گنجور

 
۱۴۴۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۶ - مدح سیف الدوله محمود

 

دو مساعد یار و دایم جفت و با هم همزبان

شکل و رنگ این و آن چون گلبن و سرو روان

با لباس حور عین با صورت خلد برین ...

... دوستان اندر ثناشان جمله بگشاده دهن

عاشقان اندر هواشان یکسره بسته میان

آفتاب و آسمان و کوه و دریا زیر این ...

... یافته زینت ز فر شهریار کامران

شاه محمودبن ابراهیم سیف الدوله آنک

ناورد چون او شهنشاهی فلک در صد قران ...

... مدحت او چاکران را سوی هر نعمت دلیل

خدمت او بندگان را سوی هر دولت نشان

دوستانش را خزان و زهر او چون نوبهار ...

... تا بپاید مرکز و بر وی بروید ارغوان

شاه گیر و شاه بند و مال بخش و داد ده

دیر زی و شاد باش و ملک گیر و ملک ران

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۴۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۷ - سلطان مسعود را ستاید

 

... دولت در خدمت و در مدح تو

بسته میانست و گشاده دهن

رخش تو بر خاک چو بگشاد کام ...

... خامه و شمشیر و زبان و سخن

بر فلک گردان نعش بنات

تا نشود جمع چو نجم پرن

بادی تابنده چو مهر فلک

بادی بالنده چو سرو چمن ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۴۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۸ - قصیده دیگر در مدح ملک ارسلان

 

... وی عوض اردوان

بنده امرت سپهر

بسته حکمت جهان

ای ملک کامران ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۴۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۹ - مدح عمیدالملک ابوالقاسم

 

... آمدند ای عجب ز خلد برین

تاجها ساخت گلبنان را آن

حله ها بافت باغ ها را این ...

... آفریده شد آن خجسته یمین

بنده خویش را معونت کن

ای جهان را شده به عدل معین ...

... شب نخسبم همی ز رنج و عنا

نیست حاجت به بستر و بالین

گر به تو نیستی قوی دل من ...

... جان تو دادی مرا پس از ایزد

اندرین حبس و بند باز پسین

به خدایی که صنع و حکمت او ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۴۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۰ - مدیح سیف الدوله محمود

 

... راست گویی بود بلبل مدح خوان نوبهار

چون خزان آمد شد از بیم خزان بسته دهان

زعفران اصلی بود مر خنده را هست این درست ...

... آب روشن گشت و صافی چون سنان و تیغ او

شاخ زرد و چفته شد چون پشت و روی بندگان

قطب ملت سیف دولت شهریار ملک گیر ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۴۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۱ - هم در مدح او

 

... کله ها زد باد نیسان از ملون جامه ها

پرده ها بست ابر آزار از منقش بهرمان

مشک بودی بی حد و کافور بودی بی قیاس ...

... زینتش گشتست روی ارغوان چون زعفران

هر کجا کاکنون به سوی باغ و بستان بگذری

دیبه زربفت بینی زین کران تا آن کران ...

... باشد آب جوی همچون تیغ شاه کامران

سیف دولت شاه محمود بن ابراهیم آنک

جان شاهی را تنست و شخص شاهی را روان ...

... ور فریدون قباد و اردوان و اردشیر

زنده اندی پیش رخشت بنده بودندی دوان

کوه و بحر و آفتاب و آسمان خوانم تو را ...

... جشن فرخ مهرگان آمد به خدمت مر تو را

خسروانی جام بستان بر نهاد خسروان

جوشن و برگستوان از خز باید ساختن ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۴۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۴ - در مدح

 

... بر آسمان دولت قطب کفایتی

بسته مدار مملکت اندر قرار تو

خورشید گشت همت گردون فروز تو ...

... زینگونه ظلم همت تو بر یسار تو

در دفتر سخای تو چون بنگریم هست

اندک ترین رقم صلت صد هزار تو ...

... هرگز جهان مباد ز تو یادگار تو

امروز من به طوع تو را بنده تر ز دی

امسال تو به طبع تو را به ز پار تو

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۴۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۵ - مدح منصور بن سعید

 

... تا روز ناله تو به گوش آیدم همی

شب نغنوی ببست مگر باد خواب تو

تابست در و نرگس ما چشم روشنست

تا چشم تو بریخت برو در ناب تو

تا بر تو خوی چکاند بر گل ز تو چو گل

گلبن معطرست به طبع از گلاب تو

گر اصل زندگانی مایی همی چرا ...

... فتحست فتح باب تو روزی خلق را

از کف صاحبست مگر فتح باب تو

منصوربن سعید که از شرم رای او

خورشید و ماه روی کشد در حجاب تو ...

... مهرست و کینه در تو براندود باب تو

هر چاکریت در هنر افزون ز صاحبست

صاحب چگونه یارم کردن خطاب تو ...

... زی مردمان به خدمت تو انتساب تو

مسعود از آن چو باز به بند او فتاده

زیرا ز فال زجر برآمد غراب تو ...

... بشکست چنگ و مخلب شیر و عقاب تو

مانا جناب بستی با منعمان دهر

زین روی باشد از همگان اجتناب تو ...

... دست تو تا نگردد برده جناب تو

ای صید پای بسته و رفته ز کار دست

وجهست اگر نترسد از تو کلاب تو ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۴۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۶ - مرثیت یکی از دوستان

 

... دیدی فضای مرگ و برون رفتی از جهان

نادیده چهره تو بنین و بنات تو

خلقی یتیم گشت و جهانی اسیر شد

زین در میان حسرت و قربت ممات تو

گر بسته بود بر تو در خانه تو بود

بر هر کسی گشاده طریق صلات تو ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۵۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۹ - مدح ابوسعد بابو و شرح حال خویش

 

... مدحت بوسعد بابو کرده زاد راحله

آنکه بستاند شکوهش قوت از هر نایبه

وانکه بر بندد هراسش راه بر هر نازله

ملک و دولت را به قبض و بسط رایش مقتدا ...

... چون دعای نیک مردان در صحیفه کامله

بند جود و طوق منت ساختی زیرا که هست

مکرمت های تو در هم گشته همچون سلسله ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۵۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸۰ - مدحتگری

 

... توفیق خدای راهبر کرده

بر دشت زمرد جنگ سد بسته

در کوه به تیغ تیز در کرده ...

... تا ماهی و پشت گاو تر کرده

صحرای فراخ و غار بی بن را

از خون مخالفان شمر کرده ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۵۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸۴ - مدح ملک ارسلان بن مسعود

 

... بر بساط بقای دولت و شاه

شه ملک ارسلان بن مسعود

ملک عدل ورز داد پناه ...

... دارد اقبال او هزار گواه

ای خداوند بندگی تو را

گیتی اقرار کرده بی اکراه ...

... نکند گشت روزگار تباه

راز تو با زمانه پیمان بست

چون ز راز زمانه گشت آگاه ...

... سوی ملک عراق در کش راه

مملکت ها ستان و شاهان بند

پادشاهی فزای و دشمن کاه

خسروان بزرگ هفت اقلیم

خاک روبند پیش تو به جباه

زیر زخمت چه تاب دارد کوه ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۵۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸۷ - از زندان بالاهور که مولد اوست سخن گوید

 

... ای آن که باغ طبع من آراسته تو را

بی لاله و بنفشه و سوسن چگونه ای

تو مرغزار بودی و من شیر مرغزار ...

... با درد او به نوحه و شیون چگونه ای

بر پای تو دو بند گرانست چونستی

بی جان شدی تو اکنون بی تن چگونه ای

نفرستیم پیام و نگویی به حسن عهد

کاندر حصار بسته چو بیژن چگونه ای

گر در حضیض برکشدت باژگونه بخت ...

... ای جره باز دست گذار شکار دوست

بسته میان تنگ نشیمن چگونه ای

بر ناز دوست هرگز طاقت نداشتی ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۵۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸۹ - هم در مدح او و شکوه از تیره بختی

 

... مرا دهر صد شربت تلخ داد

که بنهادم اندر دهان شکری

ز خارم اگر بالشی می نهد

بسا شب که کردم ز گل بستری

تن ارشد سپر پیش تیر بلا ...

... ز خون جگر وز طپانچه مراست

چو لاله رخی چون بنفشه بری

نه رنج مرا در طبیعت بنی است

نه کار مرا از جبلت سری ...

... یکی نیمه بینم ز هر اختری

درین تنگ منفذ همی بنگرم

به روی فلک راست چون اعوری ...

... جهان نیستش نقطه خاوری

به از رای هندست هر بنده ای

به از خان ترکست هر چاکری ...

... که برتر نباشد ز تو برتری

درین بند با بنده آن می کنند

که هرگز نکردند با کافری ...

... به امید مانده چو نیلوفری

بپرور به حق بنده را کز ملوک

به گیتی چو تو نیست حق پروری ...

... به تلبیس و تزویر هر استری

نه چون بنده یک شاه را مادحست

نه چون سامری در جهان ساحری ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۵۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹۵ - مدح علاء الدوله سلطان مسعود

 

... بر دشت آسمان گون تأثیر آسمان

شکل بنات نعش و ثریا کند همی

دیبای روم شد همه باغ و چو رومیان ...

... بر حرفهای خط معما کند همی

گلبن همی ببندد پیرایه بهشت

تا لاله دل چو دیده حورا کند همی

این روزگار تازه درختان خشک را

بنگر چگونه طرفه مطرا کند همی

این ابر نقشبند بر این باد رنگریز

در باغ و راغ صورت دیبا کند همی

وین نوبهار زیبا بر خاک و سنگ و چوب

بنگر که نقش های چه زیبا کند همی

شبها سرشک ابر قدح های لاله را ...

... شاهی که هول و کینه او بر عدوی ملک

تابنده روز را شب یلدا کند همی

دولت همی چو خطبه اقبال او کند ...

... بی خون مرا چراست که سودا کند همی

شیدا نهاد بند گران دارم و مرا

بند گران به زندان شیدا کند همی

بدخواه من بگوید بر من همه دروغ ...

... بدها بدو زمانه نه تنها کند همی

بر بنده رحم کن که همی بنده جان و تن

در مدح و خدمت تو مسما کند همی ...

... در پیش تخت خدمت بخت تو را فلک

بسته کمر به طوع چو جوزا کند همی

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۵۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹۶ - مدح ثقة الملک طاهر

 

در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی

گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی ...

... در دست چنین دوزخی زندان بانی

من بسته بدخواهم غبنا که بدینسان

گردد چو منی بسته تلبیس چنانی

این هست همه سهل جز این نیست که امروز ...

... ور من بمرم فضل فرو گرید و گوید

والله که ازین پس بنبینیم چو فلانی

دردا و دریغا که شود ضایع و باطل

زین نوع بنانی و ازین جنس بیانی

نه نه که به حسن نظر دولت سامیت ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۵۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹۹ - شکوه از گرفتاری و مدح یکی از بزرگان

 

... در مدح تو هر روز به عرض آرم کانی

گر چرخ ستمکار درین بندم بکشد

این گفته من ماند آخر به نشانی

گر هیچ به فر تو گشاده شوم از بند

در پیش خودم بینی بر بسته میانی

بخشای به من از سر شفقت تو که هرگز ...

... این نام نخواهی که بزرگان همه گویند

بنده است فلانی را امروز فلانی

تا به رزمی آید ز دو مخلوق نتاجی ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۵۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۰ - ناله از حصار نای و مدح محمد خاص

 

... که بس طرفه مرغی و بس خوشنوایی

بخسبند مرغان و تو شب نخسبی

مگر همچو من بسته در حصن نایی

نگویی تو ای رنج با من چه باشی ...

... که داده ست با من تو را آشنایی

وگرنه بنالم که طاقت ندارم

چگونه کنم صبر با مبتلایی ...

... ز بهر گدایی و کالا ربایی

ز من بنده بر دل تو یادی نیاری

نپرسی نگویی که روزی کجایی ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۵۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۴ - مدح ابوالفرج نصربن رستم

 

ایا آنکه بر دلبران پادشایی

جهان همچو بستان تو باد صبایی

اگر حجت صنع الله باید ...

... چنین خشمگین بر رهی بر چرایی

تکبر مکن بر من بنده زینسان

کزین کبر کردن بتا در سرآیی ...

... تو خورشید تابان و بدرالد جایی

تو بنیاد فضلی و اصل سخایی

به فضل و سخا حیدر مرتضایی ...

... به هند اندرون شهری و روستایی

الا تا هر آن چیز کاید ز بنده

بدو نیک باشد سراسر قضایی ...

مسعود سعد سلمان
 
۱۴۶۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰۸ - مدح دیگر از آن پادشاه

 

... از زلف چو دود تو بر روی چو گلبرگت

شب بستر من گویی از آتش و خارستی

کی خون رودی چندین بر دو رخم از دیده

گر نه دل پر خونم زان غمزه فگارستی

کی مست و خرابستی از عشق دلم هرگز

گر نرگس موزونت نه جفت خمارستی ...

... بس خون که نراندستی از هیچ نیارستی

مسعود که گر گردون بنده نشدی او را

نه دهر فروزستی نه خاک نگارستی ...

... در دهر گر از شاهان یک شیر شکارستی

بر پیل نشاندستی با بند گران بی شک

گر هیچ درین گیتی یک پیل سوارستی ...

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۷۱
۷۲
۷۳
۷۴
۷۵
۵۵۱