ای مشت گل این غرور بیجای تو چیست

یک بار به خود نگر که معنای تو چیست

یک جعبه استخوان دو پیمانه خون ...

... جز درد و غم و محنت و آزار نبود

امید نکرد گل که یاس آمد بار

سرتاسر زندگی جز این کار نبود

... نمی بینی که چون پنهان شود مهر

شب تاریک انده بار آید

ای بار خدای پاک دانای قدیر

دارم به تو حاجتی به فضیلت بپذیر ...

... تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانه ام

بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار

بر بساط سبزه و گل سایه پروانه ام ...

... باز است چشم حسرت من سوی او هنوز

یک بار چون نسیم صبا بر چمن گذشت

می آید از بنفشه و گل بوی او هنوز ...

زندگی بر دوش ما بار گرانی بیش نیست

عمر جاویدان عذاب جاودانی بیش نیست ...

... درود بر دل من باد کز ستم کیشان

ستم کشید ولی بار منتی نکشید

ز گرد حادثه روشندلان چه غم دارند

غبار تیره چه نقصان دهد به صبح سپید

نه هرکه نظم دهد دفتری نظیر من است ...

... با یک نگاه کرد بیان شرح اشتیاق

بی آنکه از زبان بکشد بار منتی

چون گوهری که غلتد بر صفحه ای ز سیم ...

... هر شعله برق جان افروخته ای است

نرگس که ز بار غم سر افکنده به زیر

بیننده چشم از جهان دوخته ای است

... سیه موی من کرد چون سیم خام

سهی سروم از بار غم گشت پست

مرا برف پیری به سرنشست ...

... نارفیقان عوض مزد به ما زجر دهند

گرچه خم گشت ز بار رفقا شانه ما

دوست خون دل ما خورد به جای می ناب ...