گنجور

 
یغمای جندقی

قربان خجسته حضورت گردم نمیدانم سهیل یمانی که عزیزترین ستاره های آسمانی است، کی آغاز جلوه گری خواهد کرد و به تجلیات آن رخسار خورشید آثار زهره دیدار کی پرده بر طلعت مشتری خواهد کشید؟ فرد:

تا چند به حسرت در و دیوار تو بینم

از خانه برون آی که دیدار تو بینم

امروز روز پرده بستن در خلوت نشستن نیست، فرد:

آنرا که سر زلف تو زنجیر بود

در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت

وقت است که بر خاکساران مسکین سایه رحمت گستری و به گوشه چشم عنایت به بیماران شکسته و شکستگان دل خسته نگری، مثنوی:

آسمان شو ابر شو باران ببار

ناودان باران کند ناید به کار

آسمان گل های خوش رنگ آورد

ناودان همسایه در جنگ آورد

کشته آن طرز نگاهم و بنده آن زلف سیاه، قربان آن زلفک های کوچک موچک که گوئی به خون کبوتر دل چنگل باز است یا ناف آهوی طراز، سبک آن قطع و اندامم و مملوک آن رفتار و خرام، فرد:

در چمن سرو چمان است و صنوبر خاموش

که اگر قامت موزون بنمائی نچمد

تصدقت گردم صبح بسیار زود به امید خاکبوس قدومت حلقه بر در زدم. گفت بخت بلند... جان افروزت در حجاب به صد هزار حسرت قدری بر سر خاک نشسته، آخر الامر چون مژگان تو وطالع خویش برگشتم، فرد:

خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم

گرز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب