... این گفت و سپند آسا از مجمر طاقت جست

راه شط و دست خصم با نیزه گشود و بست

وز هیبت او بگریخت افواج پس افواج ...

... پرده دریده هوا بارکشیده جفا

راه به پیش و دل به پس واقعه ایست مشکلم

سلسله و غل کهن جان گزدم همی زنو ...

... شمیم زلف دلبر دارد امشب

گمانم یار در راه است فایز

که این دل شور در سر دارد امشب

... کنون که هست فایز زنده ز آنست

دو چشم و دل به راه انتظار است

... به اول گام باید ترک سر کرد

نه راه هرکس است این راه فایز

خوشا آن شیردل کاو این سفر کرد

نسیم آهسته آهسته سحرگاه

روان شو سوی یار از راه و بیراه

بجنبان حلقه زنجیر زلفش ...

... کنون که هست فایز زنده ز آنست

دو چشم و دل به راه انتظار است

... به اول گام باید ترک سر کرد

نه راه هر کس است این راه فایز

خوشا آن شیر دل کاو این سفر کرد

... زمژگان پل بسازد فایز زار

چرا دلبر به راه پل نیامد

به جز فکر وصال دلبر ای دل

مده راه خیال دیگر ای دل

دل فایز رها کن هر دو گیتی ...

به راه دوست دست از جان کشیدم

به همراهت به غربتها دویدم

به امیدی که باشی یار فایز ...

خداوندا تو کردی لامکانم

تو دادی راه غربت را نشانم

چه بد کردم من مسکین فایز ...

به مژگان خاک روبم زین گذرگاه

که شاید بگذرد دلبر از این راه

به آب دیده نم پاشیده فایز

که گرد راه ننشیند بر آن ماه

نسیم آهسته آهسته سحرگاه

روان شو سوی یار از راه و بیراه

بجنبان حلقه زنجیر زلفش ...

... نشینم تا به کی در رهگذارت

وطن سازد سر راه تو فایز

که تاگیرم دوباره در کنارت

... شود در دم دل زارم خبردار

به راه عشق فایز می کند باز

تو را الهام غیبی واقف از کار

... دل فایز مکان کرده در آن زلف

بشد من نیز راه او گرفتم

... شب و روزان همه در انتظارم

نشیند بر سر راه تو فایز

که شاید بگذری و جان گذارم

... بخوانم بر مزار ارجمندی

بتی ابرو کمان در راه فایز

به من سوفار مژگان می فکندی

... شنیده ای تو اگر شرح موری و لگنی

مرا ببین که کنم کوه راه ناله زجای

مخوان فسانه کزین پیش بود کوهکنی ...