گنجور

 
۹۴۴۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - وله ایضاً فی مدحه

 

... از لقمه حیات مهیای اشتهاست

ملکش چنان وسیع که در شهربند او

لفظی که نگذرد به زبان نام انتهاست ...

... کاری مکن که جود تو برکس ستم کند

آخر نه ابن دو را به سخای تو التجاست

دوزخ شوی به دشمن و جنت شوی به دوست ...

... بس در بی بهاکه ز بذل تو بی بهاست

رو بند کرد مقدمت از دیده خسروان

شاها مگر غبار قدوم تو توتیاست

ازکار بسته رافت عامت گره گشود

غیر از دو زلف خوبان کانهم گره گشاست ...

قاآنی
 
۹۴۴۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در تهنیت خطان و تطهیر شاهزاده آزاده عباس میرزا ثمره الفواد شهریار ماضی محمدشاه غا‌زی طاب ثراه فرماید

 

... کاخ گردون شد و ماهش همه زنگار خطست

بزم بستان شد و سروش همه سنگرف لب است

شاهدان را چو به رقص اندر بینی گویی ...

... زاهد خشک که می داد جهان را سه طلاق

تر دماغ اینک در حجله بنت العنب است

دهر بدشوی و طبیعت زن و غم نسل کنون ...

قاآنی
 
۹۴۴۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۴ - و له ایضاً فی مدحه

 

... قوت و شل پند و کر بصبرت و کورست

جعد و بناگوش زلف و رخ خط و رویت

هاله و مه ابر و مهر سایه و نورست ...

... خارو رطب نیش و نوش سوک و سرورست

گریه مطر اشک قطره دیده سحابست

عشق شرر شوق شعله سینه تنورست ...

... دیو و ملک نار و نور زنگی و حورست

خصمش بسته کفش گشاده دلش شاد

تا خور و مه روز شب سنین و شهورست

قاآنی
 
۹۴۴۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۵ - در گله از حاج اکبر نواب و مدح فخرالعلماء و ذخرالفضلاء ابولحسن الفسوی الشهیر به خان داماد فرماید

 

... ذره را نیست به خورشید فلک راه و بتم

ذره را بسته به خورشیدکه اینم دهن است

خنجر آهخته ز بادام که اینم مژه است ...

... قرص خورشیدکه معروف بود در همه شهر

بسته بر سرو و به جد گو ید کاین روی من است

قد خود داند و چون بینم نخل رطبست

روی خود داند و چون بینم برگ سمنست ...

... زلفش آن آتش افروخته را بادزن است

روی او آینه رنگست همانا حلبست

خط او غالیه بویست همانا چمنست ...

... مرغ گفتی ز هوا بر سر سایه فکن است

گفتم اهلالک سهلا بنشین رخت مبر

گفت تبآ لک خاموش چه جای سخن است

هان بمازار دلم راکه نه شرط ادبست

هین بماشوب غمم را که نه رسم فطن است ...

... زانکه صاحب دلی امروز اگر هست دن است

باده آوردم و هی دادم و هی بستد و خورد

هی همی گفت که می داروی رنج ومحن است ...

... جای آنست که بر شعر تو تحسین راند

طفل یک روزه کش آلوده لبان از لبن است

وصف زلفم چو کنی ساز جدل ساز کند ...

... لیک او خود به همه حال خداوند من است

گله ام از دگرانست و بدو بندم جرم

رنج آهو نه ز صیاد بود کز رسن است ...

... بحر را پایه بر از حوصله رطل و من است

من کلیمستم و این قوم بن اسراییلند

نظم و نصر منشان نعمت سلوی و من است ...

قاآنی
 
۹۴۴۵

قاآنی » قصاید » بخش ۴۷ - د‌ر فتح شهر یزد به اهتمام امیرزاد‌هٔ آزاد‌ه هلاکوخان بن شجاع‌السلطنه و تفنن به مدح حسینعلی میرزا ملقب به فرمانفرما و شجاع‌السلطنه رحمه‌لله علیهما

 

... آتش کین عدو بر وی گلستان شد مگر

جا در آذر باز ابراهیم بن آزر گرفت

باکف زربخش گفتی از بر تازنده رخش ...

... نیزه خونخوار در چنگش هرآن کو دید گفت

گرزه ماری جانگزا بنگر کش افسونگر گرفت

روز کین شمشیر او گفتی فراز زنده پیل ...

... ذوالفقار مرتضی دارای دین دانی چکرد

گه روان از عمرو بستد گه سر از عنتر گرفت

گاه کشت آنگونه مرحب راکه از حیرت نبی ...

قاآنی
 
۹۴۴۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸ - در مدح شاهزادهٔ رضوان و ساده شجاع السلطنه حسنعلی میرزا طاب ثراه فرماید

 

... جد او آیه تجدید زالهام گرفت

بر درش بانی گردون ز ازل سدی بست

راه آمد شد بی حاصل اوهام گرفت ...

... خویش را از فرغ بأس تو گمنام گرفت

امهات از وجع حمل بنالند همی

بعد نه مه که ظف جای در ارحام گرفت ...

... قهقرا شد به فلک صورت اجرام گرفت

کوه از فر و شکوه تو به پا بند نهاد

چرخ از بأس تو تب لرزه بر اندام گرفت ...

قاآنی
 
۹۴۴۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۳ - در مطایبه و تخلص به ستایش شاهنشاه فردوس آرامگاه محمد شاه طاب ثراه گوید

 

... همچو سرما زده درکام به تکرار افتد

گاه بنشیند و از جای به یک پا خیزد

گاه برخیزد و از پای به یک بار افتد ...

... راست مانند عصا کز کف بیمار افتد

مست در بستر من خسبد و رندان دانند

حالت مست که در بستر هشیار افتد

تا به صبح آنقدرش بوسه زنم بر رخسار ...

... زین نمط رندی و قلاشی بسیار افتد

چون بر ابنای جهان بار خدا ستارست

لاجرم سایه او باید ستار افتد ...

... موم چون بیضه پولادین ستوار افتد

خار ناچیز چو گلبن همه گل آرد برگ

نظر مهرش اگر روزی بر خار افتد ...

قاآنی
 
۹۴۴۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در ستایش امیر کامکار محمدحسن‌خان سردار فرماید

 

فلک خورشید و جنت حور و بستان یاسمن دارد

عیان این هرسه را در یک گریبان ماه من دارد ...

... عقیقی کز یمن خیزد شقیقی کز دمن دارد

سمن بر کاج و گل بر سرو و مه بر نارون بندد

شبه بر عاج و شب بر روز و سنبل بر سمن دارد ...

... به یاد لعل رنگینش سرم شور یمن دارد

لبش جویم از آن جانم خیال ناردان بندد

قدش خواهم از آن طبعم هوای نارون دارد ...

... گر آن خال سیه نسبت به تخم پر پهن دارد

شب ار با وی بنوشم می صبوحی هست از این معنی

که روشن صبح صادق را ز چاک پیرهن دارد

فری زان زلف قیرآگین که بندد پرده بر پروین

تو پنداری شب مشکین ببر عقد پرن دارد ...

... سرانگشان من هرگه که با زلفش کند بازی

همه بند و گره گیرد همه چین و شکن دارد

شود مرغ دلم تا زآتش رخسار او بریان ...

... هرآنکو زلف او بویدکجا ذکر ختن دارد

الا ای آنکه دل بستی به زلف عنبر آگینش

ندانستی که آن هندو هزاران مکر و فن دارد ...

قاآنی
 
۹۴۴۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۸ - د‌ر ستایش دبیر بی‌نظیر میرزا عبدالله منشی فرماید

 

هله نزدیک شد ای دل که زمستان گذرد

دور بستان شود و عهد شبشان گذرد

ابر بر طرف چمن گریان گریان پوید ...

... هر سحرکبک چو از راغ خرامد سوی باغ

طفل گویی به شبستان ز دبستان گذرد

مشک بپراکند اندر همه آفاق نسیم ...

... نیل مصرست کزو موسی عمران گذرد

گلبن از باد چو زیبا صنمی باده گسار

مست و سر خوش به چمن افتان خیزان گذرد ...

... همچو دانا که به سرمنزل نادان گذرد

گفتم از بهر چه ای بخت سبک بستی رخت

شب وصل تو چرا چون شب هجران گذرد ...

... شهر بگذارد و بی خود به بیابان گذرد

میزبانی چو تو آنگاه به بنگاه خراب

هم خدا داند کآخر چه به مهمان گذرد ...

قاآنی
 
۹۴۵۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در ستایش امیر د‌یوان میرزا نبی‌خان فرماید

 

... چندانکه مرا خجلتش از خویش رضا کرد

برجستم و بگرفتم و او را بنشاندم

فی الحال بخندید و دعا گفت و ثنا کرد ...

... پرگرد و به م ا داد و هم الح ق چه بج اکرد

بنشست به زانوی من آنگاه ز بوسه

هر وام که برگردن خود داشت اداکرد ...

... گه دست برافشاند و گه آهنگ نوا کرد

بنمود گهی ساعد و برچید گهی ساق

هر لحظه به نوع دگر اظهار صفا کرد ...

... شاخ امل از شوکت او نشو و نماکرد

جوزا ز پی طاعت او تنگ کمر بست

گردون ز پی خدمت او پشت دوتا کرد ...

قاآنی
 
۹۴۵۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - در ستایش شاهنشاه جمجاه محمد شاه غازی طاب ا‌لله ثراه فرماید

 

... به زهد چاره این ازدحام باید کرد

به نزد مفتی در هرکجا که بنشیند

ستاده دست به کش احترام باید کرد ...

... بسان حبل متین اعتصام باید کرد

طناب در گلوی شیخ شهر باید بست

روانه اش بر قایم مقام باید کرد ...

قاآنی
 
۹۴۵۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۲ - در ستایش نواب شاهزادهٔ رضوان جایگاه فریدون میرزا حکمران فارس طاب الله ثراه فرماید

 

... کاو را خدای بار خدای انام کرد

باری نگارم آمد و بنشست و هر نفس

مستانه بر رسوم تواضع قیام کرد ...

... و آنگه به تخت همچو سلیمان مقام کرد

تا بسته بود چون کره خاک بدگران

چون باز شد چو گنبد گردون خرام کرد ...

... کامروز بخت کار جهان با قوام کرد

گفتم چه موجبست که باید به جان و دل

زحمت شمرد رحمت و راحت حرام کرد ...

قاآنی
 
۹۴۵۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۵ - در ستایش نایب السلطنهٔالعلیه ولیعهد عباس شاه مبرور فرخ نیای پادشاه منصور و تفنن به مدح قایم‌مقام فرماید

 

... اجزای امن از مددش التیام جوید

بنیاد جور از سخطش انهدام گیرد

آری چو شاه غازی آید به ترکتازی ...

... هر بامداد عرصه غبرا تمام گیرد

تا هر صباح لاله چو مستان به طرف بستان

بزم نشاط سازد و در دست جام گیرد ...

قاآنی
 
۹۴۵۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۶ - د‌ر ستایش شاهزاده‌ ی کیوان سریر اردشیر میرزا ‌دام‌ اقباله فرماید

 

... ای بس که حنده خنده نوشینش

بر بسته بسته قند مکرر زد

ننشسته بردرید گریبان را ...

... زان لطمه بر لطیمه عنبر زد

نیلی تر از بنفشه ستان آمد

از بس طپانچه بر گل احمر زد ...

... چندین هزار ناوک و خنجر زد

هم نرگسش به کینم ترکش بست

هم عبهرش به جانم آذر زد ...

... مویش به گرد رویش چنبر زد

شد چون بنات نعش پراکنده

از بسکه چنگ بر زر و زیور زد ...

... آتش به جان مام و برادر زد

در ری ازین فزون بنیارم ماند

کاهم به جان زبانه چو اخگر زد ...

... چون مرتضی که بر صف کافر زد

دیگر نشان کسی بنداد از او

کوپال هرکرا که به مغفر زد ...

قاآنی
 
۹۴۵۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۹ - د‌ر مدح شجاع ا‌لسلطنه حسنعلی میرزا طاب ‌ثراه گوید

 

... ز انصافش چنان رسم ستم برخاست ازگیتی

که با شیر ژیان بن گاه آهو در نیستان شد

مگرمی خواست کردن آشنا در بحر خون تیغش ...

... که از الماس گون تیغش جهان کوه بدخشان شد

مگر این نی همان شهزاده کاندر بند قهر او

تنت همچون برهمن بسته زنجیر رهبان شد

مگر این نی همان شاهی که اندر دشت کافردژ ...

... مگر این ن ی هم ان گردنکش ی کز تیشه قهرش

برابر با زمین بنیان بام و بوم ملان شد

مگر این نی همان پیل پلنگ آویز شیرافکن ...

قاآنی
 
۹۴۵۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۲ - ‌در مدح ابوالسلاطین عباس شاه غازی نیای بیضا رای شاهنشاه ‌اسلام پناه خلدلله ملکه فرماید

 

... د ی در سرخ دیدی از حمله سپاهش

یک شهر بنده آزاد یک ملک خواجه دربند

یک جیش را غنیمت از مرو تا به سقلاب

یک فوج را هزیمت از طوس تا به دربند

فردا بود که بینی اندر دیار خوارزم

فوجی اسیر شادان جوقی امیر دربند

آخر مگر نه سنجر بهر هلاک اتسز ...

... از بسکه کشته پشته حیران شود محاسب

از بسکه خسته بسته نادان شود خردمند

خوارزمشه گریزان از دیده اشک ریزان

بر رخ ز مویه صد چین بر دل ز نال صد بند

توران خراب گشته جیحون سراب گشته ...

قاآنی
 
۹۴۵۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۳ - در ستایش نواب فریدون میرزا فرماید

 

... شود از قیدکفر و دین آزاد

بسته هر دل به زلف یار بود

به کمند بتان گرفتارست ...

... قامتش یک بهشت سرو و به سرو

کی شقیق و بنفشه یار بود

عارضش یک سپهر ماه و به ماه ...

... چاه را ماه در جوار بود

رخ او لاله است و این عجبست

کز رخش لاله داغدار بود ...

... کی زره پوش و کین گذار بود

ترک من نوش جان و نوش لبست

خاصه وقتی که باده خوار بود ...

... هر کرا در کف اختیار بود

دلفریبست گاه بردن دل

حیله پرداز و سحرکار بود ...

قاآنی
 
۹۴۵۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۶ - د‌ر مدح حسین‌خان صاحب‌اختیار فرماید

 

بهار آمدکه ازگلبن همی بانگ هزار آید

به هر ساعت خروش مرغ زار از مرغزار آید

تو گویی ارغنون بستند بر هر شاخ و هر برگی

ز بس بانگ تذرو و صلصل و دراج و سار آید ...

... خروش عندلیب و صوت سار و ناله ی قمری

گهی ازگل گهی از سروبن گه از چنار آید

تو گویی ساحت بستان بهشت عدن را ماند

ز بس غلمان و حور آنجا قطار اندر قطار آید ...

... چو بینم روی رنگینش دو چشمم قندهار آید

نظر از بوستان بندم اگر او چهره بگشاید

کنار از دوستان گیرم گرم او درکنار آید ...

... مرا ماند که با این لاغری بس بردبار آید

لب قاآنی از وصف لبش بنگاله را ماند

کزو هردم نبات و قند و شکر باربار آید ...

... بود نوروز من روزی که صاحب اختیار آید

حسین خان میر ملک جم که چون در بزم بنشیند

نصیب اهل گیتی از یمین او یسار آید ...

... ز خجلت برنیارد سر اگر روز شمار آید

گه کین با کف زربخش چون بر رخش بنشیند

بدان ماند که ابری بر فراز کوهسار آید ...

قاآنی
 
۹۴۵۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۹ - در ستایش‌ کهف ا‌لا‌دانی و الاقاصی وزیر بی‌نظیر جناب حاجی آقاسی

 

... می رفت وقت من با بوک و با مگر

بسته روان دو چشم بر چرخ تیره جرم

وز روشنان چرخ در چشم من سهر ...

... از سیر دم به دم بس اگونگو صور

تمثالهای نغز بارو ی تابناک

آورد نو به نو از پشت یکدگر ...

... آن رامح این به عزل آن ساکن این بپر

گردان بنات نعش گر د جدی چنانک

افلاک را مدار پیرامن مدر ...

... تاکی زمان هجر آید همی به سر

تاگاه آنکه ماه بنشست بر زمین

ناگاه بر فلک برخاست بانگ در ...

... دزدی و یا قرین در صلح یا به کین

باری که یی چه یی بنمای و برشمر

با خشم گفت هی هوش حکیم بین

کا- ه از آشنا نشناسد از دگر

بگش ای در مایست تا بنگری که کیست

ای دلت منتظر ای جانت محتضر

در باز کردمش حیران و تن زده

تا بنگرم که کیست آن دزد خانه بر

چون بنگریستم دزدیده زیر چشم

دیدم که بود یار آن ترک سیمبر ...

... هان برفکن کله هین برگشاکمر

بنشست و برفکند از روی دلبری

زان چهر دلستان آن زلف دل شکر ...

... این ماه سرو چرخ آن سرو ماه بر

از زلف خم به خم یک شهربند ه دام

از چشم باسقم یک دهر شور و شر ...

... جبریل را بودگر اهرمن به بر

چشمش گه نگه گفتی که بسته است

در هر سر مژه صد جعبه نیشتر ...

قاآنی
 
۹۴۶۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۰ - و له ایضاً مدحه

 

... پیوسته چون کمان دهدش چرخ گوشمال

هر کاو چو نی نبندد در خدمتت کمر

ازکام روز مهر تو مشکین جهد نفس ...

... شنعت برد دو گوش نیوشا ز گوش کر

تا بنگرد جمال ترا هر شب آسمان

تا بشنود صفات ترا نیز هر سحر ...

... تاج خروس بد مژگانم ز خون دل

تا چرخ بسته بود چو باز از توام نظر

چشمم چو غار و اشک برو تار عنکبوت ...

قاآنی
 
 
۱
۴۷۱
۴۷۲
۴۷۳
۴۷۴
۴۷۵
۵۵۱