گنجور

 
۱۳۱۲۱

خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰

 

ای مشت گل این غرور بیجای تو چیست

یک بار به خود نگر که معنای تو چیست

یک جعبه استخوان دو پیمانه خون ...

خلیل‌الله خلیلی
 
۱۳۱۲۲

خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰

 

... جز درد و غم و محنت و آزار نبود

امید نکرد گل که یاس آمد بار

سرتاسر زندگی جز این کار نبود

خلیل‌الله خلیلی
 
۱۳۱۲۳

خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲

 

... نمی بینی که چون پنهان شود مهر

شب تاریک انده بار آید

خلیل‌الله خلیلی
 
۱۳۱۲۴

خلیل‌الله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸

 

ای بار خدای پاک دانای قدیر

دارم به تو حاجتی به فضیلت بپذیر ...

خلیل‌الله خلیلی
 
۱۳۱۲۵

رهی معیری » غزلها - جلد اول » خندهٔ مستانه

 

... تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانه ام

بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار

بر بساط سبزه و گل سایه پروانه ام ...

رهی معیری
 
۱۳۱۲۶

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » پایان شب

 

... باز است چشم حسرت من سوی او هنوز

یک بار چون نسیم صبا بر چمن گذشت

می آید از بنفشه و گل بوی او هنوز ...

رهی معیری
 
۱۳۱۲۷

رهی معیری » غزلها - جلد سوم » بار گران

 

زندگی بر دوش ما بار گرانی بیش نیست

عمر جاویدان عذاب جاودانی بیش نیست ...

رهی معیری
 
۱۳۱۲۸

رهی معیری » غزلها - جلد سوم » رشتهٔ هوس

 

... درود بر دل من باد کز ستم کیشان

ستم کشید ولی بار منتی نکشید

ز گرد حادثه روشندلان چه غم دارند

غبار تیره چه نقصان دهد به صبح سپید

نه هرکه نظم دهد دفتری نظیر من است ...

رهی معیری
 
۱۳۱۲۹

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱ - نیروی اشک

 

... با یک نگاه کرد بیان شرح اشتیاق

بی آنکه از زبان بکشد بار منتی

چون گوهری که غلتد بر صفحه ای ز سیم ...

رهی معیری
 
۱۳۱۳۰

رهی معیری » رباعیها » سوختگان

 

... هر شعله برق جان افروخته ای است

نرگس که ز بار غم سر افکنده به زیر

بیننده چشم از جهان دوخته ای است

رهی معیری
 
۱۳۱۳۱

رهی معیری » منظومه‌ها » گل یخ

 

... سیه موی من کرد چون سیم خام

سهی سروم از بار غم گشت پست

مرا برف پیری به سرنشست ...

رهی معیری
 
۱۳۱۳۲

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۱ - عشق وطن

 

... نارفیقان عوض مزد به ما زجر دهند

گرچه خم گشت ز بار رفقا شانه ما

دوست خون دل ما خورد به جای می ناب ...

رهی معیری
 
 
۱
۶۵۵
۶۵۶
۶۵۷