را به همه عمر خویش بر برزخ اکنون همی یابد و زمان گذشته بر او همی فزاید- بدانچه عدد حرکاتش همی فزاید هر ساعتی و زمان چیز متحرک عدد حرکات اوست- و زمان آینده اش نقصان همی پذیرد همی داند- اگر خردمند است- که او بر مثال مسافری است کاندر همه زمان خویش مر او را بر یک جای چشم زخمی درنگ ممکن نیست کردن تا از این خط که زمان اوست در نگذرد و به نقطه نقطه اکنون ها مر این خط را نپیماید پس بر این مسافر خردمند واجب است که باز جوید تا از کجا آمده است و چو دانست که از کجا آمده است معلوم او شود که کجا همی شود و چو دانست که کجا همی شود معلوم او شود آنجا که همی شود مر او را به چه چیز حاجت خواهد بودن و زاد مسافران برگیرد که مسافر بی زاد از هلاک بر خطر باشد و خدای تعالی همی گوید قوله و تزودوا فان خیر الزادالتقوی و اندر این قول که همی گوید زاد برگیرید پوشیده گفته شده است که شما بر سفرید و چو حال این است و ما مر بیشتر مردم را اندر نگریستن اندر این باب غافل یافتیم و نادانان امت مر حق را خوار گرفته بودند و بر امثال و ظواهر کتاب خدای ایستاده و ممثولات و بواطن را از آن دست بازداشته و بر محسوسات و کثایف فتنه گشته و از معقولات و لطایف دور مانده و مر هوس ها را که به هوای مختلف خویش ریاست جویان اندر دین استخراج کرده اند فقه نام نهاده و مر دانایان را به علم حقایق و مر بینندگان را به چشم بصایر و مر جویندگان علم حق را و جدا کنندگان جوهر باقی ثابت را از جوهر فانی مستحیل ملحد و بد دین و قرمطی نام نهاده واجب دیدیم مر این کتاب را اندر این معنی تألیف کردن و نام نهادیم مر این کتاب را به زاد المسافر و یاری بر تمام کردن این کتاب از خدای خواهیم به میانجی خداوند زمان خویش معد ابی تمیم الامام المستنصر بالله امیر المومنین- صلوات الله علیه و علی آبایه الطاهرین و ابنایه الاکرمین- و خردمندان را بنماییم به برهان های عقلی و به حجت های خلقی که آمدن مردم از کجاست و بازگشتن به چیست و ظاهر کنیم به آیت ها از کتاب خدای تعالی که قرآن است و رسول مصطفی ص بدان فرستاده شد سوی خلق تا مر ایشان را از این خواب که بیشتر مردمان اندر آن غرقه اند بیدار کند و نادانان امت که بر هوای خویش متابع رای و قیاس شدند از رسیدن به علم الهی بدان بازماندند که مدعیان را اندر امامت که آن نتیجه نبوت بود متابعت کردند و بدان از معانی رمزهای کتاب خدای دور ماندند چنانکه خدای تعالی حکایت کند از رسول خویش که بدو – سبحانه – بنالید از قومی که معانی قرآن را دست بازداشتند و بر امثال بیایستادند بدینآیت قوله و قال الرسول یرب ان قومی اتخذوا هذا القرءان مهجور و وصیت ما مر خردمندان را آن است که مر این کتاب را به آهستگی تامل کنند تا زاد خویش را اندر این سفر از او بیابند و برگیرند و چو بیابند بدانند که مثل ما اندر بیرون آوردن این علم لطیف و دشوار و بایسته مثل کسی است که چاه های ژرف بکند و کاریزهای عظیم ببرد تا مر آب خوش را از چاه و قعر خاک بر هامون براند تا تشنگان مسافران بدان برسند و هلاک نشوند مر این چشمه آب خوش را از دیوانگان امت صیانت کنند تا مر این را به جهل و سفه پلید و تیره نکنند بل به خاک و ریگ بینبارندش و توفیق از خدای است بر گفتار صواب اندر ارشاد خلق انه خیر موفق و معین

قول نخستین اندر قول که آن در علم حاضران است ...

ناصرخسرو
 
۱۰

خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۱۳ - و من طبقه الاولی بشر بن حارث الحافی

 

... یعز بذاک صفاء التصود

شقیق بن ابراهیم البلخی از قدیمان مشایخست استاد حاتم اصم و با ابراهیم ادهم ٭ صحبت کرده و از نظیران ویست در روزگار روی و بروی زیادت بوده در زهد و فتوت کنیت او ابوعلیست از اهل بلخ بود مرد زاهد بود بر طریق توکل رفتی مسافر بود و نیکو سخن و وی از مشاهیر مشایخ خراسانست

شیخ الاسلام گفت کی وقتی با ابراهیم ادهم گفت که شما در معاش چگونه می کنید گفت چون یابیم شکر کنیم و چون نیابیم صبر کنیم ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۱

خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۷۲ - و من طبقة الثانیه علی بن الموفق البغدادی

 

از قدیمان مشایخ عراقست مسافر بوده ذوالنون مصری٭ دیده بود و جز ازو شیخ الاسلام گفت که ویرا هفتاد و چهار حج آرند وقت حج کرده بود با خود می گفت بتأسف که می شوی و می آیی نه دل و نه وقت من خود درچه ام آن شب حق تعالی را بخواب دید ویرا گفت پسر موفق نوبخانه خوانی ورای کسی را کش نخواهی گر من ترا نمی خواهید نمی خوانید و نمی آرید وقتی حج بکرد و گفت خداوندا این حج من آنکس را که خواست که حج کند و نمی توانست آن شب حق تعالی را بخواب دید ویرا گفت پسر موفق برمن سخاوت کنی گواه باش من امروز هر که شهادت گوی از مشرق تا مغرب همه را بیامرزیدم و هر یکی را حجی بنوشتم

شیخ الاسلام گفت که علی بن الموفق گفت که خداوندا اگر من ترا از بیم دوزخ می پرستم در دوزخم فرو دار و اگر بامید بهشت می پرستم هرگز در آنجا جای مده و فرو میار و اگر بمهر می پرستم یک دیدار بنمای و پس آن هر چه خواهی کن

خواجه عبدالله انصاری
 
۱۲

ابوعلی عثمانی » برگردان رسالهٔ قشیریه » باب ۴ تا ۵۲ » باب چهل و چهارم - در احکام سَفَرْ

 

... از نصرآبادی حکایت کنند گوید اندر بادیه ضعیف شدم چنانک از خویشتن نومید شدم به روز بود چشم من بر ماه افتاد بروی دیدم نبشته فسیکفیکهم الله قوی گشتم و این حدیث از آن وقت باز بر من گشاده شد

ابویعقوب سوسی گوید مسافر را چهار چیز بباید علمی باید کی او را نگاه دارد و ورعی باید که ویرا از ناشایستها باز دارد و وجدی تمام باید که او را برگیرد و خلقی باید که او را مصون دارد

و گفته اند سفر را از آن سفر خوانند که خوی مردان اندرو پیدا گردد ...

ابوعلی عثمانی
 
۱۳

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷ - برون آمدن سلطان از اصفهان و داستان گویندهء کتاب

 

... سخن باید که چون از کام شاعر

بیاید در جهان گردد مسافر

نه زان گونه که در خانه بماند ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۱۴

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴

 

... دلی داشتم ناصبور و فلیقا

فلک چون بیابان و مه چون مسافر

منازل منازل مجره طریقا ...

منوچهری
 
۱۵

عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب سی و دوم: اندر تجارت کردن

 

ای پسر بدان و آگاه باش هر چند بازرگانی پیشه ای نیست که آن را صناعتی مطلق توان گفت ولکن چون به حقیقت بنگری رسوم او چون رسوم پیشه وران است و زیرکان گویند که اصل بازرگانی بر جهل نهاده اند و فرع آن بر عقل چنانک گفته اند لولا الجهال لهلک الرجال یعنی اگر نه بی خردان اندی جهان تباه شدی و مقصود م ازین سخن آنست که هر که به طمع افزونی از شرق به غرب رود و به کوه و دریا و جان و تن و خواسته در مخاطره نهد از دزد و صعلوک و حیوان مردم خوار و ناایمنی راه باک ندارد و از بهر مردمان نعمت {شرق} به ایشان رساند و به مردمان مشرق نعمت غرب برساند ناچاره آبادانی جهان بود و این جز به بازرگانی نباشد و چنین کارهای مخاطره آن کس کند که چشم خرد دوخته باشد و بازرگان دو گونه است و هر دو مخاطره است یکی معامله و یکی مسافره معامله مقیمان را بود که متاع کاسد به طمع افزونی بخرند و این مخاطره بر مال بود و دلیر و بیش بین و مردی باید که او را دل دهد تا چیز کاسد بخرد بر امید افزونی و مسافر را گفتم که کدام است بر هر دو روی باید که بازرگان دلیر باشد و بی باک بر مال و با دلیری باید که با امانت و دیانت باشد و از بهر سود خویش زیان مردمان نخواهد و به طمع سود خویش سرزنش خلق نجوید و معامله با آن کس کند که زبردست او بود و اگر با بزرگتر از خود کند با کسی کند که دیانت و امانت و مروت دارد و از مردم فریبنده بپرهیزد و با مردمی که در متاع بصارت ندارد معامله نکند تا از درکوب ایمن بود و با مردم تنگ بضاعت و سفیه معامله نکند و اگر بکند طمع از سود ببرد تا دوستی تباه نگردد چه بسیار دوستی به سبب اندک مایه سود زیان تباه شده ست و بر طمع بیشی به نسیه معاملت نکند که بسیار بیشی بود که کمی بار آرد و خرد انگارش بزرگ زیان باشد {چنانکه من گویم رباعی

گفتم که اگر دور شوم من ز برش ...

عنصرالمعالی
 
۱۶

غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان چهارم - در معرفت آخرت » فصل چهاردهم

 

... هر چه جماد است درجه بنگرد و وی بی خبر بود پس بی خطر بود و ملایکه در علیین اند و ایشان را بیرون از درجه خود راه نیست بلکه درجه هر کسی بر وی وقف است چنانکه گفتند و ما منا الاله مقام معلوم و بهایم در اسفل السافلین اند و ایشان را به ترقی راه نیست و آدمی در وسط هر دو است و در خطرگاه است و وی را ممکن است که به ترقی به درجه ملایکه رسد و به تنزل با درجه بهایم آید و معنی تحمل امانت تقلید عهده خطر باشد پس جز آدمی را خود ممکن نیست که بار امانت کشد

و مقصود آن است که گفتی که بیشتر این سخنها گفته اند تا بدانی که این عجب نیست که مسافر همیشه مخالف مقیمان باشد و بیشتر خلق مقیم باشند و مسافر نادر بود و کسی که از محسوسات و متخیلات که منزلگاه اول است وطن و مستقر خویش ساخت هرگز وی را حقایق و ارواح کارها مکشوف نگردد و روحانی نشود و احکام روحانیان بنداند بدان سبب بود که شرح این در کتابها کمتر شود پس بدین مقدار اقتصار کنیم از شرح معرفت آخرت که افهام بیش از این احتمال نکند بلکه بیشتر افهام این مقدار را خود احتمال نکند

غزالی
 
۱۷

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۳۷ - پیدا کردن صنف این هشت گروه

 

... صنف هفتم غازیانی باشند که ایشان را از دیوان جامگی نبود اگر چه توانگر باشند سازراه از زکوه بدیشان بدهند

صنف هشتم مسافر که زاد راه ندارد راه گذری باشد یا از شهر خویش به سفری رود قدر زاد و کرا بدو دهند و هرکه گویدمن درویشم یا مسکینم روا بود که به قول او فرا گیرند چون معلوم نباشد که دروغ می گوید اما مسافر و غازی اگر به سفر و غزو نروند زکوه از ایشان باز باید ستد اما دیگر صنفها از قول معتمدان معلوم شود

غزالی
 
۱۸

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۵۰ - سنتهای روزه نیز شش است

 

... بدان که قضا و کفارت و فدیه و امساک واجب آید به افطار در ماه رمضان ولیکن هر یکی به جای خود

اما قضا واجب آید بر هر مسلمان ملکف که روزه بگشاید به عذری یا بی عذری یا بر حایض و مسافر و بیمار و آبستن و بر مرتد نیز هم واجب آید اما بر دیوانه و کودک واجب نیاید

و اما کفارت جز به مباشرت یا به بیرون آوردن منی بر اختیار واجب نیاید و کفارت آن بود که بنده ای آزاد کند و اگر ندارد دو ماه پیوسته روزه دارد و اگر نتواند به سبب ضعف و بیماری شصت مد طعام به شصت مسکین دهد و هر مدی منی باشد کم سه یکی

اما امساک بر کسی واجب بود که بی عذری روزه بگشاید و بر حایض واجب نیاید اگرچه در میان روز پاک شود و بر مسافر اگر چه مقیم گردد و بر بیمار اگرچه بهتر شود واجب نیاید و چون روز شک یک تن گواهی دهد که ماه دیده است هرکه نان خورده بود واجب بود که باقی روز همچون روزه دران امساک کند و هرکه در میان روز سفر ابتدا کند نشاید که روزه بگشاید و اگر روزه گشاده در میان روز به شهر شود نشاید که بگشاید و مسافر را روزه اولیتر از افطار مگر که نتواند

اما فدیه مدی از طعام باشد که به مسکینی رساند و بر حامل و مرضع واجب بود با قضا به هم چون روزه از بیم فرزند گشاده باشد نه چون بیمار که از بیم خود گشاده باشد و بر پیری که بغایت ضعیف ود و روزه نتواند داشت همین قدر واجب آید بدل قضا و هرکه قضای رمضان تاخیر کند تا رمضان دیگر به هر روز قضا مدی طعام آید

غزالی
 
۱۹

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۴۰ - باب سوم

 

گروهی گمان کرده اند که مال دنیا همه حرام است یا بیشتر حرام و سه قسم شده اند آن قوم که احتیاط و ورع بر ایشان غالب بوده است گفته اند هیچ چیز نخورید مگر گیاه که در دشت باشد و گوشت ماهی و صید و مثل این و گروهی که بطالت و شهوت بر ایشان غالب بوده است گفته اند فرق نباید کرد آن همه می بباید خورد و گروهی که به اعتدال نزدیک تر بودند گفتند آن همه نباید خورد الا به مقدار ضرورت و این هر سه خطاست قطعا بلکه درست آن است که حلالی روشن و حرامی روشن و شبهتی در میانه می باشد تا به قیامت چنان که رسول ص گفته است آن کس که می پندارد که از مال دنیا حرام بیشتر است غلط می کند که حرام بسیار است لیکن بیشتر نیست و فرق است میان بسیار و بیشتر چنان که بیمار و مسافر لشکری بسیارند ولیکن بیشتر ایشان نه اند و ظالمان بسیارند ولیکن مظلومان بیشترند و وجه این غلط در کتاب احیا به شرح و برهان گفته ایم

و اصل آن است که بدانی که خلق را نفرموده اند که چیزی خورند که در علم خدای تعالی حلال باشد که در طاقت کس نیاید بلکه فرموده اند که آن خورند که پندارند حلال است و حرامی آن پیدا نبود و این همیشه آسان به دست آید و دلیل بر این آن است که رسول ص از مطهره مشرکی طهارت کرده است و عمر از سبوی زنی ترسا طهارت کرده است و اگر به شبهه بودندی نخوردندی و پلید خوردن حلال نبود و غالب آن بود که دست ایشان پلید بود که خمر خورده باشند و مردار خورده ولیکن چون پلیدی ندانستی به پاکی گرفتند ...

غزالی
 
۲۰

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۶۴ - آداب مسافر

 

آداب مسافر در ظاهر از اول تا آخر و آن هشت است

ادب اول ...

غزالی
 
 
۱
۲
۳
۱۵
sunny dark_mode