گنجور

 
۹۱۲۱

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۱۲ - به میرزا محمد علی خطر نگارش رفته

 

کام دل و آرام جانم دو نامه نیک طراز مهر فراز بخشایش انجام آسایش آغاز که سر رشته خشنودی و نوشته خرسندی است این چند روزه از فرگاه خداوندی ترا رسید اینک فرستادم بستان و برگشای بر خوان و کاربند بدین پایه خشنودی راد خداوند که مایه خرسندی پاک یزدان است و نمونه رستگاری و آمرزگاری دو کیهان ارجمندی کن و بر همگان سربلندی جوی فرکلاه ساز و چتر پیروزی به خورشید و ماه سای که این بزرگ نواخت شگرف ستایش سترگ بخشایش و دادی خوش از بار خداست بهر چه راهت نموده اند در شو و بدانچه پایت گشوده سر نه مردانه در راه زندگی پویا باش و فرزانه در چاره پراکندگی جویازی

در هر روش و راه خواه اندک خواه بسیار سست تا استوار آشکارا و نهان با فروغ دیده و چراغ دوده صفایی کنکاش و سگالش پیوند و بی دستوری و دانست وی اندیشه و پیشه هیچگونه بالش و مالش و آشتی و چالش مفرمای کاری که بر آنت فرمان انجام بخشد بی سوادی بوک و مگر و پوزش اکنون و یکدم دیگر آرایش پایان و پیرایش سامان انگیز ماه آبان است و هر که بینی اندیشه خرما و بار و سرو کار خویش را چار اسبه به گرمه شتابان پیداست همراه سرکار صفایی رخت بدانجا خواهی افکند و تخت خواهی زد و سخت خواهی ستاد تا بار درختان بریده گردد و به انبار کشیده و نهاد آرمیده

دوبار خرمای نوبر ری و سمنان را به کار است و پیوسته سرکار خداوندی به سفارش گزارش فرهاد نامه نگار بارها نگاشته ام وانجام را بر دوش مهین برادر ارجمند گذاشته پذیرش را خوار گرفت و ما را درخت آرزو و امید همه بر جای خوش چرک و خدشکن خسک و خار دمید راستی اگر پروای انجام و سودای فرجامش نیست خود هم به راهنمونی و دستوری وی میان دربند و بازو بر گشای جعبه از ایراج فراهم ساز و از باغستان گرمه و مهرجان هر جا خرمای خورا و بایسته بینی و سزا و شایسته شناسی نوبر خوب خوش چین خوش چرک و کرمانی و دیگر جورها که پسندیده گزیدگان پسندیده خوار افتد پاکیزه و دست گزین در جعبه ها برانبای و دوبار شتری که هریک به سنگ کمتر از پنجاه من تبریزی نباشد به زودی روانه ساز که مرا در سمنان دیده بر راه و سرکار آقا را به ری اندر چشم بر گذرگاه است

دایی نیامد و جانم از راه پایی دمساز سینه گشت دو ماه است او را خواسته ام و هزار نامه و پیک پی در پی آراسته اگر نمی آید و رنج دل نگرانی از روانم نمی زداید باری آگاهم سازید که فرسود چشمداشت نپایم و در نومیدی آسودگی یابم

فروغ دیده دستان امشب به ری پی سپار است و دریافت بزم خجسته سامان سرکار خداوندی را چاراسبه لگام گذار اگر خرما برسد پیش از آنکه سرما برسد ایشان از ری بسیج آرای بنگاه و من از سمنان نیز برگ اندیش پویه و راه خواهم گشتاگر دیدار پدر و ما دو برادر را جویایی و بر راه دلنگرانی و جاده چشمداشت نشسته و پویا به این کمینه تباهی نخواهی کرد و کوتاهی نخواهی فرمود

تفنگ نیازی سرکار خطر را با خود خواهم آورد اگر اکنون هم بخواهی پیش از رسید خویش با تو خواهم فرستاد به خواست خدای بستی سیمین به هنگام گشایش بر آن خواهم آراست و دستی خوشتر از این که هست نیز به دیگر پیرایه و آرایش خواهم زد که پسند رای و هوشت باشد و زیب دست و دوشت سرکار خداوندی را بهر چه دسترس افتد از تو دریغی نیست و مرا نیز اگر همه جان گرامی با چون تو دلبند برادر که به جوانی و کاردانی و آرام و آزرم و دل سوزی و جان فروزی با دو جهان برابر است حیف و فسوس و در این گفت گزاف و دروغی نه در تیمار و نواخت آینده و رونده آزاد و بنده فراهم و پراکنده بدانچه دست دهد به شکفته رویی خوشباش زن و این پارچه نان جوین را که داده بار خداست بهر که در آید با گمارش خوشخویی گوارش بخشفرد

حرامت بود نان آن کس چشید ...

یغمای جندقی
 
۹۱۲۲

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۱۴ - از قول نواب والا به حسین خان نظام الدوله حاکم فارس نوشته

 

... چون در نظر دوست نشینی همه کام است

از رهگذار کار و بار و بستان و پیوستگان و خداوندی های افسر کلاه داران و آفتاب شهریاران و نوازش و پاسداری های درویش توانگرمنش و توانگر درویش روش بندگان آقا و بالادستی دوستان و ناتوانی و پستی بداندیشان خویش از پیش فرگاه تا پشت درگاه آسوده دل و آزاده روان زیسته که توسن گردون رام است و گردش اختر به کام در راه دوست از در یاری و فر دوستداری چون دگر یارانم آزموده دمسازی و تلواس یاد بود نیازی نیست همان مایه که پاس پیمان کهن و پیوند نو را در نگارش نامه و گزارش روزگار و مژده بهروزی و نوید کامکاری ودیگر چیزها که نهاد دوست خواهد و روان دشمن کاهد کیشی خوشتر از هنگام گذشته پیش گیرند ما را رامشی بزرگ خواهد رست و شما را به هیچ روی و رای کاهشی نخواهد افزود بدست باش که دیده در راه است و گوش بر گذرگاه کاری نیز که سرانگشت ماش گره گشایی تواند بر نگار که به خواست بار خدای بی سپاس تراشی و اندیشه پاداش ساخته و پرداخته خواهد بود زندگانی پاینده باد و کامرانی فزاینده

یغمای جندقی
 
۹۱۲۳

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۱۶ - به نواب بهمن میرزا در رجعت آذربایجان نگاشته

 

جان و تنم برخی تن و جانت در این هنگام خجسته فرجام که فرمان آبشخورد رخت فیروزی بخت سرکاری را از سامان آذربایجان با تختگاه کی آورد و خاک ری از در پای بوس و الا که بلندتر آرزوی وی بود کیوان پایه و پروین پی گشت رهی را دور از آن خرم روان به کنجی اندر رنجی دور سیر و شکنجی دیر پای که باد سرخش همی خوانند با رویی زرد و روزی سیاه انباز بستر و بالش داشت و دمساز فریاد و نالش ناگزر این بخت و ارون تختم چون دیگر بندگان در پیشگاه گردون فرگاه سرکاری به نماز و نیازی پایمرد و دستیار نیامد آزاده راستان شاهزاده راستین سیف الدوله که پژوهش و تیمار بنده و آزاد ویران و آباد را همواره پای بر آستان است و سر در آستین از در پرسش بارها سایه بر این مشت خاک افکند و از هر جا دانست و توانست چاره اندیش این زهر بی تریاک افتاد سرانجامم از آن لانه دل پریش به خانه خویش خواند و بزرگانه کیش کوچک نوازی پیش گرفت و پرستاری و نواختی بیش از پیش فرمود اندک اندک آن رنج جان گزا و شکنج تیمار فزا ساز کاستن آورد و این تن بی تاب و جان و جان ناتوان بالای خاستن افراخت ولی از این خاستن چه سود و از آن کاستن چه افزود آنگاه پای گسسته پی را پر پویایی رست و جان خسته روان را فر جویایی که گناه دو رستادن و دیر در پای دستوانه بزم آسمان فر والا افتادن چنانم پژمان و پراکنده داشت و روسیاه و شرمنده که آسیمه سر و نوان چار اسبه چپ و راست همی بایست گریخت و آمرزش این تباهی و نامه سیاهی را زیر و بالا با دست و دندان در دامان این و آن همی آویخت دیری است تا بر این راه و روشم و در این خوی و منش هیچکسم از پای دل خاری نکشید و از دوش جان باری نپرداخت

همان خوشتر که خوشتر از این ها پایمرد و دستاویز گیرم و از سرکار والا هم سوی سرکار والا گریز فرد ...

... به تو برگردد اگر راه روی بر گردد

با این نگارش که آراسته راستی است و این گزارش که پیراسته کاستی به درستی خواهند یافت که لغزش و گناهی که رفت بی دانست و توانست من بنده خاست و این گریز و گران جانی که همی رود نه از راه ناسپاسی و نافرمانی است آن از بیماری زاد و این از شرمساری رست اگر خداوندانه پرده داری کنند و آمرزگاری فرمایند هر هنگام فرخ روان و فرخنده فرگاه سرکاری را پروای رنج افزایی این تباه کار سیاه نامه باشد سربندگی بر خاک درگاه خواهم سود و گردن سر بلندی بر اوج مهر و ماه خواهم افراشت بار خدا آگاه است و پاک نهاد بزرگان گواه که آن هستی را که پای تا سر خداپرستی است به خداوندی بنده ام و بنده وارش از در یکتایی پرستنده زندگانی پاینده باد و کامرانی فزاینده

یغمای جندقی
 
۹۱۲۴

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۱۷ - به میرزا احمد صفائی نوشته

 

احمد نامه دلخواه که نوشته فرزندی هنر را همراه بود تماشاگاه دیده و تیمارگاه دل افتاد زبان را ستایش سرود و روان را سنگ آسایش گرفت روزی که خاست بی نشست خسرو غازی خاک خواری بر سر اورنگ جمشید و افسر کی ریخت تاکنون که نشست بی خاست شاه جوان بخت سپهر تخت مرز ری را پروین پایه و خورشید پی ساخت هشت نامه نگاشته ام و فرستادن را به سر کار فرزندی خان باز گذاشته او نفرستاد یا آرنده نداد مرا گناهی نیست و بر راستی این گفت چون بار خدا که پیدا و نهان را آگاه است گواهی هست چنین هنگام با چنان هنگامه کی دل انداز فراموشی کند یا خامه دمساز خاموشی گردد خرید خانه و اندود بن تا آستانه همایون باد وبدشگونی را هزار ساله رخت بخت از کاخ و کریاسش بیرون فرد

آشانه باز است به بومان ندهم

صد چیست به صد هزار تومان ندهم

آن دو سه تنگ خانه و ننگ لانه که از در کوی تا لب جوی درهم بسته اند و با دیوار ما پیوسته اگر آسان دانی و ارزان توانی پای امید در نه و دست خریدفرابر هر چه فروشند بستان و هر چه باشد در کوب به شخم و شیاری دهقان پسند بر کاو ودیواری بلند و خدنگش پیرامن کش و به هنگام خود گل های رنگین و بیخ های برومند و شاخ های شکوفه زا در نشان و دری نغز وگلمیخ آجین از سوی بیرونی که هنوز ویران است بر نهاگر پاگاه و بهاربندی باید نیز از این سر نزدیک بیرون خانه زمینی بی کژی و کاست جدا کن دیوار و ستون آخور و اخیه چندانکه سزاوار است سخت و ستوار به دید و دانست کارشناسان با سنگ و آجر و خشت و گل بنوره و بنیاد افکن و به جایگاه خود خوب و آزاد در پوش و در آشکوب دویم تالار بالا خانه و مانند آن در خورد گنجایی و در بایست بر افراز پله و راهرو از کریاس و در و پنجره روی در باغ برگشای تا ترا مهمان سرایی بساز باشد و میهمان را نیز تماشاگاه و چشم انداز کاری است کردنی و باری بردنی

اگر از نوشته سرکار حاجی تنخواهی در طهران با من رسانی و زودم از شکنج پریشانی باز رهانی هر پولش گنج باد آوردی بود و هر پشیزش چاره رنجی و درمان دردی ازهمگان پیش و بیش بودم و بر پوست تخت درویشانه پادشاه بخت خویش در کار جاجیم والا کاربند کاوش و کوش خوشتر از این باش اگر پیش از بازگشت آن در کشته نیاز آری و باز سپاری هم تو به کوتاهی انگشت نمای مرد و زن نشوی و هم من به بیراهی زبان سود دوست و دشمن نگردم نخستین کاری است خرد و اندک از ما خواسته و بارها نگارش ها پرداخته و سفارش ها آراسته هر چه زود انجام گیرد دیر استآن دو مرد که ندانم چه بازی باخته اند و به کدام اندیشه از آن در گشته به سمنان تاخته که می جویند و چه می گویند زنهار بر هنگ و هنجاری پنهان و پخته که دوست راه نبرد و دشمن آگاه نشود خود و فرزندی آقا محمد پایی پیش نهید و گوشی زرنگانه کیش گیرید مگر آن پوشیده ها پیدا گردد و رازهای نهفته هویدا دانسته و درست دریافته زودم آگاه سازید تا مرا نیز در انجام کام ایشان انبازی افتد یا اگر اندیشه دگرگون است و کار از چنبر دلخواه ما بیرون ما را نیز دگرگون بازی خیزد

نامه امید گاهی آقا و فرزندی اسمعیل را پاسخ نگاری کردم و راز شماری بازگشت تو خطر را اگر همچنان درنگ است و باره پی سپر لنگ زود روانه ساز و خود نیز از پی پروپوی از بال کبوتر و پای آهوستان تا هر چهار برادر یکجا فراهم نشوید و از در یکتایی با هم نباشید جان در تن و در سینه دل آرام نگیرد شاهزاده راستان آزاده راستین سرکار فلانی به درودی شاهانه تو خطر را سرافراز می فرمایند و همچنین گرامی سرور مهربان ستایشی دوستانه می گوید و پوزش اندیش جداگانه نگارش نیز هست میرزا نجف درودی درد پرداز و ستایشی مهر آغاز می سرایند

یغمای جندقی
 
۹۱۲۵

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۱۸ - به سرکار نواب والا نگاشته

 

پستی خویشتن را درپای هستی آن فرخ جان و فرخنده تن مایه ارجمندی و پایه سربلندی یافته رنج افزای انجمن والا می گردم دیروز که سرای آزاده راستان شاهزاده راستین سیف الدوله به دیدار گیتی فروز سرکاری بهشتی همه کام و رامش بود و سپهری همه نام و آرامش سنجیده گفتی که پیش از شناخت در نکوهش گولان خود کام و دیوان آدمی نام از دل بر زبان رانده بودم و از خامه بر نامه نشانده خواستند چون روزگاری است از این راه و روش بر کنارم و بیرون از آن خوی و منش روزگار چندانکه سگالش دور پوی پهنه پویایی فراخ افکند و اندیشه دیرپای درنگ سهلان سنگ گران آورد از آن گم گشته نام و نشانی به چنگ نیفتاد و پای پویایی و پیشانی جویایی از هر راه به سنگ آمد ناگزر فرمایش والا انجام نیافت و کمند بویه سرکاری را این کمینه شکار که کمترین نخجیر دام است و لاغرترین مرغ بام آرایش فتراک کام نگشت پس از آنکه بندگان والا را رای شتاب بر ساز درنگ پیشی گرفت و از تخت مشکو بر رخش بازگشت رخت کشیدند رهی همچنان راه اندیشه می تاخت و به پای پیمایش سامان سگالش می سپرد مگرش به نیروی کوشش بدست آرم و بدست بستگان سرکاری باز سپارم همه شب خوابم از تاب اندیشه سپری بود و هوش آب هنجار آذر لگام را چاراسبه جای بر رخش دربدری با این همه از گم گشته خویش نشانی ندیدم و نامی نیز نشنیدم ولی بر همان اندام و انداز و انجام و آغاز ژاژی تنک مایه و لاغی سبک سایه که خوی یاوه درای و خامه سرد سرای قصاب از در آزمون و روی آرزو در هم سرشته است و بر پارچه پرندی نوشته در کهنه نگارش های باستانی فرا چنگ افتاد

اینک نگارندگی و بزم بهشت آیین سرکاری را به امید پذیرش بندگی شد باز بر هر در شتافته آن یک را و نیز از این گونه کالا پست یا والا هر چه هست باز جسته به خواست خدا در جنگ سرکاری نگارش خواهد رفت تا تن را بازوی رفتن است و زبان را نیروی گفتن جز راه بندگی نپویم و جز راز پرستندگی نگویم مصرع بندگان را تا چه اندیشه خدایی های تو

یغمای جندقی
 
۹۱۲۶

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۱۹ - به میرزا مهدی طهرانی وزیر اسدالله میرزا نگاشته

 

فدایت شوم خطاب خوش لهجت والی بهجت را در ملک محبت نشستی خسروانه داد و تیمار و ملالت را که ولات جور و عصات اند فرمان عزل و ازالت به طغرای حکم و توقیع حتم موشح فرمود ارادت اسمعیل را نسبت به سرکار خویش اشارتی داده اند و این دیرین عبادت را از قبول خدمت وی و شمول رحمت خود بشارتی فرستاده مصرع عبادت لازم است و بنده ملزوم

سی سال است ارادت آورده ایم و سعادت برده توسل جسته ایم وتحمل اندوختهاین عشق را انشاء الله زوالی و این تحویل را انتقالی نیست شنیدم از روی بریده زبانی و شکسته دهانی مرا مخالف ستوده و بر نواب والا سروده ...

... پس در همه دهر یک مسلمان نبود

قطع دارم این بهتان سرد و هذیان خام را در گوش و هوش سرکارش وزن قبول نخواهد بود ولی چون هرگز شرفیاب میمون شهودش نیامد و رستگی های مرا از عالم و بستگی ها با نواب پدر و اعمام بزرگوارش خبر ندارد دور نیست گاه و بیگاهش بدگمانی فرخنده روان آزرده سازد به زبان و بیانی که صلاح وقت و سزای هنگام است غبار این اندیشه باز پردازد مصرع در دل دارم که بندگی هاش کنم

پسرم را وقف خدمت ایشان کرده خود نیز با فرط پیری و شرط غرلت خیال صروف سمنان و التزام خدمت دارم خدا روی جنس دو پا را سیاه کند و سامان آرامش بر همگان تباه که مار گریبانند و خار دامان فرد

غالب آنان را که مردم تر ستایی در قیاس

چون به دقت بنگری ز نقحبه تر ز نقحبه اند

یغمای جندقی
 
۹۱۲۷

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۲۰ - به محمد صادق بیک کرد نگاشته

 

قبله مکرم محمد صادق بیک را برگ نشاط آماده باد و بزم مرادش را فروغ از ایاق باده و وشاق ساده نامه جان پرور که به شیرینی تنگ ها شکر بود تلخ مذاقم را چاشنی بخشای قند آمد و زهر گوار دهانم از خوش مزگی های آن پیوند شکرخند یافت گله ترک نامه نگاری بجاست هر عذر سگالم عذری بانفاق است و حرفی لنگ بطاق چون تو یاری موافق و دوستداری صادق را با آن شرایط و عهود و مهربانی و سوگند همواره یاد نکردن و به نامه های پی در پی خاطر از دل نگرانی آزاد نداشتن غبنی بزرگ است و حیفی شگرفاگر چه تحریر عرایض را کوتاهی کردم ولی به جان عزیزت آبی نخوردم مگر آنکه صورت دیدارت در جام پدیدار باشد و خوابی نکردم الا که شخص خیالت در نظر ذکرت بر زبان بود و مهرت در روان فرد

سرو برفت وبوستان از نظر به جملگی ...

... از عیش زمانشان مجویید

کاین قرعه بنام دیگر افتاد

هر کسی را بختی داده اند و هر مرغی را آشیانی بر درختی نهاده هر گوهری را صفایی آموخته اند و هر پیکری را قبایی دوخته فرد ...

... خوشا و خرما بخت و حال تو که با همه بی پولی هر شب مولی داری و هر روز گندم در دولیپیوسته با دهان مه پاره ای است و عابدینت آسوده در گهواره ای جایت در مکانی است و استادت در دکانی نانت در انبانی است ودستت در تنبانی کنده ات در تونی است و گنده ات در اونی مرده ات در گوری است و سیخت در تنوری دستت در کمری است و رمحت در سپری راهت در حرمی است و شاخت بر شکمی خایه ات در مشتی است و خوابگاهت بر پشتیریگت در موزه ای است و آبت در کوزه ای دیوت در شیشه است و شیریت بر بیشه ای پلنگت بر قله ای است و نهنگت در دجله ای کیکت در شلواری است و میخت دردیواری کهنه ات در مشعلی است و آتشت در منقلی آشت در دیگی است و دوغت در خیکی این دولت از کجا همه کس را میسر است

میرزای چل کس وقتی آمد که بنده چون طشت او از بام افتاده بودم و خسته و شکسته چون استاد آب ریخته سر بر بالین نهاده حالی نبود و اگر هم می بود اقدامی نمی فرمود کسی که مست و مدهوش با گنبد سیمین شب در وثاق حریفی چون تو سنگ زهار روده شیار جای کند و با عرض مصون و دامن پاک رخت بیرون کشد در هر انجمن از صلاحش راز توان سرود و بر دامنش به پاکی نماز توان کرد نمیدانم این روزها در چه کاری و بر چه حال فتح و گشایشی شد یا همچنان کارها بسته است امن و آسایشی رسید یا دل ها به دستور پیشین خسته و نظم کارها گسسته از فاطی به تندرستی خبری آمد یا دلنگرانی بنای یزد هست یا در ری به اقامت گذران خدا گواه است جز نظم کار و فراغت روزگار سر کار و دیگر یاران خصوص فلان خیال ودعایی و مراد و تمنایی ندارم خدایت از شاطی اندوه کنار دارد و به زودی از وصل فاطی برخوردار فرماید همه روزه مخلص خود را به گزارش حال شاد و از رجوع هر گونه خدمت سرافراز فرمای

یغمای جندقی
 
۹۱۲۸

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۲۱ - از ری به شاهرخ خان به استرآباد نگاشته

 

فدایت شوم عرض بندگی و لاف پرستندگی و نشر صداقت و بسط ارادت و شوق استیفای حضور و ذوق استقصای وصول و امثال این قماش عقیدت تراشی و عبودیت کلاشی جزو لاطایلات سنواتی است و کاه کهنه خرمنگاه اضافات سیورساتی الا زیان اوقات شریف سودی نکند و داستان مهر و کین را کاست و فزودی نیارد خوشتر آنکه خاطر از هر خطره و خیالی بازجسته به عرض خاصه و خلاصه مطلب زحمت افزا و حکایت آرا گردم از من و پریشانی و آسیمه سری ها و بی سامانی من مپرس اگر نشر توجه و بذل فضلی از حضرت در کار خاکساران نشود یا دربند چوب و رسن باشند یا در اندیشه گور و کفن که یکباره تاب به طاقت آمد و اضطرار قلع مواد افاقت کرد مصرع تو ساقی باشی و کام صباحی خشک از استسقا

و اما در باب فلان که در حاشیه خطاب کمترین اشارت احضاری رفته بود از بدو تشریف ولایت تاکنون قیاس اندیش امتثال امر حضرت و ارسال او بودم خدایگانی آقا زید مجده خیال بست که در ملازمت ایشان شرف اندوز بساط حشمت گردد و کامیاب سماط نعمت لاجرم هم خود ساز تامل گرفت و هم بنده راه تغافل سپرد این هنگام که قرب اندیش سرکار معزی الیه در عهده تعویق بود مخدومی میرزا محمدرضا موید به توفیق قرب به اجازت سرکار آقا در صحبت میرزای مذکورش روانه خدمت تمام سعادت داشتم از قراریکه پیداست پنجاه شصت تومان مقروض است و معادل این مبلغ به حجت و سند از مخدومی آقا محمدرضای ناظر طلبکار پس از غیبت سرکار مشارالیه از بست برآمد و تمامت افراد محاسبه و سایر اسناد آنچه فلان در دست داشت به اشارت بندگان آقا و خدایگانی محمدحسن خان زید مجده و میل آقا محمدرضا گرفتند و در صندوقچه سرکار محمدحسن خان سپردند استدعا آن است که هنگام تفریغ حساب و احقاق حقوق و رفع عقوق خود به نفس مبارک و حضور میمون و انصاف شامل مراقب باشد که کار این دو بر نهج عدل و احتساب بگذرد او را به خدا و به خداوند سپردم اگر بذل توجهی دریغ افتد او بی گناه تمام و خاکسار به کلی رسوا خواهد شد زیاده فضولی و جسارت است و معامله حواس را مورث خسارت صدور احکام را مترصدم

یغمای جندقی
 
۹۱۲۹

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۲۶ - به پیشخدمت نواب سیف الله میرزا نگاشته

 

... از خانه برون آی که دیدار تو بینم

امروز روز پرده بستن در خلوت نشستن نیست فرد

آنرا که سر زلف تو زنجیر بود ...

... ناودان همسایه در جنگ آورد

کشته آن طرز نگاهم و بنده آن زلف سیاه قربان آن زلفک های کوچک موچک که گویی به خون کبوتر دل چنگل باز است یا ناف آهوی طراز سبک آن قطع و اندامم و مملوک آن رفتار و خرام فرد

در چمن سرو چمان است و صنوبر خاموش

که اگر قامت موزون بنمایی نچمد

تصدقت گردم صبح بسیار زود به امید خاکبوس قدومت حلقه بر در زدم گفت بخت بلند جان افروزت در حجاب به صد هزار حسرت قدری بر سر خاک نشسته آخر الامر چون مژگان تو وطالع خویش برگشتم فرد

خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم

گرز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

یغمای جندقی
 
۹۱۳۰

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۲۷ - به پیشخدمت نواب سیف الله میرزا نگاشته

 

بلا گردان خاک پایت شوم اول صبح دیده شب نخفته به دیدار همایون خطابت که غیرت جمشید بود و رشک افسر خورشید زیارت حاصل شد بدل زنده گشتم و به جان بنده چهره به خاک سودم و تارک بر افلاک مصرع از بخت خود به شکرم و از روزگار هم تصدق چشم آشنا نگاهت گردم فرمودی چه دیدی و رفتی و از آواز دست چرا دیگری را فرستادی فرد

مگو آسان دل از جان بر گرفتم

که مشکل تر از آنم مشکلی بود

قربانت چشم آشنا نگاهت در یک نظر چیزها نمود که مدت سی سال از هزار نرگس فریب ندیده بودم و لطف آمیز آوازی از آن گلوی صافی و لبان نازک به گوش آمد که مدت العمر از هیچ روزن و پرده نشنیده تیر مژگان گشادی و مرهم تبسم فرستادی به نگاهی دل ربودی و به گفتاری جان فزودی کشتی و زنده ساختی بستی و بنده کردی فرد

آنچه آمد غرض از خلقت زیبایی و لطف

چون نکو می نگرم جمله در آب و گل تست

دورت بگردم قربان سر تا پایت بروم مگر غیر از آنچه دیدم چیز دیگر هست اگر هم باشد مگر این فقیر حقیر مسکین را نصیب و کسیبی خواهد بود الهی قربان این همه بنده نوازی شوم از چون تو وجودی این مایه رحمت وجود عجب نیست من در خور گدایی و قابلیت خود طمع بستم و خدام خداوندی به اندازه همت امکان خود التفات می فرماید فرد

رنگ از گل و بو زمشک و نور از خورشید

رسمی است قدیم و عادتی معهود است

اینکه ازآواز دست پای پیش ننهادم و دیگری را فرستادم اول از ترس جنس دو پا بود که از پس و پیش صف بسته اند و در کمین دل دادگان مسکین نشسته دویم به جان عزیزت پاس ادب کردم مبادا ابرام و بی شرمی من باعث ملال آن دل نازک و خاطر همایون باشد تصدق جانت قربان تن و روانت فرمودی مستسقی از آن تشنه تر است که به جام و پیمانه سیراب آید بلکه از سبو یا خم شادات گردد فرد

روان تشنه برآساید از کنار فرات ...

یغمای جندقی
 
۹۱۳۱

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۳۳ - از قول علی اکبر خان دامغانی به نامزد نگاشته

 

... هاتف آورد این سخن یا جبرییل

قربان خامه و بنان و فدای نامه و بیانت شوم مرا قدرت نشر کتاب و دست تحریر جواب نیست فرد

سعدیا گفتار شیرین پیش آن کام و دهان ...

... شکر است آن نه دهان و لب و دندان که تو داری

سودای وصالت نه چنانم آشفته ساخته که پای از سر دانم و طومار از دفتر زبانم بسته ماند و دست از نگارش شکسته فرد

ماییم و تهیه خموشی ...

یغمای جندقی
 
۹۱۳۲

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۳۵ - از قول مادر جلال الدین میرزا به فخرالدوله نگاشته

 

... چون چراغ بیوه زن در رهگذار صرصر است

عقل در شرف شیدایی است و نفس مهیای رسوایی لب از خنده بسته ماند و رخسار به خون شسته دیده از هر دیداری فراهم داشته ام و روی به دیوار ماتم گذاشته فرد

چو یوسف را نبیند غیر یوسف را چرا بیند ...

... کنار خانه ای زین بهره مند و ما مهجور

سوار احوال پیاده چه داند و ستاده تمیز رنج فتاد کی تواند خوشا روز همراهان که ملازم درنگ و شتابند و نصرت آسا مواظب عنان و رکاب ندانم عهد مباینت را حد بیابان چیست و روزگار مفارقت را پایه و پایان کدام فرد

ترسم این شام جدایی که سیه بادش روز

برسد عمر به پایان و به پایان نرسد

در این کنج رنج و کلبه شکنج چیزیکه دل از تیمارهای نگفته باز جوید و جان مهجور از اسرار نهفته بدو راز گوید املای آن سیمین بنان است و انشای آن شیرین بیان تا دست از توسل آن پاکدامن جداست و ساعد از اعشاق آن لطیف گردن رها آن نگارش های رنگین گزارش را که به تنگ ها شکر است و به سنگ ها گهر از مهجور مستمند دریغ ندارند و ذمت ارادتمندان را نیز برجوع هر گونه فرمایش مملوک مهر و مرهون منت سازند دیده جان را جواهر سرمه امید سواد آن خجسته مراد است و خاطر مسکین را از همه عالم تواصل تعلیقات علیه اجل هرگونه مرام و مراد دل مجاور را امید است و چشم بر در انتظار سفید مصرع بدست باش که لطفی به جای خویشتن است و التفاتی بزرگ در حق من خواهد بود

یغمای جندقی
 
۹۱۳۳

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۳۹ - به نواب ساسان میرزا پسر نواب بهاء الدوله نگاشته

 

سرکار ساسان را بنده چهرم و زنده مهر شاگردی خام نگارشم و نوآموزی سرد گزارش بندگان والا والی سه نامه فرمایش کرده بود اینک نگاشته نیاز فرگاهش افتاد اگر بنگه آرای سراست مهربانی فرموده به دست خودش چشم گذار آور چنانچه خرمی بخشای باغ سرکار سردار است همراه هر که دانی و هر هنگام توانی بدیشان باز فرست مگر فر شتاب تو این درنگ دیر آهنگ رهی را چاره فرماید همین نیاز نامه را نیز بر روی نگارش های سه گانه کشیده که آن روی را به سرکار ایشان نگاشته ام و گرفت و بخشایش را به مهر و کین سرکارش گذاشته اگرت پروایی هست همه را از ایشان بستان و برنگار جاجا به کار خواهد خورد کوتاهی در فرستادن و نگاشتن روا نیست و از من نیز بیش از این گفتن سزا نه

یغمای جندقی
 
۹۱۳۴

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۴۰ - به علی نقی خان سردار بختیاری و سایر زندانیان توپخانه نگاشته

 

... سر سودمی نیارم در پای توپخانه

بنده و خداوند و پژمان تا خرسند همه دانند به دیدار آرزومندم و یکان یکان را به زنجیر بندگی دربند چکنم از ناشناخت و آزار بی نواخت سر تا پای هراسم و این آبروی پنداری را فراخورد توان پای تا سر پاس هر روز نگهبان تازه گردد و پاشنه پولاد گوهر آن رویین در که تخته و میخش نیزه و خنجر است و کلید و بندش غداره و ششپر بر دیگر اندازه من روستایی و کم دل و کاهیده تن و بی جان چون دست ستیز بسته ماند پای گریز گشاده خوشتر اگر با همه مهر و پیوند و پیمان و سوگند بر آن در دیرتر راه افتد و کمتر از خواست خویش و خواهش یاران نشست فرگاه خیزد اندیشه سست مهری نسگالند و به چشم سخت رویی و بیگانه خویی ننگرند بی گناهم بی گناه و با همه بی گناهی پوزش اندیش و روسیاه هر هنگام رهی را آگهی خاست که آشنایی پاسدار است و روشناسی تیاق گزار اگر در چهر سایی به کوتاهی گرایم با صد تباهی به خاک درآیم و با یک جهان روسیاهی از خاک برآیم مصرع یاد زندان که در آنجا چمن آرایی هست

همه را برخی تن و جانم و ستایش اندیش گوهر و روان هر یک را در آن دل شب ها با پاک یزدان ساز نیازی روید و زبان در خواه گشایش و بخشایش و کاهش تیمار و فزود آسایش را رازی شمارد مرا نیز در میان آرید و به خواست او از پراکندگی بر کران خواهید از همه راهی خوار و سرافکنده ام و بر همه دستی زار و فرومانده فرد ...

... ای دل ای دیده من روز مددکاری هاست

با این ترس فراخ آستین و بیم فراخته آستان به خواست بار خدا امروز یا فردا دوستان را سر بر در و رخ در پای خواهم سود مرغ دست آموز به سنگی از گوشه بام نخیزد خو بسته مهر به طپانچه و دشنام از دوست باز نایستد فرد

زیر پای هر که بر این ره روان

خار سنجاب است و خارا پرنیان

گرفتاران آزاده و ایستادگان افتاده را از بالای فرگاه تا پایان درگاه بنده ام و به کیش یکتایی پرستنده فرد

گر شاه شکرپور و گر پیر هراتیم ...

یغمای جندقی
 
۹۱۳۵

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۴۷ - به حاجی ابوالقاسم تاجر قزوینی نگاشته

 

بیست و هشتم محرم است قرب اندیش خدمت قبله گاهی حاجی آمدم پریشانش دیدم موجب پرسیدم شطری رنج امیدگاهی ارباب را موافق تحریر حضرت و تقریر روندگان اعادت کرد زیادت از آنچه نگارش توان از هوشم اثر و از خویشم خبر نماندجز دعای صحت پاک وجودش به نقد چاره ای ندیدم اگر یاران تیتال بازم به اغراق زبان بازی معیوب نسازند به جرات می گفتم دردش به دل و رنجش را به جان خریدارم به حقوق صفا سوگند چندان پراکنده حواسم و پریشان قیاس که مزید بر آن متصور نیست چنان وجود مبارک که چون فضل خدایی فیضش عام است و بی بذل اقدامش پخته آمال پخته خواران و خامکاران خام فرسوده آسیب و آسوده فراش باشد اگر چه صباحی دو جای هزار دریغ است من و امثال من که به اقتضای فقدان اثر و نقصان خطر دردی از نهاد دوست نتوانیم پرداخت و گردی بر گونه دشمن افشاند شکسته مزاج و سال ها گرفتار علاج باشیم حکایتی و جای شکایتی نیست

توقع از لطف سرکاری آن است که محض وصل ذریعت نوید سلامت وی و مژده استقامت خود و قاطبه بستگان را در طی شطر و سطری دو نگار آورده اگر خود مصحوب ابر و باد است ارسال که پراکنده روان را از بند تزلزل و دل نگرانی رهایی خیزد خالی از اطناب مترسلانه رهی را بی دولت آگهی تاب و آرامش بر شاخ آهو و پرعنقاست

یغمای جندقی
 
۹۱۳۶

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۵۳ - از قول آقازین العابدین تاجر اردکانی به شخصی نگاشته

 

دو سال است از خدمت تمام سعادت دورم و با آن مایه آمیزش و مودت بهر راه و روش از وصول دو سطر نگارش به کلی مهجور مرا که از هر بابت به ترقیم و نگاشت چند کلمه نای ارادت توان بست و پاس خلوصیت را به اظهار برخی عنایات دل توان جست چرا از روی لطف یادم نکنی بنی نوع جنس را از هر مایه مخالطت و معاشرت مادام هستی با هم جز نمود محبت و نواخت و فزود تفقد و شناخت چنانچه نیک پیداست و بینم چه ثمر حاصل است و کدام اندیشه در دل

با وجود این مراحل چرا خامه از راز نگارش خاموش است و مولی را به یاد آوری دوستان پیشین پیمان گفت و گزارش فراموش این نه شرط صفا و پیوند است مخلص را با همه فرط عبادت به دو حرف که مظهر عنایت آید چنبر اتحاد در گردن و پای عقیدت در کمند است اگر این نباشد مراودت را چه ثمر خواهد رست و معاشرت را چه حاصل خواهد خاست

یغمای جندقی
 
۹۱۳۷

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۵۴ - به حاجی محمد ابراهیم تاجر استرآبادی نگاشته

 

سال ها ممنون مکارم و مرهون مراحم بی ظنت سرکار و اعتراف به عجز و قصور حق سپاسداری می رفت امسال که بنده زاده عهدی دیرباز بر بساط قربت و سماط نعمت سرکاری به حرمت و اعزازی فوق لیاقت و نسبت به جهات دیگر نیز طرف آرامش و افاقت بست نه چندان شرمسار و سپاسدارم وخجل و منت گذار که اگر هر سر مویی بر اندام نیازمندم زبانی طلیق بیان و منطقی رشیق ادا گردد همچنان ادای ستایش را پای تا سر فتور و فرق تا اندام قصور خواهم بود فرد

از دست و زبان که برآید

کز عهده شکرش بدر آید

هم مگر بذل یزدانی و فضل آسمانی این مکارم را پاداش و این مراحم را تلافی آرد باری امروز که بیست و سیم صفر است شنیدم مردی راه اندیش مرز استر آباد خواهد بود اعتراف عبودیت اقتضای شطری شرح عقیدت کرد دیری است به درد زانو گرفتارم و به دستور اطبا دوا اندیش و معالجت گذار هنوز سودی ندیده ام و به بهبودی نرسیده همچنان لنگ و لوش در خان حاجی کمال افتاده اسمعیل و میرزا و جعفر و علی کوچک پرستارند واهالی حجره از نشر بستر و بالش و بسط فریاد و نالش در آزار تا کی صحت بازوی رنج تابد و آرامش عزل اندیش شکنج شودبنده زاده نیز در سپاس اشفاق و ستایش اخلاق حضرت با من هم سبق است و مادام که از هستی رمق باشد اوقات در مطالعت این ورق خواهد بود مصرع هر که نه گویا به تو خاموش به

رفتار مرا این مدت با آقا محمدحسین یزدی استحضار دارند که همه حسن اعتقاد و تفویض بود گفتار او را بالمشافهه با بنده زاده اصغاء رفت که چه مایه طفره و تعدی و لاطایل بافت در دنیا و آخرت از حضرت میانه خود و او تمنای یاوری و استدعای داوری دارم هر اوقات احقاق حقوق من از وی مقدور باشد اعم از قرب و بعد و حیات و ممات من خود را معذور و او را مغفور نگذارند همین ذریعه حجت وکالت کل و امانت مطلق بس فرد

سپردم به زنهار اسکندری ...

یغمای جندقی
 
۹۱۳۸

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۵۹ - به میرزا اسدالله وزیر خان خانان نگاشته

 

فدایت شوم از عهد حرمان تاکنون دو سه ماه فزون است با تکریر ذرایع و تجدید عرایض از صدر حضرت که مطاف صدور باد و دل شکستگان نزدیک و دور را محل اسعاف سرور از تلاوت کتابی تنزیل آیه روان حلاوت نیافت و به قرایت خطابی زبور زیور از سواد ناکامی خاطر بار برایت نجست مصرع تا چه در بحمدالله بر رسته صفاست و پیوسته وفا چون دیگر بستگی های انواع جنس و ابنای انس بنیاد بر شید و زرقی نیست التزام رقیمه نگاری و اقتحام فراموش کاری را فرق نخواهد بود اینقدر هست که اگر پاس این کیش کنند و به صدور خطاب و رجوع خدمت منت بر پرستنده خویش نهند از اندوه چشمداشت گریزی و حصول ارادت پرستان سرکاری است پیوسه از بسط عنایت و نشر رعایت حضرت بیان ها می آرد و داستان ها می نگارد نوبه نو دل بند احسانی دیگر است و خاطر مرهون امتنانی دیگر در ازای آن فضل روان به کدام سپاس دم زند و به خدای این بذل جز نیاز ما عرفناک حق معرفتک بچه عرفان شناخت جوید

چون سرکار زاید الوصف جمع و ترتیب نظم و نثر سرکار خداوندی یغما را بالفطره لا طالبند به قدر بیست سی طغرا نامه پارسی فرهنگ که اصلا با لفظ و لغات تازی امتزاج و ترکیب ندارد و این صنعت در سبک و سنگ متصنعین و مترسلین کاری سخت دشوار است در ری جسته ام و به مسوده و استکتاب نشسته انشاء الله هنگام حضور به رسم ره آورد نیاز پیشگاه و ضبط کتاب خواهد شد حاجی سید میرزا و حسینعلی خان از سرکار عالی دام اقباله به احضار مامور و فیض یاب حضور خواهند گشت این خود بدیهی است سرکار را در حرمت جناب معزی الیه شرط مراغبت و در کار سرکار خان و غیره مراقبت خواهد بود سپردم به زنهار اسکندری صاحب اختیارند

یغمای جندقی
 
۹۱۳۹

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۶۰ - به میرزا ابوجعفر اردکانی در اردکان نگاشته

 

فدایت شوم شرحی که متن و پشت در برایت بهتان از مذمت قاضی و تداخل شرعیات وی نرم و درشت طرح افتاده بود زیارت شد پیداست با آن مایه گواه و سوگند بد اندیشان خصمانه عنادی آورده اند و در میانه فسادی کردهبه شکرانه بی گناهی از آنچه رفت چشم پوشی و فراموشی اولی معزی الیه را این روزها ملاقات و ملامت آمیز مقالات خواهم راند تا دیگر بار به خیالی رنجیده نپوید و به محالی نسنجیده نگوید

احمد اگر در نگارش عرض ارادت فرض عبادت مهمل ماند حضرت به نشر عنایت و بسط مکارم خجلش سازند سال گذشته جوانی که بهره خط و حظ سواد و شوق تتبع ضمیمت خلق یوسفی و حلق داودی داشت بی کلفت زمانه سازی بر الفت خاکسار عزیمت بست خالی از پیشه کار و کسب و اندیشه سلخ و قصب پیوندش غنیمت یافتم دل ها از دوسونرم و بازار مغازلت گرم افتاد هر هنگام امکان مخاطبت نبود راز و نیاز قنبرک بافی بر مکاتبت می رفت تقریبا هفتاد طغرا یا بیشترک به فرهنگ پارسی نامه نگار آمد و به تدریج از مسوده نقل بیاض شدامسال از علت فردی دو مخالفین جندق که ریش سفیدان هفتاد و دو ملت اند و ذلت غربت و زلات پیری دست و دلی که تلفیق شطری و تعلیق دو سطری توانم نیست دوست را چون درخود من همچنان ظن چهر و یقین مهری است به دستور قاضی در خواه و فرمایش آن شیوه نگارش ها و گزارش هاستمقدرت به نیل مرادش وفا نکند و معذرت در گوش میلش بر نیاید سخت فرومانده ام و تاکنون کشتی بر خشک رانده اگر سرکار به انفاذ مسودات آن چند نامه که عهد ملاقات باطله شد ذمت خاکسار را منتی ثابت افتد مصرع بنده آزاد می سازی غلامی می خری

من بنده نیز در ازای این زحمت و خورای این رحمت بیست طغرا مزخرفات تازه ترصیف را نیاز بزم شریف خواهم داشت اگر راه عطلت سپرند و ساز غفلت آرند تربیت های گذشته هدر و هبا و تقویت های بی منت جزو هوا خواهد شد امیدگاهان طبقه علیه علما و دیگر مخادیم و دوستان را بنده ام و به خداوندی پرستندعذر جداگانه ذرایع موقوف به طلاقت زبان و رشاقت بیان سرکار است

یغمای جندقی
 
۹۱۴۰

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۶۱ - به پیشخدمت نواب سیف الله میرزا نگاشته

 

... هاتف آورد این سخن یا جبرییل

قربان خامه و بنان و نامه و بیانت شوم این عریضه که من به خدمت فرستادم و آن نصیحت های سرد بی مزه که شرح دادم غیر از سرکار مرشد هر که بود البته جواب نمیداد و اگر لابد باید جوابی بدهد فحش مادر و پدر می فرستاد فدای آن حوصله و بردباری و بنده نوازی و یاری که بجای خطا عطا فرماید و عوض فضیحت نصیحت کند فرد

بندگی هیچ نکردیم و طمع می دارم

که خداوندی از آن سیرت و اخلاق آید ...

... عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی

مقصود از این بی ادبی ها آن است که بنیاد کار خود را محکم سازند و هر کسی را موافق و محرم ندهند تا آبروی سرکار مرشد مهربانم برجاست کارها همه به سامان است و دردها به درمان کاری که به صبر ساخته نشود و امری که به تحمل پرداخته نیاید ثمرش ندامت و شماتت خواهد بود فرد

صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست

چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست

تصدقت شوم بلاگردانت شوم این صبر از بابت ضرورتست والا چه صبری چه طاقتی چه آرامی چه افاقتی اگر روز و شبم را می دانم یا تمیز بد از خوب می توانم لعنت خدا و نفرین رسول بر من باد حال با عروس جناغ دلخواه شکسته اند و عهد فیصل انجام بسته بسیار خوب و مبارک است انشاء الله شما خواهید برد و او هم به عهد خود وفا خواهد کرد فرد

گر فراقت نکشد جان به وصالت بدهم ...

یغمای جندقی
 
 
۱
۴۵۵
۴۵۶
۴۵۷
۴۵۸
۴۵۹
۵۵۱