خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰
ای مشت گل این غرور بیجای تو چیست
یک بار به خود نگر که معنای تو چیست
یک جعبه استخوان دو پیمانه خون ...
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰
... جز درد و غم و محنت و آزار نبود
امید نکرد گل که یاس آمد بار
سرتاسر زندگی جز این کار نبود
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲
... نمی بینی که چون پنهان شود مهر
شب تاریک انده بار آید
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸
ای بار خدای پاک دانای قدیر
دارم به تو حاجتی به فضیلت بپذیر ...
رهی معیری » غزلها - جلد اول » خندهٔ مستانه
... تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانه ام
بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار
بر بساط سبزه و گل سایه پروانه ام ...
رهی معیری » غزلها - جلد دوم » پایان شب
... باز است چشم حسرت من سوی او هنوز
یک بار چون نسیم صبا بر چمن گذشت
می آید از بنفشه و گل بوی او هنوز ...
رهی معیری » غزلها - جلد سوم » بار گران
زندگی بر دوش ما بار گرانی بیش نیست
عمر جاویدان عذاب جاودانی بیش نیست ...
رهی معیری » غزلها - جلد سوم » رشتهٔ هوس
... درود بر دل من باد کز ستم کیشان
ستم کشید ولی بار منتی نکشید
ز گرد حادثه روشندلان چه غم دارند
غبار تیره چه نقصان دهد به صبح سپید
نه هرکه نظم دهد دفتری نظیر من است ...
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱ - نیروی اشک
... با یک نگاه کرد بیان شرح اشتیاق
بی آنکه از زبان بکشد بار منتی
چون گوهری که غلتد بر صفحه ای ز سیم ...
رهی معیری » رباعیها » سوختگان
... هر شعله برق جان افروخته ای است
نرگس که ز بار غم سر افکنده به زیر
بیننده چشم از جهان دوخته ای است
رهی معیری » منظومهها » گل یخ
... سیه موی من کرد چون سیم خام
سهی سروم از بار غم گشت پست
مرا برف پیری به سرنشست ...
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۱ - عشق وطن
... نارفیقان عوض مزد به ما زجر دهند
گرچه خم گشت ز بار رفقا شانه ما
دوست خون دل ما خورد به جای می ناب ...