گنجور

 
یغمای جندقی

قبله مکرم محمد صادق بیک را برگ نشاط آماده باد، و بزم مرادش را فروغ از ایاق باده و وشاق ساده، نامه جان پرور که به شیرینی تنگ ها شکر بود، تلخ مذاقم را چاشنی بخشای قند آمد و زهر گوار دهانم از خوش مزگی های آن پیوند شکرخند یافت. گله ترک نامه نگاری بجاست، هر عذر سگالم عذری بانفاق است و حرفی لنگ بطاق. چون تو یاری موافق و دوستداری صادق را با آن شرایط و عهود و مهربانی و سوگند، همواره یاد نکردن و به نامه های پی در پی خاطر از دل نگرانی آزاد نداشتن غبنی بزرگ است و حیفی شگرف.اگر چه تحریر عرایض را کوتاهی کردم، ولی به جان عزیزت آبی نخوردم مگر آنکه صورت دیدارت در جام پدیدار باشد، و خوابی نکردم الا که شخص خیالت در نظر، ذکرت بر زبان بود و مهرت در روان، فرد:

سرو برفت وبوستان از نظر به جملگی

می نرود صنوبری بیخ گرفته در دلم

چندی از این پیش ساز عریضتی کردم و نیاز ضراعتی پرداختم، همانا رسید و مهربان خاطرت از حال رهی آگهی یافت. پنداشته ای در اینجا یار مهر پرورده ای دارم و از تر دامنی نم کرده ای، غمخوارم جز دل غم پرور نیست و نم کرده ام الا مژگان اشک پالود و دیده تر، فرد:

از عیش زمانشان مجوئید

کاین قرعه بنام دیگر افتاد

هر کسی را بختی داده اند و هر مرغی را آشیانی بر درختی نهاده، هر گوهری را صفائی آموخته اند و هر پیکری را قبائی دوخته، فرد:

ز دنیا قسم ما خون خوردن آمد

نشاید خورد الا رزق مقسوم

خوشا و خرما بخت و حال تو که با همه بی پولی هر شب مولی داری و هر روز گندم در دولی،...پیوسته با دهان مه پاره ای است و عابدینت آسوده در گهواره ای، جایت در مکانی است و استادت در دکانی، نانت در انبانی است ودستت در تنبانی، کنده ات در تونی است، و گنده ات در اونی، مرده ات در گوری است و سیخت در تنوری، دستت در کمری است و رمحت در سپری، راهت در حرمی است و شاخت بر شکمی، خایه ات در مشتی است و خوابگاهت بر پشتی،ریگت در موزه ای است و آبت در کوزه ای، دیوت در شیشه است و شیریت بر بیشه ای، پلنگت بر قله ای است و نهنگت در دجله ای، کیکت در شلواری است و میخت دردیواری، کهنه ات در مشعلی است و آتشت در منقلی، آشت در دیگی است و دوغت در خیکی؛ این دولت از کجا همه کس را میسر است؟

میرزای چل کس وقتی آمد که بنده چون طشت او از بام افتاده بودم، و خسته و شکسته چون استاد آب ریخته سر بر بالین نهاده، حالی نبود و اگر هم می بود اقدامی نمی فرمود، کسی که مست و مدهوش با گنبد سیمین شب در وثاق حریفی چون تو سنگ زهار روده شیار جای کند، و با عرض مصون و دامن پاک رخت بیرون کشد، در هر انجمن از صلاحش راز توان سرود و بر دامنش به پاکی نماز توان کرد. نمیدانم این روزها در چه کاری و بر چه حال فتح و گشایشی شد یا همچنان کارها بسته است، امن و آسایشی رسید، یا دل ها به دستور پیشین خسته و نظم کارها گسسته، از فاطی به تندرستی خبری آمد، یا دلنگرانی. بنای یزد هست یا در ری به اقامت گذران، خدا گواه است جز نظم کار و فراغت روزگار سر کار و دیگر یاران خصوص فلان خیال ودعائی و مراد و تمنائی ندارم. خدایت از شاطی اندوه کنار دارد، و به زودی از وصل فاطی برخوردار فرماید. همه روزه مخلص خود را به گزارش حال شاد و از رجوع هر گونه خدمت سرافراز فرمای.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode