گنجور

 
۸۸۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۵۷ - ۱۷ - النوبة الثالثة

 

... بی زوال ملک صورت ملک معنی در کنار

و من أظلم ممن منع مساجد الله الآیة از روی اشارت میگوید کیست ستمکارتر از آن کس که وطن عبادت بشهوت خراب کند کیست ستمکارتر از آنک وطن معرفت بعلاقت خراب کند کیست ستمکارتر از آنک وطن مشاهدت بملاحظت اغیار خراب کند وطن عبادت نفس زاهدان است وطن معرفت دل عارفانست وطن مشاهدت سر دوستانست او که نفس خویش از شهوات بازداشت وطن عبادت او آبادان است و نامش در جریده زاهدانست چنانک مالک دینار مکث بالبصرة اربعین سنة فلم یصح له ان یأکل من تمر البصرة و لا من رطبها حتی مات و لم یذقه فقیل له فی ذلک فقال صاحب الشهوة محجوب من ربه و آن کس که دل خویش از علاقه پاک داشت وطن معرفت او آبادان است و خود در زمره عارفان چنانک ابراهیم ادهم رحمه الله یحکی عن بعضهم قال کنت مع ابراهیم بن ادهم فی السفر و قد اصابنا الجوع فاخرج جزییات کانت معه بعد ما نزلنا فی مسجد و قال لی مروا رهن هذه الجزییان و جینا بشی ء ناکله فقد مسنا الجوع قال فخرجت فاستقبلنی انسان بین یدیه بغلة موقرة و کان یقول الذین اطلبه اشقر یقال له ابراهیم بن ادهم قلت أیش ترید منه فقال انا غلام ابیه هذه الاشیاء له قال فدللته علیه قال فدخل المسجد و اکب علی رأسه و یدیه و یقبله فقال له ابراهیم من انت فقال غلام ابیک و قد مات ابوک و معی اربعون الف دینار میراثا لک من ابیک و انا عبدک فمر بما شیت فقال ابراهیم ان کنت صادقا فانت حر لوجه الله و الذین معک کله و هبته لک انصرف عنی فلما خرج قال یا رب کلمتک فی رغیف فصببت علی الدنیا صبا فو حقک لین امتنی من الجوع لم اتعرض بعده بطلب شی ء و آن کس که سر خویش از ملاحظت اغیار پاک داشت وطن مشاهدت او آبادان است و او خود از جمله دوستان است چنانک بو یزید بسطامی قدس الله روحه که چشم همت از اغیار بیکبار فرو گرفت و گوش کوشش بیا کند و زبان زیان در کام ناکامی کشید و زحمت نفس اماره از میان برداشت و خود را در منجنیق فکرت نهاد و بهمه وادیها در انداخت و بآتش غیرت تن را در همه بوتها بگداخت و اسب طلب در فضای هر صحرایی بتاخت و بزبان تفرید گفت

اذا ما تمنی الناس روحا و راحة ...

میبدی
 
۸۸۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... قول ابن عباس آنست که قل للذین کفروا این کافران جهودان مدینه اند و قصه آنست که چون مشرکان قریش ابو سفیان بن حرب و اصحاب او روز بدر بهزیمت شدند و شکسته گشتند و مسلمانان را قوت و نصرت بود جهودان مدینه گفتند هذا و الله النبی الامی الذی نجده فی کتابنا التوریة بنعته و صفته و مبعثه و انه لا ترد له رایة گفتند و الله که آن پیغامبرست که ما نام و صفت و مبعث وی در کتاب خویش یافته ایم و دانسته که وی را بر همکنان غلبه و قوتست و علم نبوت وی آشکارا و بران بودند که اتباع وی کنند و بوی ایمان آرند پس قومی ازیشان گفتند این چه تعجیل است بگذارید تا وقعه دیگر بیفتد میان وی و میان دشمنان وی اگر او را دست بود و به آید در آن وقعه پس همه بوی ایمان آریم نه بس برآمد تا وقعه احد بیفتاد و مسلمانان بهزیمت شدند چنان که قصه است آن جهودان باز بشک افتادند شقاء ازلی و حکم إلهی بکفر ایشان در رسید و ایشان را از آن گفت و همت باز پس آورد و هیچکس از ایشان مسلمان نشد و عهدی نیز که داشتند با رسول خدا آن عهد بشکستند و کعب اشرف که سر ایشان بود و با شصت سوار سوی مکه شد و با کافران مکه در عداوت مصطفی راست شد و برین اتفاق کردند که کلمه شان یکسان باشد و در مخالفت موافقتی نمودند و عهدی بستند و بمدینه باز آمدند پس رب العالمین در شان آن جهودان آیت فرستاد قل للذین کفروا ستغلبون و تحشرون إلی جهنم و بیس المهاد أی و بیس الفراش من النار یقول بیس ما مهدوا لانفسهم بد آرامگاهی که خود را ساختند و توختند دوزخ جاودان و آتش سوزان

قد کان لکم آیة ای بیان و عبرة و دلالة علی صدق ما قلت لکم ستغلبون می گوید ایشان را گوی که نشان و بیان و دلیل صدق آنچه من گفتم که ستغلبون آنست که دو فرقت بر هم رسند روز بدر جنگ را و کوشش را یک فرقت مسلمانان و یک فرقت کافران مسلمانان سیصد و سیزده بودند از ایشان هفتاد و هفت مهاجران دویست و سی و شش انصار صاحب رایت رسول خدا و مهاجران علی بن ابی طالب ع بود و صاحب رایة انصار سعد بن عباده و هفتاد شتر در لشکر مسلمانان بودند و دو اسب یکی آن مقداد بن عمرو و یکی آن مرثدن بابی مرثد و شش درع با ایشان بود و هشت شمشیر و از مسلمانان آن روز بیست و دو مرد شهید گشتند چهارده از مهاجر و هشت از انصار و فرقت دیگر کافران مکه بودند رییس ایشان عتبة بن ربیعة بن عبد شمس و در لشکر ایشان صد تا اسب بود و نهصد و پنجاه مرد جنگی سه چندان عدد مسلمانان بودند اما رب العالمین گفت یرونهم مثلیهم این گروه مسلمانان کافران را بشمار دو بار چند خویشتن دیدند چون چشم بر ایشان افکندند یعنی که الله ایشان را چنین نمود تا بر ایشان چیره شوند و باز نشکنند و مسلمانان را آن آیت دیگر فإن یکن منکم مایة صابرة یغلبوا مایتین معلوم شده بود که مردی ازیشان با دو مرد کافر برآید و غلبه کند

پس رب العزة کافران را اگر چه سه بار چند مسلمانان بودند دو بار چند ایشان نمود و مسلمانان نیز بچشم کافران اندک نمود چنان که آنجا گفت و یقللکم فی أعینهم این بآن کرد تا دلهای مسلمانان قوی باشد و گوش بغلبه و نصرت دارند و کلمه حق را بکوشند و چنان کردند و رب العالمین مسلمانان را آن روز بر کافران نصرت داد ...

میبدی
 
۸۸۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... و روی ما من اهل بیت یولد فیهم ولد ذکر إلا و اصبح فیهم عز لم یکن

و القناطیر المقنطرة قناطیر جمع قنطارست و در لغت عرب قطعی نیست بر کمیت و حد ان جایی که گذرگاه مردم بود آن را قنطره گویند و قنطار مالی باشد که گذرگاه زندگی تو بود پس باحوال مردم بگردد همچون بی نیازی و توانگری یکی باندک مال خود را بی نیاز و مستغنی بیند یکی تا مال بسیار جمع نکند خود را بی نیاز و مستغنی نداند و جماعتی از مفسران در قنطار سخن گفته اند و آن را حدی پدید کرده گفتند هزار دینار و گفتند که پانصد و گفتند که نصاب زکاة آن که زکاة در آن واجب شود و گفته اند که پری پوست گاو دینار یا درم و گفته اند دوازده هزار درم دیت مردی مسلمان و المقنطرة المجموعة قنطارا قنطارا آنچه قنطار قنطار با هم آری و گرد کنی گویند مقنطره همچون دراهم مدرهمه و دنانیر مدنرة و قیل المقنطرة المحکمة یقال قنطرت الشی ء اذا احکمته و منه سمیت القنطره و الخیل المسومة اسبان را خیل خواند لما فیه من الخیلاء هیچ کس بر پشت اسب سوار نشود که نه در خود خیلاء و کبر نبیند و اصل ذلک من خیلت الشی ء و هو ظن یقرب من الکذب و منه الخیال میگوید و از شهوات دنیا اسبان مسوم اند مسوم را دو معنی است یکی المطیة المعلمة فی الحرب یعنی اسبان با سومه نیکو نگاشت آن نیکو رنگ آن نیکو سومه نشانی باشد که متوسم عیب و هنر و نژاد اسب بآن بجای آرد دیگر معنی و الخیل المسومه ای المرسلة فی الرعی اسبان سایمه کرده کلها بصحرا گذاشته یقال سامت الخیل فسوم سوما فهن سایمة اذا رعت و اسمتها أنا اسامة فهی مسامة و سومتها تسویما فهی مسومة و منه قوله تعالی فیه تسیمون

روی علی ابن ابی طالب ع قال رسول الله ص لما اراد الله عز و جل ان یخلق الخیل قال لریح الجنوب انی خالق منک خلقا اخلقه عزا لاولیایی و مذلة لاعدایی و جمالا لاهل طاعتی قالت الریح اخلق فقبض منها قبضة فقال خلقتک فرسا و جعلتک عزیزا و جعلت الخیر معقودا بناصیتک و الغنایم محتازة علی ظهرک و انت بغیتی آثرتک فسحة من الرزق و آثرتک علی غیرک من الدواب ...

میبدی
 
۸۸۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۲۵ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و ما محمد إلا رسول الآیة مفسران گفتند سبب نزول این آیت آن بود که مصطفی ص آن روز که بغزاء احد بیرون شد چون بمقام رسید بشعبی از شعبهای احد فرو آمد و پنجاه مرد تیرانداز از لشکر خود برگزید و عبد الله بن جبیر انصاری برادر خوات جبیر بر سر ایشان امیر کرد و ایشان را بپایان کوه بر گذرگاه دشمن بداشت و گفت اگر بینید که ما را نصرت است یا هزیمت هر چون که باشد شما از اینجا مروید و برمگردید مبادا که برگردید و آن گه دشمن از پس در آید و ما را دریابد پس لشکر قریش در رسید خالد بن ولید بر میمنه ایشان و عکرمة بن ابی جهل بر میسره ایشان و زنان قریش نیز با ایشان بیرون آمده دف میزدند و شعر میگفتند چنان که عادت ایشان بود مصطفی ص و یاران حمله بردند و کافران را هزیمت کردند و قومی را بکشتند از ایشان یکی ابی بن خلف جمحی بود وقتی رسول خدا ص را گفته بود مرا مادیانی است وی را علف میدهم و نیکو میدارم تا بر پشت آن ترا کشم رسول خدا جواب داد که من ترا کشم انشاء الله پس روز احد ابی بن خلف نزدیک رسول ص درآمد و قصد وی میکرد رسول خدا ص بگذاشت تا نزدیک درآمد حربه ای ستد از حارث بن الصمة و بر گردن وی زد از اسب بیفتاد چنان که گاو بانگ میکرد و میگفت قتلنی محمد

قوم وی وی را بر گرفتند گفتند مترس باکی نیست و ضربت کشنده نیست ...

... بعضی منافقان گفتند اگر محمد ص کشته شد بدین اول که داشتید باز شوید انس بن نصر عم انس بن مالک گفت یا قوم اگر محمد ص کشته شد خدای محمد ص زنده پاینده است شما را چه زندگی بود و چه راحت بعد از رسول خدا اکنون بیایید تا شمشیر زنیم و جنگ کنیم هم بر آن دین که رسول ص جنگ کرد و بمیریم هم بر آنکه وی بمرد آن گه گفت اللهم انی أعتذر الیک مما یقول هؤلاء المسلمون و ابرأ الیک مما جاء به هؤلاء المنافقون پس روی بدشمن نهاد و جنگ کرد تا کشته شد پس رسول خدا ص سوی صخره شد و مردم را بر خود خواند اول کسی که رسول ص را واشناخت کعب بن مالک بود گفتا دو چشم نرگسین وی را بشناختم که زیر مغفر می افروختند

بآواز بلند گفت یا معشر المسلمین ابشروا هذا رسول الله ص رسول ص با وی گفت خاموش باش پس طایفه ای یاران با وی پیوستند و رسول ص ایشان را ملامت کرد که چرا بگریختید و پشت بدادید ایشان گفتند یا رسول الله پدر و مادر ما را فدای تو بادا آن بیگانگان آوازه قتل تو در میان لشکر افکندند دلهای ما شوریده و کشته گشت بترسیدیم و از آن بیم و ترس برمیدیم و بگریختیم پس رب العالمین بشأن ایشان و بیان این قصه که گفتیم این آیت فرستاد و ما محمد إلا رسول محمد و احمد دو نام اند مصطفی را صلوات الله علیه معنی آن ستوده و ستودنی و محمد در ستایش بلیغ تر است که از تحمید است بناء مبالغت از حمد تمامتر و جامع تر یعنی هو المستغرق لجمیع المحامد و هر چه اسباب ستایش است و خصال آرایش در وی موجود و او بآن موصوف رب العالمین گرامی کرد مصطفی ص را باین دو نام که هر دو از نام خویش شکافته و فی معناه أنشد الشاعر حسان بن ثابت رض

و شق له من اسمه کی یجله ...

میبدی
 
۸۸۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... و قال ص ما من اهل بیت یرتبطون کلبا الا نقص من عملهم کل یوم قیراط الا کلب صید او کلب حرث او کلب غنم

یسیلونک ما ذا أحل لهم سعید جبیر گفت این آیت در شأن عدی بن حاتم و زید بن المهلهل آمد که گفتند یا رسول الله انا نصید بالکلاب و البزاة فمنه ما ندرک ذکاته و منه ما یقتل فلا ندرک ذکاته و قد حرم الله المیتة فما ذا یحل لنا گفتند یا رسول الله پیوسته شکار کنیم بسگان و بازان و صیدی که درافتد باشد که زنده یابیم و بدست خویش چنان که شرع فرموده کشیم و باشد که کشته یابیم و بذکوة نرسد و معلوم آنست که رب العزة مردار حرام کرده اکنون حلال از آن کدام است و حرام کدام رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد یسیلونک ما ذا أحل لهم قل أحل لکم الطیبات ای رسول من ایشان را جواب ده که هر چه طیبات است شما را حلال است و طیبات آنست که تحریم آن در کتاب و سنت نیامده است و عرب آن را پاک دارد هر چه بعرف و عادت عرب پاک است و عرب آن را خورند از طیبات است و هر چه بعرف و عادت ایشان پاک نیست و نخورند از خبایث است و رب العزه میگوید و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبایث شتر و گاو و گوسفند و خرگور و اسب و آهو و گاو دشتی و خرگوش و روباه و کفتار و سوسمار که عرب خورند و یربوع و قنفذ و چرز و ملخ این همه از طیبات است که عرب آن را صید کنند و خورند و نصوص بدان آمده است

و ما علمتم من الجوارح یعنی و صید ما علمتم من الجوارح هر چه صید کند از ددان و پرندگان آن را جوارح گویند یعنی کواسب و جوارح آدمی از آن نام کردند که کواسب وی اند اجترحوا السییات

ای اکتسبوها و یعلم ما جرحتم بالنهار ای اکتسبتم مکلبین علی الخصوص سگ داران اند که بسگ صید کنند و مراد باین جمله شکاریانند لکن سگ بذکر مخصوص کرد که این عام تر است و صید بسگ بیشتر کنند ...

... و روی ان عثمان توضأ فأفرغ علی یدیه ثلاثا فغسلهما ثم مضممض و استنثر ثم غسل وجهه ثلاثا ثم غسل یده الیمنی الی المرفق ثلاثا ثم غسل یده الیسری الی المرفق ثلاثا ثم مسح برأسه ثم غسل رجله الیمنی ثلاثا ثم الیسری ثلاثا ثم قال رأیت رسول الله ص توضأ نحو وضویی هذا ثم قال من توضأ وضویی هذا ثم یصلی رکعتین لا یحدث نفسه فیهما بشی ء غفر له ما تقدم من ذنبه

و عن عبد الله بن عمر أن النبی ص رأی قوما و اعقابهم تلوح لم یمسها الماء فقال ویل للاعقاب من النار اسبغوا الوضوء

و روی انس ان رجلا اتی النبی ص و قد توضأ و ترک علی قدمیه مثل موضع الظفر فقال رسول الله ارجع فأحسن وضوءک ...

... فقد روی عن النبی ص انه قال من توضأ فأحسن الوضوء خرجت خطایاه من جسده حتی تخرج من تحت اظفاره و قال اذا توضأ العبد المؤمن او المسلم فغسل وجهه خرج من وجهه کل خطییة نظر الیها بعینه مع الماء او مع آخر قطر الماء فاذا غسل یدیه خرج من یدیه کل خطییة بطشتها یداه مع الماء او مع اخر قطر الماء حتی یخرج تقیا من الذنوب و قال تبلغ الحلیة من المؤمن حیث یبلغ الوضوء و قال الطهور شطر الایمان و الحمد لله یملأ المیزان و سبحان الله و الحمد لله یملأن ما بین السماوات و الارض و الصلاة نور و الصدقه برهان و الصبر ضیاء و القرآن حجة لک او علیک

و عن عبد الرحمن بن سمرة قال خرج علینا رسول الله و نحن فی مسجد المدینة فقال لقد رأیت البارحة عجبا رأیت رجلا من امتی سلط علیه عذاب القبر فجاءه وضوءه فاستنقذ من ذلک و عن انس قال قال لی النبی ص یا بنی اسبغ الوضوء یزد فی عمرک و یحبک حافظاک یا بنی ان استطعت ان لا تزال علی وضوء فانه من اتاه الموت و هو علی وضوء اعطی الشهادة و قال ص استقیموا و لن تحصوا و اعلموا ان خیر اعمالکم الصلاة و لا یحافظ علی الوضوء الا مؤمن

و إن کنتم جنبا فاطهروا ای اغتسلوا تطهر و اطهر یکی است روایت کنند از علی ع که گفت ده مرد ازین دانشمندان جهودان بر مصطفی آمدند و گفتند یا محمد لماذا امر الله بالغسل من الجنابة و لم یأمر من البول و الغایط و هما اقذر من النطفة ...

میبدی
 
۸۸۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۸ - النوبة الثانیة

 

... و عن ابن عباس قال قال رسول الله ص لکل انسان ملک اذا نام یأخذ نفسه و یرد الیه فان اذن الله فی قبض روحه قبضه و الا رد الیه فذلک قوله و هو الذی یتوفاکم باللیل

و یعلم ما جرحتم بالنهار الجرح الکسب و هو العمل بالجوارح اجتراح اکتساب است و بیشتر در بد گویند آن را و جوارح در سباع و طیر و در اندامان آدمی این را نام کردند که آن کو اسب اند و جرح شهادت طعن است در آن لأنه من کسب الاثم و الجراحة کالطعنة لأنها تعمل بالجارحة ثم یبعثکم فیه ای فی علمه بکم و ما تعملون الغد میگوید آن گه شما را از آن خواب می برانگیزاند در دانش خویش که میداند که برخیزید چه خواهید کرد و قیل یبعثکم فیه ای فی علمه بکم لیقضی أجل مسمی یعنی اجل الحیاة الی الموت لتستوفوا اعمارکم المکتوبة تقدیر الایة و هو الذی یتوفیکم باللیل ثم یبعثکم فی النهار علی علم بما تجترحون فیه

و درین آیت اقامت حجت است بر منکران بعث یعنی که چون قادر است که ترا پس از خواب می برانگیزاند قادر است که بعد از مرگ برانگیزاند و در تورات است که یا ابن آدم کما تنام کذلک تموت و کما توقظ کذلک تبعث ثم إلیه مرجعکم فی الآخرة ثم ینبیکم بما کنتم تعملون فی الدنیا من خیر او شر و هذا وعید من الله عز و جل ...

... صحیفه ای بمن دهند نام هر یکی بر آن نبشته و روزگار عمر و انفاس ایشان شمرده و مرا در آن هیچ تصرف نه چنان که فرمایند میکنم و در آثار آمده که شب نیمه شعبان آن صحیفه بدست وی دهند هر کرا در آن سال قبض روح باید کرد نامش در آن صحیفه آورده یکی بعمارت مشغول گشته یکی دل بر عروسی نهاده یکی با دیگری خصومت درگرفته هر یکی کاری و بازاری برساخته و نام ایشان در آن صحیفه اثبات کرده مصطفی ص گفت تبنون ما لا تسکنون و تجمعون ما لا تأکلون و تأملون ما لا تدرکون کم من مستقبل یوم لا یستکمله و منتظر غد لا یبلغه

ثم ردوا إلی الله یعنی العباد یردون بالموت الی الله یعنی الی الموضع الذی لا یملک الحکم علیهم فیه الا الله پس آن گه این بندگان را پس از مرگ با محشر قیامت برند تا الله بر ایشان حکم کند مولاهم الحق آن خداوندی که مولی ایشان براستی اوست و حاکم بسزا اوست مولیهم اگر بر عموم برانی معنی مولی سید است و مالک تا کافر و مؤمن در تحت آن شود و اگر تخصیص کنی بر مؤمنان معنی مولی ولی و ناصر بود و کافران در آن نشوند که جای دیگر گفت ذلک بأن الله مولی الذین آمنوا و أن الکافرین لا مولی لهم ألا له الحکم القضاء و الامر فیهم دون خلقه و هو أسرع الحاسبین لأنه لا یحتاج الی رویة و فکرة و عقد ید و حسابه اسرع من لمح البصر

عن عایشة ان رسول الله ص قال لیس احد یحاسب یوم القیامة الا هلک

قلت او لیس یقول الله فسوف یحاسب حسابا یسیرا قال انما ذلک العرض و لکن من نوقش الحساب هلک

قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر ظلمات البر ظلمة اللیل و ظلمة السحاب و ظلمة الغبار و ظلمات البحر ظلمة اللیل و ظلمة السحاب و ظلمة الامواج ...

میبدی
 
۸۸۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۲۰ - النوبة الثالثة

 

... و إما ینزغنک من الشیطان نزغ فاستعذ بالله مصطفی ص گفت رأیت عدو الله ابلیس ناحلا مهموما فقلت یا عدو الله مم نحو لک قال من صهیل فرس الغازی و اذان المؤذنین و کسب درهم من الحلال و قول العبد اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

آن مهتر عالم و سید ولد آدم صلوات الله و سلامه علیه گفت وقتی آن سر اشقیا مهجور مملکت ابلیس را دیدم نزار و ضعیف و درمانده سر بجیب مهجوری فرو برده گفتم یا عدو الله این ضعف و نحافت تو از چیست گفت ای محمد این ضعف و گداختگی و درماندگی من از چهار چیز است هر گه که از آن چهار چیز یکی روی نماید چنان گداخته شوم که نمک در آب گدازد و شمع در آتش یکی آواز اسب غازیان در صف جهاد با کافران دوم آواز مؤذنان در وقت اذان سوم کسب کردن حلال بشرط شریعت و مقتضی ایمان چهارم گفتار بنده مؤمن که گوید اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

فرمان آمد که ای سید هر که با دشمن حرب کند زره باید و خفتان جوشن و برگستوان خود و مغفر خیل و لشکر ای سید امت تو در معرکه شیطان قرار گرفته اند فإذا قرأت القرآن فاستعذ بالله زره ایشان إما ینزغنک من الشیطان نزغ فاستعذ بالله جوشن ایشان قل أعوذ برب الفلق خود ایشان قل أعوذ برب الناس برگستوان ایشان چون با زین سلاح و عدت بحرب ابلیس آیند لا جرم از وساوس و نزغات وی ایمن شوند إنه لیس له سلطان علی الذین آمنوا ...

میبدی
 
۸۸۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا آباءکم این آیت در شأن قومی آمد که به هجرت آمده بودند و موالاة داشتند با برادران به مکه در دارالشرک و ایشان دست می افکندند و در خبرها ایشان می گراییدند رب العالمین ایشان را از آن نهی کرد و ایشان را بیم داد گفت و من یتولهم منکم یا معشر المسلمین بعد نزول هذه الایة فأولیک هم الظالمون ای من یتولی المشرک فهو مشرک لانه رضی بشرکه و قومی از مسلمانان در مکه بماندند از بهر عیال خویش و پیوند که داشتند هجرت نکردند و می گفتند اگر ما یکبارگی از فرزندان و خویشان خود ببریم صنایع و اسباب ما خراب شود و مالی که به کسب به دست آورده ایم ضایع شود و فرزندان و کودکان ضعیف و بی کس بمانند در شأن ایشان این آیت آمد قل إن کان آباؤکم و أبناؤکم و إخوانکم و أزواجکم و عشیرتکم قرایت بوبکر از عاصم و عشیراتکم بالف است و اقتراف اکتساب است و أموال اقترفتموها ای اکتسبتموها به مکه و تجارة تخشون کسادها ان یبقی علیکم فلا ینفق و گفته اند و تجارة تخشون کسادها یعنی البنات الایامی اذا کسدن عند آبایهن و لم یخطبن

و مساکن ترضونها و منازل تعجبکم الاقامة بها أحب إلیکم ان تهاجروا الی الله و الی رسوله بالمدینة

فتربصوا ای توقعوا و انتظروا حتی یأتی الله بأمره این بر سبیل وعید گفت یعنی که اگر آن همه دوستر می دارید از هجرت به مدینه از بهر خدای و رسول صبر کنید و منتظر فرمان خدای باشید یعنی عذاب این جهانی و هو القتل یا عقاب آن جهانی و گفته اند امر اینجا فتح مکه است به تهدید با ایشان می گوید فتربصوا مقیمین بمکة حتی یأتی الله بفتح مکة فیسقط فرض الهجرة و الله لا یهدی القوم الفاسقین تهدید لهؤلاء بحرمان الهدایة

لقد نصرکم الله فی مواطن کثیرة فی الخبر ان المواطن الکثیرة التی نصر الله فیها النبی و المؤمنین ثمانون موطنا الوطن و الموطن مکان الاقامة و یوم حنین یعنی و نصرکم فی یوم حنین گفته اند حنین و اوطاس و هوازن هر سه نام غزاست هوازن نام قبیله و حنین و اوطاس نام جایگاه حنین وادی یی است میان مکه و طایف و قصه آنست چون مکه گشاده شد و مکیان مسلمان شدند دو قبیله بماند از عرب که ایشان را قوتی و شوکتی عظیم بود مردان مبارز جنگی یکی هوازن و دیگر ثقیف ایشان با یکدیگر بیعت کردند و با هم افتادند چهار هزار مرد مقاتل و امیر هوازن مالک عوف بود امیر ثقیف کنانة بن عمرو خبر به رسول خدا آمد که ایشان ساز جنگ می کنند و حربه ها تدبیر می سازند رسول اسباب حرب بساخت و با دوازده هزار مرد جنگی بیرون آمد ده هزار مهاجر و انصار و دو هزار که از مکه با وی برخاستند آمدند تا به وادی حنین مردی گفت از جمله مسلمانان نام وی سلمة بن سلامه چون لشکر اسلام فراوان دید و انبوه و الله یا رسول الله لا نغلب الیوم من کثرة رسول خدا را از آن نه خوش آمد و اندوهگن شد و گفت ما را امروز محنت و ابتلا رسد ازین کلمت اعتماد کرد بر سپاه فراوان تا خود چه پیش آید هر دو لشکر به هم رسیدند مشرکان نیامهای شمشیر همه بشکستند و چهار هزار مرد مبارز شمشیر کشیده به یکبار حمله بردند و لشکر اسلام چنان هرگز ندیده بودند بترسیدند و به هزیمت پشت بدادند و با رسول خدا نماند از آن لشکر مگر سیصد مرد و به یک روایت با وی نماند هیچ کس مگر عباس بن عبد المطلب و بوسفیان بن الحرب و عباس مردی بلند آواز بود رسول گفت یا عباس یاران را بخوان عباس گفت یا عباد الله یا اهل القرآن یا اصحاب الشجرة یا اصحاب سورة البقرة و آل عمران یا اصحاب بیعة الرضوان و گفته اند رسول خدا نیز می گفت یا معشر المهاجرین الی یا معشر الانصار الی این اصحاب الصفة این اصحاب سورة البقرة

مسلمانان چون آواز رسول شنیدند و آواز عباس به یکبار بازگشتند و نزدیک مصطفی آمدند رسول خدا گفت هذا حین حمی الوطیس

و در خبر است که مشتی خاک و سنگ ریزه برداشت و بر روی ایشان انداخت گفت شاهت الوجوه انهزموا و رب الکعبه

و رب العزة در آن حال سکینه فرو فرستاد به دل های مؤمنان آرامی و سکونی و امنی بعد از خوف و بیم به دل ایشان فرو آمد و قوی دل شدند و بر کافران حمله بردند رب العالمین مدد فرستاد از آسمان پنج هزار فریشته با قدهای بلند و جامه های سفید بر اسبهای ابلق کافران چون ایشان را بدیدند بترسیدند و به هزیمت شدند و مسلمانان بر پی ایشان رفتند و بسیار از ایشان کشته شدند مالک بن عوف را بگرفتند و پیش رسول خدا آوردند رسول گفت یا مالک اما الایمان و اما السیف

مالک گفت اما اسلام نیارم و اگر بکشی مردی عظیم کشته باشی و رفدا خواهی مال عظیم یابی آن گه گفت یا محمد کجااند آن مردان بلند بالای سفید جامه بر اسب های ابلق که به نزدیک تو بودند ایشان ما را به هزیمت کردند نه شما رسول خدا گفت تلک الملایکة ارسلها ربی لنصرتی

اینست که رب العالمین گفت و یوم حنین إذ أعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شییا و ضاقت علیکم الأرض بما رحبت برحبها و سعتها و الباء للحال ای رحبته و المعنی لم تجدوا موضعا لفرارکم عن اعدایکم ...

... ابن جریح گفت خود یک مرد گفت است از این نام وی فحاص و سبب آن بود که بخت نصر بابلی نسختهای تورات بسوخته بود در مسجد بیت المقدس و از آن زمین نسخت نمانده بود چون فرزندان بنی اسراییل که مانده بود پس کشتن پدران ایشان فرا رسیدند به تورات محتاج بودند و آن را نسخت نیافتند خدای تورات را از اول تا آخر در دل عزیر او کند پس از آن که وی را زنده کرده بود تا بر ایشان خواند ایشان بشنیدند و نسخت کردند قومی از ایشان گفتند این عزیر پسر خداست که مردم را توان چنین نیست

و قالت النصاری المسیح ابن الله این آن بود که خدای تعالی عیسی را به آسمان برد حواریان و قوم عیسی که وی را دریافته بودند و دیده هیچ نماندند و فرزندان ایشان در رسیدند که عیسی را ندیده بودند اما به وی ایمان داشتند پس مردی جهود نام وی بولس با ایشان آمد و دین ترسایی گرفت تا ایشان را بفریفت و دروغها نهاد در کار عیسی و دین ایشان بر ایشان شوریده کرد تا ایشان در شبهت افتادند قومی گفتند المسیح هو الله قومی گفتند هو ابن الله قومی گفتند ثالث ثلاثه و شرح قصه آنست که این بولس مردی بود دلاور کینه ور کافر دل و می خواست که قوم عیسی به هم بر او کند و دین ایشان بر ایشان شوریده کند و با جهودان می گفت ان کان الحق مع عیسی فکفرنا و جحدنا و النار مصیرنا فنحن مغبونون ان دخلوا الجنة و دخلنا النار می گفت غبنی عظیم باشد اگر فردا این قوم عیسی به بهشت روند و ما به دوزخ ناچار من تدبیری سازم که ایشان را از راه ببرم و از اسلام بر گردانم و کانوا علی دین الاسلام احدی و ثمانین سنة بعد رفع عیسی یصلون الی القبلة و یصومون رمضان پس این بولس اسبی داشت نیکو که بر پشت آن جنگ کردی با ایشان و قوم عیسی از قتل و طعن وی ایمن نبودندی رفت و آن اسب را پی کرد و خاک بر سر نهاد و گریستنی و زاریی عظیم در گرفت ایشان گفتند چه رسید ترا درین وقت

گفت ندایی شنیدم از آسمان که ترا هرگز توبه نپذیرم مگر که ترسا شوی و دین عیسی گیری و اکنون از دین جهودی توبه کردم ایشان او را در کنیسه فروآوردند و یک سال در خانه ای نشست که از آن خانه بیرون نیامد تا کتاب انجیل بخواند و بیاموخت پس بیرون آمد و گفت ندایی از آسمان شنیدم که ان الله قبل توبتک ...

میبدی
 
۸۸۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۵ - النوبة الثانیة

 

... پس رسول گفت اللهم اکف شر سراقة بما شیت

در حال سنب ستورش بزمین فرو شد تا بشکم گفت یا محمد من بتو عهد کردم که ترا گزند نرسانم و نرنجانم و هر که اندرین راه بطلب تو آید شر وی از تو دفع کنم رسول دعا کرد تا پای اسب از زمین بر آمد سراقه گفت یا محمد من دانم که کار تو بالا گیرد و پایگاه تو بلند شود مرا نامه ده تا میان من و تو نشانی باشد ابو بکر نامه نوشت گویند بر سنگی و گویند بر شانه گوسفندی نوشت وی اندر کنانه نهاد و یک تیر بر کشید گفت مرا درین راه هم شتر است و هم گوسفند این تیر نشان من باشد با شما تا هر چه خواهید بشما دهند رسول گفت یا أبا بکر ما را بطعام سراقه حاجت نیست این هم چنان است که مصطفی در کار قوم خویش حزن نمود و خلاف نیست که آن حزن از رسول طاعت بود و رب العزة او را گفت لا تحزن علیهم و اخفض جناحک للمؤمنین و لا یحزنک قولهم و لا یحزنک الذین یسارعون فی الکفر فلم یکن نهی الله تعالی ایاه عن الحزن دلیلا علی ان حزنه کان معصیة فکذلک حزن ابی بکر

و جعل کلمة الذین کفروا السفلی یعنی الشرک و کلمة الله هی العلیا یعنی لا اله الا لله و قیل کلمة الله قوله لأغلبن أنا و رسلی و گفته اند و جعل کلمة الذین کفروا السفلی اینجا سخن تمام شد یعنی که خدای سکالش بدایشان و هم سخنی و همسازی و مکر ایشان زیر کرد و مغلوب و مقهور پس ابتدا کرد و گفت و کلمة الله هی العلیا سخن خدای و تقدیر و مکر او غالب است و قاهر و اگر خواهی پیوسته خوان بر قرایت یعقوب حضرمی و کلمة الله بنصب تا یعنی که خدای کلمه کافران را زیر آورد و کلمه خویش را بر آورد ...

... و لو أرادوا الخروج ای لو عزموا علی الخروج لا عدوا للخروج و الجهاد عدة اهبة من الزاد و المرکوب لانهم کانوا میاسیر و لکن کره الله انبعاثهم الانبعاث الانطلاق فی الحاجة یقول کره الله نهوضهم للخروج فثبطهم ای حبسهم و خذلهم و کسلهم

و قیل اقعدوا مع القاعدین این سخن منافقان با یکدیگر گفتند که بیرون مشوید و بنشینید با این نشستگان که بعذر نشسته اند از زنان و کودکان و ناتوانان و گفته اند که این رسول خدا گفت با ایشان از آنکه با ایشان خشم داشت که از ایشان تخلف می شناخت و گفته اند این قیل بمعنی الهام است که رب العزة اسباب خذلان در دل ایشان افکند و ایشان را بر آن داشت تا بنشستند و استطاعت رفتن نداشتند و بر جمله بدان که استطاعت دو است یکی قبل الفعل و یکی مع الفعل آنچه قبل الفعل است حصول آلت است و عدة چون عقل و صحت و وجود مال و شناخت فرمان و تمکن آن در وقت و مکان و آن استطاعت ظاهر است و موجود و حجت بوی قایم است و ثابت و بنده توانا آنست و ذلک فی قوله لو استطعنا لخرجنا معکم اینست که منافقان گفتند اگر ما را استطاعت بودی با شما بیرون آمدیمی و رب العزة ایشان را دروغ زن کرد و گفت و الله یعلم إنهم لکاذبون لانهم یستطیعون للخروج اما آن استطاعت دیگر قدرت است بر مباشرت فعل و ملک تحصیل در باطن رود با فعل و بعد الفعل آن را بتوان شناخت و هیچ حجت بنده بوی ثابت نشود که آن در حق وی مفقود است نه موجود و پیش از فعل بنده از آن استطاعت در هیچ چیز نیست چنان که خدای گفت و کانوا لا یستطیعون سمعا ما کانوا یستطیعون السمع إنهم عن السمع لمعزولون قومی را گفته است که گوشها شنوا داشتند اما با آن گوش شنوا ایشان را استطاعت سمع نبود و قیل اقعدوا مع القاعدین هم ازین باب است رب العزة ایشان را مخذول کرد و محروم از فرمان برداری تا نتوانستند که فرمان برند و بغزاء تبوک بیرون شوند و الله علیم یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید

لو خرجوا فیکم ما زادوکم إلا خبالا چون مصطفی از مدینه بیرون آمد تا به تبوک رود بثنیة الوداع فرو آمد آنجا لشکرگاه ساخت و عبد الله ابی سلول با منافقان به زی جده فرو آمد از ثنیة الوداع بزیرتر پس چون مصطفی و مؤمنان برفتند عبد الله ابی با منافقان و اهل شک تخلف کرد و بازگشت رب العالمین تسلیت مصطفی این آیت فرستاد لو خرجوا فیکم ما زادوکم إلا خبالا ای فسادا فی رای ضعفة المؤمنین الخبال الفساد فی الامر و الخبل الفساد فی العقل و لأوضعوا خلالکم الایضاع سرعة السیر و المعنی اسرعوا بالنمیمة فی افساد ذات بینکم و قیل اسرعوا رکابهم بالسیر بینکم یوهمون الهزیمة فی القلوب یبغونکم الفتنة فتنه شور دل است ...

میبدی
 
۸۹۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۷ - النوبة الثانیة

 

... و الغارمین وام داران اند و ایشان دو فرقت اند فرقتی درویشان اند که قرض گرفته اند نه بر معصیت از بهر مصلحت نفس خویش و قوت عیال خویش و فرقتی توانگران اند که قرض گرفته اند از بهر مصالح مسلمانان و تسکین فتنها این هر دو فرقه غارمان اند سهمی حق ایشان است ایشان را از آن سهم چندان دهند که آن قرض بگزارند اگر چه توانگر باشند تا از عهده آن بیرون آیند

و فی سبیل الله غازیان اند ایشان که بساز و برگ خویش و نشاط خویش روند و بر دیوان سلطان اقطاعی و مرسومی ندارند ایشان را چندانی دهند که نفقه و برگ راه و آلت جنگ از اسب و سلاح اگر سوار باشند از آن بسازند و درویش و توانگر در آن یکسان که مصطفی گفت لا تحل الصدقة لغنی الا لغاز فی سبیل الله او لعامل علیها او لغارم و هم ازین باب است بناء مصانع و عمارت قناطر که در راه غزا بود

و قال ابن عباس یجوز ان یصرف سهم سبیل الله الی الحج و هو قول الحسن و احمد و اسحاق ...

میبدی
 
۸۹۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۷ - النوبة الثانیة

 

... آن گه گفت إلا ما رحم ربی اشارتست که این برحمت خداوند منست که هر که الله تعالی بر وی رحمت کند او را از آن معصوم دارد جماعتی مفسران گفتند که این همه سخن زلیخاست متصل بآنچ گفت الآن حصحص الحق آن گه گفت ذلک ای الاقرار علی نفسی لیعلم یوسف انی لم اخنه بظهر الغیب و ان الله لا یهدی کید الخاینین این اقرار که دادم بر خویشتن بآن دادم که تا یوسف بداند که من بظهر الغیب با وی خیانت نکردم و اقرار باز نگرفتم و ما أبری نفسی عن ذنب هممت به إن النفس لأمارة بالسوء اذا غلبت الشهوة إلا ما رحم ربی بنزع الشهوة عن یوسف و هذا قول لطیف و هو الاظهر و لا یبعد من قولها إن ربی غفور رحیم مع کفرها فان الکفار مقرون بالله عز و جل یقول الله تعالی و لین سألتهم من خلقهم لیقولن الله

و قال الملک لما تبین للملک عذر یوسف و عرف امانته و علمه قال ایتونی به چون عقل و علم یوسف بدانست و امانت و کفایت وی او را معلوم شد و عذر وی ظاهر گشت گفت ایتونی به أستخلصه لنفسی اجعله خالصا لنفسی من غیر شرکة پس خاصگیان خود فرستاد بزندان تا یوسف بیرون آید یوسف چون خواست که بیرون آید زندانیان را دل خوشی داد و بفرج اومیدوار کرد و از بهر ایشان این دعا کرد اللهم اعطف علیهم بقلوب الاخیار و لا تغم علیهم الاخبار بار خدایا دلهای نیکان و نیک مردان بر ایشان مشفق گردان و خبرها بر ایشان مپوشان از اینست که در هر شهری زندانیان خبرهای اطراف بیشتر دانند و در میان ایشان اراجیف بسیار رود چون از زندان بدر آمد بر در زندان بنشست و گفت هذا قبور الاحیاء و بیت الاحزان و تجربة الاصدقاء و شماتة الاعداء پس غسل کرد و اسباب نظافت بکار داشت و جامه نیکو در پوشید و قصد سرای ملک کرد چون بدر سرای ملک رسید بایستاد و گفت حسبی ربی من دنیای حسبی ربی من خلقه عز جاره و جل ثناؤه و لا اله غیره پس در سرای ملک شد گفت اللهم انی اسیلک بخیرک من خیره و اعوذ بک من شره و شر غیره چون بر ملک رسید بر ملک سلام کرد بزبان عربی ملک گفت ما هذا اللسان قال لسان عمی اسماعیل آن گه او را بعبرانی دعا گفت ملک گفت این چه زبانست گفت زبان پدران من یعقوب و اسحاق و ابراهیم

و گفته اند که ملک زبانها و لغتهای بسیار دانست به هفتاد زبان با یوسف سخن گفت و یوسف بهر زبان که ملک با وی سخن گفت هم بآن زبان جواب وی میداد ملک را آن خوش آمد و از وی بپسندید و یوسف را آن وقت سی سال از عمر گذشته بود ملک با ندیمان و نزدیکان خود می نگرد و می گوید جوانی بدین سن که اوست با این علم و عقل و زیرکی و دانایی عجبست و طرفه تر آنست که ساحران و کاهنان روزگار از تعبیر آن خواب که من دیدم درماندند و او بیان کرد و از عاقبت آن ما را خبر کرد آن گه ملک گفت خواهم که آن خواب و تعبیر آن بمشافهت از تو بشنوم یوسف آن چنان که ملک دیده بود بخواب از اول تا آخر بگفت و تعبیر آن بر وی روشن کرد ملک گفت اکنون رأی تو ای صدیق درین کار چیست و رشد ما و صلاح ما در چیست یوسف گفت باین هفت سال که در پیش است بفرمای تا نهمار زرع کنند و چندانک توانند جمع کنند در انبارها و دانهای قوت همه در خوشه ها بگذارند تا هم مردمان را قوت بود و هم چهار پایان را علف و نیز چون جمع طعام کرده باشند بروزگار قحط که از اطراف خلق روی بتو نهند چنانک خود خواهی توانی فروختن و از آن گنجهای عظیم توان نهادن ملک گفت و من لی بهذا و من بجمعه ...

... بروایتی دیگر گفته اند که پس از مرگ اظفیر زلیخا عاجز گشت و مالی که داشت از دست وی بشد و در یمن برادران داشت که ملوک یمن ایشان بودند دشمن بر ایشان دست یافت و همه را بکشتند و مملکت بدست فرو گرفتند زلیخا تنها و بیچاره بماند مال از دست شده و مرگ گرامیان دیده و روزگار دراز اندوه عشق ۳ یوسف کشیده پیر و نابینا و عاجز گشته و ذل و انکسار درویشی بر وی پیدا شده و با این همه هنوز بت می پرستید آخر روزی در کار خویش و بت پرستیدن خویش اندیشه کرد از کمین گاه غیب کمند توفیق درو انداختند روی با آن بت خویش کرد گفت ای بتی که نه سود کنی نه زیان و عابد تو هر روز که برآید نگونسارتر و زیانکارتر از تو بیزار گشتم و از عبادت تو پشیمان شدم و بخدای یوسف ایمان آوردم

آن گه بت را بر زمین زد و روی بآسمان کرد گفت ای خدای یوسف اگر عاصی می پذیری اینک آمدم بپذیر و اگر معیوبان را مینوازی منم معیوب بنواز ور بیچارگان را چاره میکنی منم درمانده و بیچاره چاره من بساز ای خدای یوسف دانی که بجمال بسی کوشیدم و بمال جهد کردم و در چاره و حیلت بسی آویختم و سیاست و صولت نمودم و بمقصود نرسیدم وز آن پس مرگ گرامیان دیدم و فراق خویشان چشیدم و رنج درویشی و عشق یوسف بر دلم هر روز تازه تر و جوان تر بار خدایا بر من ببخشای و یوسف را بمن نمای که از همه حیلتها و چارها عاجز گشتم و خیره فرو ماندم زلیخا این تضرع و زاری بر درگاه عزت همی کرد و یوسف آنجا که بود تقاضای دیدار زلیخا از دلش سر برمی زد اندیشه و تفکر زلیخا بر دل یوسف غالب گشت با خود همی گفت کاشکی بدانستمی که زلیخا را حال بچه رسید و کجا افتاد تا اگر در حال وی خللی است من با وی احسان کردمی و فساد معیشت وی بصلاح باز آوردمی که او را بر من حقهاست و آن روز که یوسف این سخن گفت و زلیخا آن دعا کرد پانزده سال گذشته بود که یوسف زلیخا را ندیده بود یوسف آن روز از سر آن اندیشه برخاست با خیل و حشم که من امروز سر آن دارم که تماشا را گرد مصر برآیم و تنزه کنم بظاهر تنزه مینمود و بباطن احوال زلیخا را تعرف همیکرد بهر کویی که همی رسید از احوال درویشان همی پرسید تا مگر زلیخا بمیان برآید آخر بسر کوی زلیخا رسید و زلیخا شنیده بود که یوسف همی گذرد بسر کوی آمده و انتظار رسیدن وی می کرد چون در رسید او را گفتند اینک زلیخا درویش و نابینا و عاجز گشته یوسف آنجا توقف کرد زلیخا را دست گرفتند و فرا پیش وی بردند حوادث روزگار در وی اثر کرده از اشک دیده مژگانش همه بریخته و نابینا گشته شماتت اعداش گداخته و فراق گرامیانش مالیده یوسف که وی را دید آب در چشم آورد و اندوهگن گشت و با وی ساعتی بایستاد و زلیخا آواز رکاب داران و صهیل اسبان و بردابرد چاووشان همی شنید و میگریست و دست بر اسب یوسف همی مالید و می گفت سبحان الذی اعز العبید بعز الطاعة و اذل الملوک بذل المعصیة

آن گه گفت ای یوسف مرا بسرای خود خوان که با تو حدیثی دارم یوسف فرمود تا او را بسرای بردند و خود برآمد و بسرای آمد زلیخا بیامد و پیش یوسف بنشست گفت ای یوسف از خاندان نبوت حرمت داشتن و حق شناختن بدیع نبود و ممتحن را نواختن عجب نبود ای یوسف اول بدانک من ایمان آورده ام بیگانگی خدای آسمان و کردگار جهانیان او را یکتا و یگانه دانم بی شریک و بی انباز و بی نظیر و بی نیاز از آن دین که داشتم برگشتم و دین حق پذیرفتم و ملت اسلام گزیدم و پسندیدم اکنون بتو سه حاجت دارم یکی آنست که من دانم تو بر خداوند خود کریمی و بنزدیک وی پایگاه بلند داری از من بوی شفیع باشد تا چشم روشن بمن باز دهد یوسف زبان تضرع بگشاد و دعا کرد گفت الهی بحق محمد و آله ان ترد علی هذه الضعیفة بصرها و لا تخجلنی عندها و عند الناس زلیخا گفت یا یوسف الحمد لله که حاجت روا شد و چشم من بدیدار تو روشن کرد و دل من به معرفت ایمان نورانی کرد یوسف گفت دیگر حاجت چیست زلیخا گفت دعا کن تا جمال بمن باز دهد یوسف رداء خود بر وی افکند و دعا کرد زلیخا چنان شد که از نخست روز که یوسف را دید حاجت سوم آن بود که گفت مرا بزنی بخواه سر در پیش افکند باین اندیشه تا جبرییل آمد و گفت ملک جل جلاله می گوید زلیخا تا اکنون بحیلت و چاره خود ترا میطلبید لا جرم بتو نمی رسید اکنون ترا از ما طلب کرد و بسبب تو با ما صلح کرد حاجت وی روا کن یوسف بفرمان الله تعالی او را بزنی بخواست چون بهم رسیدند یوسف گفت أ لیس هذا خیرا مما کنت تریدین فقالت ایها الصدیق لا تلمنی فانی کنت امرأة حسناء ناعمة کما تری فی ملک و دنیا و کان صاحبی لا یأتی النساء و کنت کما جعلک الله فی حسنک و هییتک فغلبتنی نفسی فوجدها یوسف عذراء فاصابها و ولد له منها ابنان افراییم و میشا ...

میبدی
 
۸۹۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۱۱ - النوبة الثانیة

 

... ضحاک و سدی و مجاهد و جماعتی مفسران گفتند آن پیراهن از حریر بهشت بود و هو الذی البس الله ابراهیم یوم طرح فی النار فکساه اسحاق ثم کساه یعقوب ثم جعله یعقوب فی تعویذ و علقه من جید یوسف و لم یعلم اخوته بذلک و کان قمیصا لا یمسه ذو عاهة الا صح یهودا گفت پیراهن بمن دهید تا من برم که آن پیراهن بخون آلوده ازین پیش من بردم و اندوه بر دل وی من نهادم تا امروز ببشارت من روم و سبب شادی من باشم فألقوه علی وجه أبی ای علی عین ابی یأت بصیرا یرجع الی حال الصحة و البصر و قیل معناه یأتنی بصیرا لأنه کان دعاه و أتونی بأهلکم أجمعین نسایکم و اولادکم و عبیدکم و امایکم

و لما فصلت العیر ای خرجت الرفقة من مصر نحو کنعان قال أبوهم لمن حضر من اسباطه فان اولاده بعد فی الطریق إنی لأجد ریح یوسف ادرکه شما هنوز کاروان بر در مصر بود که یعقوب با بنازادگان خویش می گوید که من بوی یوسف می یابم از آنجا که کاروان بود تا به کنعان هشتاد فرسنگ بود ابن عباس گفت هشت روزه راه بود و باد بوی پیراهن بمشام یعقوب رسانید بفرمان الله و یعقوب این از آن گفت که بوی بهشت بوی رسید و دانست که در دنیا بوی بهشت جز از آن ندمد و من ذهب الی انه قمیصه الذی کان یلبسه قال بلغت ریح یوسف یعقوب علی بعد المسافة معجزة حیث کانوا انبیاء لو لا أن تفندون ای تکذبونی و تنسبونی الی الخرف و فساد العقل و التفنید فی اللغة تضعیف الرأی و الفند ضعف الرأی و جواب لو لا محذوف تقدیره لو لا ان تنسبونی الی ضعف الرأی لقلت انه قریب

قالوا تالله إنک لفی ضلالک القدیم قال ابن عباس فی خطاک القدیم من حب یوسف لا تنساه غلظوا له القول بهذه الکلمة اشفاقا علیه و کان عندهم انه مات و قیل فی محبتک القدیمة ما تنساها و قال صاحب کتاب المجمل الضلال ها هنا الغفلة کقوله و وجدک ضالا فهدی ای غافلا عما یراد بک من امر النبوة و القدیم هو الموجود الذی لم یزل ثم یستعمل للعتیق مبالغة کقوله کالعرجون القدیم ...

... قال سوف أستغفر لکم ربی اخره الی سحر لیلة الجمعة لانه افضل اوقات الدعاء و قیل معناه حتی استأذن ربی فی الاستغفار لکم خشی ان یقال له ما قال لنوح حین دعا لابنه الغریق و قیل قال لهم تحللوا اول الامر من یوسف ثم استغفر لکم ربی إنه هو الغفور الرحیم چون یهودا به کنعان آمد و پیراهن آورد بعد از آن بسه روز برادران دیگر رسیدند و جهاز آوردند ساز سفر و برگ راه که یوسف فرستاده بود با دویست راحله و در خواسته که کسان شما خرد و بزرگ شما همه باید که بیایید ایشان همه کارسازی راه کردند و هر چه در خاندان یعقوب مرد و زن خرد و بزرگ بیرون شدند هفتاد و دو کس بودند

و آن روز که اسراییلیان و نژاد ایشان با موسی از مصر بیرون آمدند هزار هزار و ششصد هزار بودند فلما دخلوا علی یوسف آوی إلیه أبویه فی الآیة تقدیم و تأخیر التأویل فلما دخلوا قال ادخلوا مصر و آوی الیه ابویه و رفعهما علی العرش چون یعقوب و کسان وی نزدیک مصر رسیدند یوسف با ملک مصر مشورت کرد که یعقوب و قوم نزدیک رسیدند و استقبال ایشان لا بد است یوسف بیرون آمد و ملک موافقت کرد با جمله خیل و حشم خویش و هم اربعة آلاف و از مصریان نفری بسیار بیرون آمدند یعقوب چون آن خیل و حشم فراوان دید آواز اسبان و ازدحام پیادگان و رامش مصریان و خروش لشکر همه در هم پیوسته بایستاد تکیه بر یهودا کرده آن گه گفت بیهودا مگر ملک مصر است این که می آید یهودا گفت لا بل اینک یوسف پسر تو است که می آید چون نزدیک رسید یوسف از اسب فرود آمد پیاده فرا پیش پدر رفت پدر ابتدا کرد بسلام گفت السلام علیک یا مذهب الاحزان عنی یوسف جواب داد و پیشانی پدر ببوسید و دست بگردن وی در آورد یعقوب بگریست و یوسف هم چنان بگریست غریوی و سوزی در لشکر افتاد از گریستن ایشان پس یعقوب گفت الحمد لله الذی اقر عینی بعد طول الاحزان آن گه یوسف گفت ادخلوا مصر إن شاء الله آمنین من کل سوء در آیید ایمن در مصر و این از بهر آن گفت که مردمان در مصر بجواز می توانستند رفتن و ایشان بی جواز در رفتند ایمن آن گه سخن باستثنا پیوست از همها و بلاها که دیده بود یعنی که پس ازین همها و بلاها نبود ان شاء الله

و رفع أبویه علی العرش این تفسیر ایواء است ای ضمهما الیه و رفعهما علی العرش یعنی علی السریر الذی کان یقعد علیه کعادة الملوک و ابواه والده و خالته لیا و کانت امه راحیل قد ماتت فی نفاسها بابن یامین فتزوج یعقوب بعدها لیا و سمی الخالة اما کما سمی العم ابا فی قوله نعبد إلهک و إله آبایک إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و روی عن الحسن انه قال انشر الله راحیل ام یوسف من قبرها حتی سجدت له تحقیقا للرؤیا و خروا له سجدا این واو اقتضاء ترتیب نکند و درین تقدیم و تأخیر است و معنی آنست که خروا له سجدا و رفع ابویه علی العرش همه او را بسجود افتادند آن گه پدر را و خاله را بر تخت ملک خود برد مفسران گفتند به این سجود نه آن خواهد که پیشانی بر زمین نهادند بر طریق عبادت که آن جز خدای را جل جلاله روا نیست بلکه آن پشت خم دادن بود و تواضع کردن بر طریق تحیت و تعظیم و تکریم حسن گفت سجود بود سر بر زمین نهادن از روی تعظیم نه از روی عبادت و الله تعالی فرمود ایشان را تحقیق و تصدیق خواب یوسف را قال ابن عباس وقعوا ساجدین لله نحوه فقال یوسف عند ذلک و اقشعر جلده یا أبت هذا تأویل رءیای من قبل ای هذا الذی فعلتم بی من التعظیم هو ما اقتضته رؤیای و انا طفل قد جعلها ربی حقا ای جعل الله رؤیای صادقة و کان بین الرؤیا و بین التأویل اربعون سنة و قیل ثمانون سنة و قیل ست و ثلاثون سنة و قیل اثنتان و عشرون سنة و قیل ثمانی عشرة سنة ...

میبدی
 
۸۹۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۱ - النوبة الثانیة

 

این سوره النحل قومی گفتند نزول آن همه به مکه بوده و قومی گفتند به مدینه بوده و از ابن عباس روایت کرده اند که اول سوره بمکه فرو آمده تا و لا تشتروا بعهد الله و باقی سوره بمدینة فرو آمده و قول درست آنست که جمله بمکه فرو آمد مگر سه آیت در آخر سوره و إن عاقبتم فعاقبوا الی آخر السورة و بعدد کوفیان صد و بیست و هشت آیتست و دو هزار و هشتصد و چهل کلمه و هفت هزار و هفتصد و هفت حرف و در این سوره چهار آیت منسوخست چنانک رسیم بآن شرح دهیم

روی ابی بن کعب قال قال رسول الله ص من قرأ سورة النحل لم یحاسبه الله بالنعیم الذی انعم علیه فی دار الدنیا و اعطی من الاجر کالذی مات و احسن الوصیة

قوله أتی أمر الله ابن عباس گفت در سبب نزول این آیت که اول این آیت فرو آمد که اقتربت الساعة و انشق القمر کافران گفتند محمد می گوید که قیامت نزدیکست دست از کارها بدارید تا ببینیم که حاصل این گفت وی چه خواهد بود روزی چند بر آمد گفتند یا محمد ما نری شییا ما از آنچ گفتی که قیامت نزدیکست هیچیز نمی بینیم و اثر آن پیدا نیست در آن حال آیت آمد که اقترب للناس حسابهم ایشان بترسیدند و هم چنان در انتظار نشستند تا این قیامت کی خواهد بود چون روزگار بر آمد گفتند یا محمد ما نری شییا مما تخوفنا به ای محمد از آنچ ما را بآن می ترسانی هیچ نشان پیدا نیست جبرییل آمد و آیت آورد أتی أمر الله رسول خدا ص و یاران ازین سخن فراهم آمدند براست و چپ می نگرستند چنان پنداشتند که قیامت آغاز کرد جبرییل آمد و گفت فلا تستعجلوه شتاب مکنید و ساکن باشید ایشان همه ساکن شدند پس مصطفی ص گفت بعثت انا و الساعة کهاتین و اشار باصبعیه ان کادت لتسبقنی و باین معنی امر اینجا قیامتست ابن عباس گفت کان بعث النبی ص من اشراط الساعة و ان جبرییل لما مر باهل السماوات مبعوثا الی محمد قالوا الله اکبر قد قامت الساعة و اتی بمعنی یأتی است چنانک آنجا گفت و نادی أصحاب الأعراف و انما استعمل لفظ الماضی للمستقبل تحقیقا و لان ما هو آت قطعا فهو کما اتی و قیل معناه أتی أمر الله وعدا فلا تستعجلوه وقوعا و گفته اند امر مصدر امر است و مراد باین فرایض دین است و احکام شرع ای جاء القرآن بالفرایض و الاحکام و الحدود و گفته اند این جواب نضر بن الحرث است که استعجال عذاب می کرد و می گفت إن کان هذا هو الحق من عندک فأمطر علینا حجارة من السماء الآیة رب العالمین گفت أتی أمر الله ای جاء العذاب فلا تستعجلوه اینک عذاب آمد استعجال مکن فقتل یوم بدر صبرا و گفته اند امر در قرآن بر سیزده وجه است یکی بمعنی دین چنانک در سورة التوبة گفت حتی جاء الحق و ظهر أمر الله یعنی دین الله الاسلام همانست که در سورة الانبیاء گفت و تقطعوا أمرهم بینهم ...

... و تحمل أثقالکم امتعة السفر و قیل احمالکم و قیل ابدانکم و منه الثقلان للجن و الانس و منه قوله و أخرجت الأرض أثقالها یعنی ابدان بنی آدم إلی بلد هی المدینة و قیل مکة و قیل مصر و قیل هو علی العموم لم تکونوا بالغیه إلا بشق الأنفس الشق المشقة و قیل الشق احد نصفی الشی ء یعنی لم تکونوا بالغیه الا بنصف النفس لذهاب نصفها بالتعب ای ینصف قوی انفسکم و معنی لم تکونوا بالغیه لا تسیرون الیه الا بمشقة شدیدة فکیف کنتم تقدرون علی ثقل امتعتکم و قیل معناه إلا بشق الأنفس لولاها فحذف لولاها لان الحال تدل علیه إن ربکم لرؤف رحیم حین من علیکم بهذه المنافع

و الخیل ای و خلق الخیل و البغال و الحمیر لترکبوها و زینة ای و جعلها زینة لکم مع المنافع التی فیها ابو حنیفه و مالک و جماعتی علماء ازین آیت دلیل گرفتند که گوشت اسب حرامست که رب العزه در شتر و گاو و گوسفند گفت و منها تأکلون و در اسب گفت لترکبوها و زینة و تعرض اکل نکرد

ابن عباس را پرسیدند از گوشت اسب و این آیت بر خواند و گفت هذا للرکوب و آیت پیش بر خواند و الأنعام خلقها لکم گفت و هذه للاکل

و مذهب شافعی مطلبی و اصحاب حدیث آنست که گوشت اسب حلالست و این آیت دلیل تحریم نیست که سیاق آیت بر وجه اظهار حجت وحدانیت است و تنبیه خلق بر اداء شکر انواع نعمت که درین آیات بر شمرد نه بر وجه بیان تحریم و تحلیل گوشت و دلیل شافعی اندرین باب خبر مصطفی است ص روی جابر بن عبد الله ان رسول الله ص نهی یوم خیبر عن لحوم الحمر الاهلیة و اذن فی لحوم الخیل و روی عن جابر قال اطمعنا رسول الله ص یوم خیبر لحوم الخیل و نهانا عن لحوم الحمر

و عن اسماء بنت ابی بکر قالت اکلنا لحم فرس علی عهد رسول الله ص و یخلق ما لا تعلمون بعد هذه الاشیاء فان خلق الله فی البر و البحر و الهواء اکثر من ان یعد و یحصی و یروی عن النبی ص انه قال ان الله تعالی خلق ارضا بیضاء مثل الدنیا ثلثین مرة محشوة خلقا من خلق الله لا یعلمون ان الله یعصی طرفة عین واحدة قالوا یا رسول الله امن ولد ولد آدم قال ما یعلمون ان الله خلق آدم قالوا فاین ابلیس منهم قال ما یعلمون ان الله خلق ابلیس ثم قرأ رسول الله ص و یخلق ما لا تعلمون ...

میبدی
 
۸۹۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... روی ابی بن کعب قال قال رسول الله ص من قرأ سورة بنی اسراییل فرق قلبه عند ذکر الوالدین اعطی فی الجنة قنطارین من الاجر و القنطار الف اوقیة و مایتا اوقیة و الاوقیة منها خیر من الدنیا و ما فیها

قوله سبحان مصدر کالغفران و المعنی اسبح الله تسبیحا و سیل النبی ص عن معنی سبحان الله فقال براءة الله من السوء و التقدیر

قولوا سبحان الذی أسری ای انه منزه عن صفات النقص أسری بعبده ای ذهب به لیلا و السری و الاسراء الذهاب فی اللیل فان قیل اذا کان الاسراء باللیل فما فایدة قوله لیلا فالجواب ان المراد فی بعض اللیل لا فی کله علی تقلیل الوقت و قیل الفایدة من ذکره التوکید و زیادة البیان کقول القایل اخذ بیده و قال بلسانه من المسجد الحرام اینجا دو قولست مفسران را یکی آنست که مسجد حرام جمله شهر مکه است که رسول خدای ص آن شب در خانه ام هانی بود خواهر علی بن ابی طالب ع قالت ام هانی ما اسری رسول الله ص الا من بیتی و کان فی بیتی نایما عند تلک اللیلة فصلی العشاء الآخرة ثم نام او نمنا فلما کان قبیل الفجر اهبنا هو فلما صلی الصبح و صلینا معه قال یا ام هانی لقد صلیت معکم العشاء الآخرة کما رأیت بهذا الوادی ثم جیت بیت المقدس فصلیت فیه ثم صلیت صلاة الغداة معکم کما ترین ...

... معراج رسول ص

اکنون قصه معراج گوییم از اخبار صحاح روایت انس بن مالک و ابو سعید خدری و شداد اوس و ابو هریره و ابن عباس و عایشه رضی الله عنهم دخل حدیث بعضهم فی بعض این بزرگان صحابه روایت می کنند که رسول خدا را ص بمعراج بردند شب دوشنبه سیزدهم ربیع الاول پیش از هجرت بیک سال بروایتی دیگر نوزده روز از ماه رمضان گذشته پیش از هجرت بهژده ماه و او را از خانه ام هانی بنت ابی طالب بردند و بروایتی دیگر از حجر کعبه رسول خدای ص گفت جبرییل ع آمد و مرا از خواب بیدار کرد و بر گرفت و فرا سقایه زمزم برد و آنجا بنشاند شکم مرا بشکافت تا بسینه و بدست خویش باطن من بشست بآب زمزم و با وی میکاییل بود بدست وی طشتی زرین و در آن طشت توری زرین پر از ایمان و حکمت جبرییل آن همه در شکم من نهاد و سینه من از آن بیا کند وانگه آن شکافته فراهم گرفت و بحال خویش باز شد و مرا از آن هیچ رنج نبود آن گه مرا فرمود تا وضو کردم آن گه گفت انطلق یا محمد خیز تا رویم گفتم تا کجا گفت الی ربک و رب کل شی ء تا بدرگاه خداوند خویش خداوند جهان و جهانیان آن گه دست من بگرفت و از مسجد بیرون برد و براق را دیدم میان صفا و مروه ایستاده دابه ای از دراز گوش مه و از استر کم رویش چون روی مردم گوش چون گوش فیل عرف چون عرف اسب پای چون پای اشتر ذنب چون ذنب گاو چشم چون ستاره زهره پشت وی از یاقوت سرخ شکم وی از زمرد سبز سینه وی از مروارید سپید دو پر داشت بانواع جواهر مکلل بر پشت وی رحلی از زر و حریر بهشت جبرییل گفت یا محمد ارکبه برنشین و هی دابة ابرهیم ع کان یزور علیها البیت الحرام گفتا چون دست بر پشت وی نهادم خویشتن را از زیر دست من بجهانید جبرییل عرف وی بگرفت خشخشه مروارید و یاقوت بگوش من رسید آن گه جبرییل گفت أ تفعل هذا بمحمد اسکن فو الله ما رکبک احد من الانبیاء اکرم علی الله منه ای براق بیارام و ساکن باش محمد را ص نمی دانی بآن خدایی که یکتاست که هرگز بر تو هیچ پیغامبر ننشست بر خدا گرامی تر از روی براق چون این بشنید از شرم عرق بگشاد و سر در پیش افکند و از تواضع شکم خویش بر زمین نهاد جبرییل رکاب من گرفت تا بر نشستم و میکاییل جامه بر من راست کرد فرا راه بودم از راست جبرییل با من می آمد و از چپ میکاییل و از پیش اسرافیل زمام براق بدست گرفته گام می نهاد براق بر اندازه مد البصر و روش او بر مراد و همت من اگر خواستم که برود می رفت یا بپرد می پرید یا بایستد می ایستاد براه دراز سوی راست ندانی شنیدم که یا محمد علی رسلک اسیلک آرام گیر تا از تو سؤال کنم سه بار گفت و من او را اجابت نکردم و بر گذشتم از سوی چپ هم چنان ندا شنیدم سه بار که یا محمد علی رسلک اسیلک

و من هم چنان بر گذشتم و خویشتن را با وی ندادم چون فراتر شدم پیر زنی را دیدم که بر وی زینت بسیار بود و می گفت یا محمد الی ...

... پس جبرییل دست من بگرفت و می برد تا بر صخره ای جبرییل آواز داد میکاییل را خواند میکاییل آواز داد جمعی فریشتگان را خواند بنامهای ایشان تا معراج از فردوس بآسمان دنیا آوردند و از آسمان دنیا به بیت المقدس فرو گذاشتند و معراج شبه نردبانی بود یکسر بصخره داشت و یکسر بآسمان دنیا یک جانب وی از یاقوت سرخ و دیگر جانب از زبرجد سبز و درجه های آن یکی از زر یکی از سیم یکی از یاقوت یکی از زمرد یکی از مروارید جبرییل مرا بر درجه اول نشاند هزار فریشته را دیدم بر آن درجه که خدای را عز و جل تسبیح و تکبیر می گفتند و چون مرا دیدند ترحیب و تقریب کردند و امت مرا ببهشت بشارت دادند از آن درجه بر درجه دوم نشاند دو هزار فریشته را دیدم هم بر آن صفت بسوم درجه سه هزار دیدم همچنین تا پنجاه و پنج درجه باز گذاشتم بهر درجه که رسیدم فریشتگان را اضعاف درجه اول دیدم تا بآسمان دنیا رسیدم اهل آسمان آواز دادند که من هذا قال جبرییل قالوا و من معک قال معی محمد قالوا او قد بعث قال نعم قالوا مرحبا به و اهلا فنعم المجی ء جاء

گفتا فریشتگان از رسیدن ما شادی کردند و یکدیگر را بشارت می دادند و ما را سلام و تحیت می گفتند فریشته ای عظیم را دیدم نام وی اسماعیل بر دیگران موکل و همه را زیر دست وی کرده با این فریشته هفتاد هزار فریشته دیگر بود و با هر یک از آن هفتاد هزار صد هزار دیگر بود همه پاسبانی آسمان دنیا می کردند و ایشان را فراوان دیدم جبرییل گفت و ما یعلم جنود ربک إلا هو

پس مردی را دیدم سخت زیبا و نیکو خلقت گفتم ای جبرییل این کیست گفت پدرت آدم بر وی سلام کردم سلام را جواب داد و گفت مرحبا بالابن الصالح و بالنبی الصالح فنعم المجی ء جاء و ارواح ذریت او دیدم که برو عرضه می کردند چون روح مؤمن دیدی گفتی روح طیب و ریح طیبة اجعلوا کتابه فی علیین و چون روح کافر دیدی گفتی روح خبیث و ریح خبیثة اجعلوا کتابه فی سجین ...

... و فی روایة اخری قال رأیت ربی عز و جل بعینی فقربنی الی سند العرش و تدلت لی قطرة من العرش فوقعت علی لسانی فما ذاق الذایقون شییا قط احلی منها فانبأنی الله عز و جل بها نبأ الاولین و الآخرین و اطلق الله لسانی بعد ما کل من هیبة الرحمن فقلت التحیات لله و الصلوات و الطیبات فقال لی ربی عز و جل السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته فقلت السلام علینا و علی عباد الله الصالحین ثم قال لی ربی یا محمد قلت لبیک قال فیم یختصم الملأ الاعلی قلت لا ادری فوضع یده بین کتفی فوجدت بردها بین ثدیی فعلمت فی مقالته ذلک ما سألنی عنه و ذکر الحدیث و روی انه قال عز و جل یا محمد هل تعلم فیم اختصم الملأ الاعلی فقلت انت اعلم یا رب بذلک و بکل شی ء و انت علام الغیوب قال اختلفوا فی الدرجات و الحسنات فهل تدری یا محمد ما الدرجات و ما الحسنات

قلت انت اعلم یا رب بذلک و بکل شی ء و انت علام الغیوب قال الدرجات اسباغ الوضوء فی المکروهات و المشی علی الاقدام الی الجماعات و انتظار الصلوات بعد الصلوات و الحسنات افشاء السلام و اطعام و التهجد باللیل و الناس نیام ثم قال یا محمد من یعمل بهن یعش بخیر و یخرج من خطییته کیوم ولدته امه

باقی آنچ در آن حضرت رفت با مصطفی ص از آنچ ناقلان نقل کرده اند در سوره النجم گوییم انشاء الله ...

میبدی
 
۸۹۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... چون یملیخا این سر بر ایشان آشکارا کرد ایشان چشم وی را بوسه همی دادند و می گفتند ما را همین اندیشه بخاطر در می آمد لکن زهره آن نداشتیم که این حال را کشف کنیم بیکبار آواز بر آوردند که دقیانوس خدای نیست و جز آفریدگار آسمان و زمین خداوند و جبار نیست ربنا رب السماوات و الأرض

یملیخا گفت اکنون یقین دانید که ما این دین در میان این قوم نتوانیم داشت ما را بباید گریخت در وقت غفلت ایشان ببهانه اسب تاختن و گوی زدن پس چون دانستند که قوم از ایشان غافل اند برنشستند و از شهر بیرون شدند و سه میل گرم براندند آن گه یملیخا گفت از اسب فرو آیید که ناز این جهانی از ما شد و نیاز آن جهانی آمد از ستور پیاده شدند و قصد رفتن کردند جوانان بناز و نعمت پرورده همی کلفت و مشقت اختیار کردند و محنت بر نعمت گزیدند پای برهنه آن روز هفت فرسنگ برفتند تا پایهاشان افکار شده و رنجور گشته گرسنه و تشنه شبانی را دیدند گفتند هیچ طعام داری یا پاره شیر که بما دهی گفت دارم لیکن رویهای شما روی ملوکست و بر شما اثر پادشاهی می بینم نه اثر درویشی و چنان دانم که شما از دقیانوس گریخته اید قصه خویش با من بگویید ایشان گفتند ما دینی گرفته ایم که اندر آن دین دروغ گفتن روا نیست اگر قصه خود با تو راست گوییم ما را از تو هیچ رنجی و گزندی رسد شبان گفت نه پس ایشان قصه خود بگفتند شبان بپای ایشان در افتاد و گفت دیرست تا مرا در دل همین می آید که شما می گویید چندان صبر کنید تا من این گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانت اند بنزدیک من شبان رفت و گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانت اند بنزدیک من شبان رفت و گوسفندان باز سپرد و بنزدیک ایشان باز آمد و آن سگ با ایشان همی رفت

گفته اند که نام آن سگ قطمیر بود و گفته اند صهبا و گفته اند بسیط و گفته اند قطفیر و گفته اند قطمور و رنگ وی ابلق بود و گفته اند آسمان گون و گفته اند از سرخی بزردی زدی و نام شبان کفیشططیونس جوانان گفتند مر شبان را که این سگ را بران که سگ غماز باشد نباید که ببانگ خویش ما را فضیحت کند هر چند که شبان وی را همی راند نمی رفت آخر آن سگ بزبانی فصبح آواز داد که مرا مرانید که من نیز گواهی میدهم که خدا یکیست دست از من بدارید تا بیایم و شما را پاسبانی کنم تا دشمن بر شما ظفر نیابد و اگر شما را نزد خداوند قربتی باشد ما نیز ببرکت شما بنعمتی در رسیم جوانان چون این بشنیدند او را فرو گذاشتند و گفته اند که او را بر گردن گرفتند و بنوبت او را همی بردند پس شبان ایشان را بکوهی برد نام آن کوه بنجلوس و در پیش آن غاری بود و نزدیک آن غار درخت مثمره ای بود و چشمه آب روان ایشان از آن میوه و آب خوردند و در غار شدند اینست که رب العزه گفت إذ أوی الفتیة إلی الکهف ای اذکر یا محمد إذ أوی الفتیة و قیل العامل فیه عجبا و معنی اوی صار الیه و جعله مأواه و الفتیة جمع فتی کصبیة و صبی ایشان در آن غار شدند گفتند ربنا آتنا من لدنک رحمة و هیی لنا من أمرنا رشدا آتنا من لدنک رحمة ای اعطنا من عندک و قبلک تعطفا و هیی لنا من أمرنا ای سهل لنا و التهییة احداث هییة الشی ء و شکله رشدا ای صلاحا و فلاحا

فضربنا علی آذانهم یعنی انمناهم یقال ضرب علی اذن فلان اذا نام لان النایم ربما فتح عینیه او هذی لسانه او تحرک شی ء من اطرافه و من الناس و غیرهم ما ینام فاتحا عینیه و لیس شی ء من ذوات الروح یسمع و هو نایم فلذلک قیل للنوم ضرب علی الاذن و قیل فضربنا علی آذانهم ای سلبناهم حواسهم لان النایم مسلوب الحواس و خص السمع بالذکر من بین الحواس لان من سلب سمعه سلب عقله و النایم مسلوب العقل بخلاف سایر الحواس سنین عددا نصب علی التمییز و المعنی سنین تعدونها و لا تحققونها و قیل سنین ذات عدد و قیل سنین کثیرة ...

میبدی
 
۸۹۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... پس یملیخا درم بوی داد تا بدان طعام خرد خباز در آن نگرست ضرب دقیانوس دید گفت تو گنجی یافته ای اگر مرا از آن بهره کنی و گرنه ترا بپادشاه شهر سپارم یملیخا گفت من گنج نیافته ام اما کاری عجبست کار من و حالی طرفه و بعضی قصه خویش بگفت خباز دست وی بگرفت و او را بقهر پیش ملک عبد الرحمن برد ملک از حال وی باز پرسید و گفت درین شهر هیچ کس را دانی یملیخا گفت هزار کس دانم و نامهای ایشان بر شمرد ملک گفت این نامها خود نه نام اهل این زمانست درین شهر هیچ سرای داری گفت دارم یملیخا می رفت و ملک عبد الرحمن با ارکان دولت با وی همی رفتند تا بدر سرایی رسیدند که از آن عالی تر سرایی نبود گفت این سرای منست پیری از آن سرای بیرون آمد عصابه ای بر پیشانی بسته گفت چه بوده است که امیر با لشکر اینجا آمده است گفتند این مرد همی گوید که این سرای منست آن پیر گفت من این سرای بمیراث دارم از آبا و اجداد خویش یملیخا گفت از آن آبا و اجداد خویش هیچکس را نام بدانی گفتن گفت آری از فرزندان یملیخاام یملیخا گفت پس بدان که من یملیخاام آن پیر بوی در افتاد و بوسه بر سر و چشم وی می نهاد و میگفت بآن خدای که یکتاست که او راست می گوید و این جد منست

و قومی از مسلمانان گفتند آری که ما از پدران خویش شنیده ایم و ایشان از پدران خود شنیده که جمعی مسلمانان در روزگار دقیانوس بگریختند و پنهان شدند مگر وی از ایشانست و آن لوح نیز با دست آوردند که نامهای ایشان و سیرت ایشان بر آن نبشته بود و تاریخ آن گفته پس ایشان را یقین شد که وی راست میگوید امیر از اسب فرود آمد و بوی تقربها کرد و او را بر گردن گرفتند و اهل شهر با وی برفتند تا یاران خود را بایشان نماید و اهل شهر در آن زمان دو گروه بودند گروهی ترسایان صلیب پرست و گروهی مسلمانان بر دین عیسی ع پس همه با وی برفتند مسلمانان و ترسایان چون نزدیک غار رسیدند یملیخا گفت تا من از پیش بروم و از این احوال ایشان را خبر دهم تا ایشان آگاه شوند که این جمع دقیانوس نیست و الا از ترس و بیم دقیانوس هلاک شوند یملیخا رفت و احوال با ایشان بگفت که روزگار نه آنست و پادشاه نه آن که شما دیدند و مردمان شهر جمله آمده اند که شما را ببینند ایشان گفتند پس ما را در فتنه افکنند دستها برداشتند و دعا کردند که بار خدایا ما را با آن حال بر که بودیم رب العزه دعاء ایشان اجابت کرد و با آن حال برد که بودند و ایشان یملیخا را دیدند که در آن غار شد و نیز ایشان را باز نیافتند و هیچکس زهره نداشت که در آن غار شود پس مسلمانان گفتند که بر دین ما بودند و ترسایان گفتند ملک زادگان ما بودند ما بایشان اولیتریم حرب ساختند و مسلمانان غالب گشتند آنجا مسجدی بنا کردند اینست که رب العالمین گفت لنتخذن علیهم مسجدا

و گفته اند اهل آن شهر سه گروه بودند بعضی منکران بعث و بعضی نه منکر بودند لکن میگفتند بعث ارواح را بود نه اجساد را بعضی گفتند که هم اجساد را بعث است و هم ارواح را و آن ملک ایشان از آن خلاف ضجر همی شد و او را شبهت پدید همی آمد و مسلمان بود پس روزی بصحرا شد و بر خاک نشست و دعا کرد گفت الهی بنمای علامتی ما را چندانک این خلاف بر خیزد رب العالمین ایشان را از آن خواب بیدار کرد و آن حال بایشان نمود تا ببعث و نشور یقین شدند اینست که رب العالمین گفت و کذلک أعثرنا علیهم لیعلموا أن وعد الله حق و أن الساعة لا ریب فیها ای کما بعثنا هم من نومهم اطلعنا علیهم یعنی اعلمنا الناس بحالهم لیستدلوا علی صحة البعث یقال عثر علی کذا عثورا اذا علمه و اعثر غیره اعلمه لیعلموا أن وعد الله حق یعنی لیزداد اصحاب الکهف علما بقیام الساعة و معرفة بقدرة الله عز و جل و قیل لیعلم اهل القریة اذا رأوا اصحاب الکهف بعثوا بعد تسع و ثلاثمایة سنة ان بعثة یوم القیامة حق و أن الساعة لا ریب فیها إذ یتنازعون اذ منصوب باعثرنا ای فعلنا ذلک اذ وقع التنازع فی امرهم و تنازعهم ان قال بعضهم قد ماتوا فی الکهف و بعضهم قال بل هم نیام کما ناموا اول مرة و قیل التنازع هو انهم لما اظهروا علیهم قال بعضهم ابنوا علیهم بنیانا یعرفون به و قال آخرون اتخذوا علیهم مسجدا و قیل تنازعوا فقال المؤمنون نبنی عندهم مسجدا لانهم علی دیننا و قالت النصاری نبنی کنیسة لانهم علی دیننا ...

میبدی
 
۸۹۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... قوله و هل أتاک حدیث موسی سیاق این آیت تسلیت مصطفی است و تسکین دل وی بآن رنج و اذی که از قوم خود میدید و طعنها که از مشرکان می شنید رب العزة او را بدیدن و شنیدن آن مکاره صبر میفرماید و وعده درجات و کرامات میدهد و از قصه و سرگذشت موسی او را خبر میکند که از دشمنان چه رنج بوی رسید و بعاقبت از حق چه کرامت دید گفت جل جلاله و هل أتاک حدیث موسی ای قد اتیک حدیث موسی و قصته

إذ رأی نارا و این آن گه بود که موسی ع روزگار مزدوری شعیب تمامی ده سال بسر برده بود و از شعیب دستوری خواسته بود تا بنزدیک مادر باز شود و عیال را با خود ببرد و شعیب او را دستوری داد و از مدین بیرون آمد عیال و اسباب با وی و چند سر گوسپند که شعیب وی را داده بود روی نهادند بمصر و موسی ع را کلاهی نمدین بر سر و ازار کی پشمین بر تن و نعلینی از پوست خر ناپیراسته در پای و عصا در دست همی رفتند تا رسیدند بوادی طوی آنجا که طورست شب آدینه ای پیش آمد شبی تاریک سهمگین جهان همه تاریکی ظلمت فرو گرفته ابر و باد و باران و رعد و برق و صاعقه همه در هم پیوسته و موسی ع از جاده راه بیفتاده و سرگشته شده و گرگی در گله افتاده و گله پراکنده کرده در آن حال اهل موسی در ناله آمد و وقت زادن نزدیک گشته موسی را طاقت برسید و آرام از دل وی برمید از جان خویش بفریاد آمد مضطر ماند آتش زنه برداشت سنگ بر آن زد هیچ شرر آتش بیرون نداد درین میانه باز نگرست بسوی چپ از دور آتشی دید اینست که رب العالمین گفت إذ رأی نارا فقال لأهله ای لامرأته و ولدیه موسی ع با زن خویش و دو فرزند که با وی بودند و می گویند آن شب او را پسری آمد موسی ع چون آتش دید ایشان را گفت امکثوا ای اقیموا مکانکم إنی آنست نارا یقال للذی ابصر الشی ء من بعید مما یسکن الیه آنسه لعلی آتیکم منها بقبس شعلة من النار فی طرف عود أو أجد علی النار هدی ای هادیا یدلنی علی الطریق و الماء موسی راه گم کرده بود و راه بسراب نمیبرد و سرمای سخت بود و آتش زنه آتش نمیداد چون از دور آتش دید گفت روم و آتش بیارم یا کسی را بینم که راه داند و جای آب شناسد و ما را راهنمونی کند و از آنجا که موسی بود تا بآتش میگویند سیصد فرسنگ بود موسی بیک طرفة العین آنجا رسید اینست که الله تعالی گفت فلما أتاها چون رسید آنجا درختی دید میگویند درخت عناب بود و گفته اند درخت سدره بود درختی سبز و تازه سر تا پای آن بآتش افروخته و هیچ شاخ آن ناسوخته آتشی بود برنگ سپید و بی دود و هر شاخ که آتش در وی میافتاد سبز و تازه تر میشد موسی ع در آن حال تسبیح فریشتگان شنید و نوری عظیم دید موسی از شگفتی آن حال تنگ دل بیستاد پشت بدرخت باز نهاد و چشم پر آب کرد و آن ساعت ندا آمد که یا موسی إنی أنا ربک کرر الکنایة لتحقیق المعرفة و توکید الدلالة و ازالة الشبهة نظیره قوله للنبی ص و قل إنی أنا النذیر المبین

قراءت مکی و ابو عمرو انی بفتح الف است یعنی نودی بانی انا ربک ...

... و الا ریب لهو العاقل الذی یقوم لحوایجه و انما قال اخری لان المآرب جماعة و اصلها اخر فاجراها علی الوحدة کالحسنی لان آیات السورة علی الیاء گفته اند که موسی بقدر سؤال جواب داد چون خطاب آمد که و ما تلک بیمینک یا موسی موسی جواب داد که عصا دیگر بار خطاب آمد که لمن هی این عصا آن کیست موسی گفت عصای عصای من خطاب آمد و ما تصنع بها چکنی باین عصا موسی گفت أتوکؤا علیها و آن منافع بر شمرد و گفته اند خطاب هم آن بود که ما تلک بیمینک اما موسی در جواب بیفزود که میخواست تا منافع آن بر شمرد و شکر نعمت حق بگزارد روی عن ابن عباس قال کان موسی ع یحمل علی عصاه زاده و سقاه و تماشیه و تحدثه و کان یضرب بها الارض فیخرج ما یأکل یومه و یرکزها فیخرج الماء فاذا رفعها ذهب الماء و اذا ظهر له عدو حاربت و ناضلت عنه و اذا اراد الاستقاء من البیر ادلاها فکانت علی طول البیر و صارت شعبتاها کالدلو حتی یستقی و کان یظهر علی شعبتیها کالشمع باللیل یضی ء له و یهتدی به و اذا اشتهی ثمرة من الثمار رکرها فتغصنت غصن تلک الشجرة و اورقت ورقها و اثمرت ثمرها گفته اند این همه منافع که ابن عباس بر شمرده است پس از سؤال و ما تلک بیمینک در عصا پیدا شد زیرا که آن همه معجزه است و موسی را پیش از آن شب معجزه نبود

قال ألقها قال الرب الق العصا یا موسی فألقاها من یده فإذا هی حیة تسعی تمشی مسرعة علی بطنها چون موسی عصا از دست بیفکند ماری زرد گشت آن را عرف بود چون عرف اسب از اول که پیدا گشت جان بود باریک و کوچک پس همی افزود تا ثعبان گشت ماری بزرگ صعب چنان که بدرختی رسید آن درخت بخورد و خاییدن درخت و دندانها که بر هم میزد موسی پر خوان آن میشنید و گفته اند پاره پاره کوه میکند و فرو میبرد یقال الجان اول حالة الحیة و هی الصغیرة منها و الثعبان آخر حالها و هی اعظم ما تکون و الحیة للجنس یعم الکل و قیل کانت فی عظم الثعبان و سرعة الجان موسی چون مار دید که نهیب می برد بترسید و برمید جایی دیگر گفت ولی مدبرا و لم یعقب برگشت و پشت برگردانید گریزان باز نیامد و باز پس ننگریست تا خطاب آمد از حق جل جلاله که ای موسی بجای خود باز آی باز آمد وی را گفت خذها و لا تخف سنعیدها سیرتها الأولی تقدیره سنعیدها الی سیرتها فحذف الجار أی سنردها الی خلقتها و هییتها کما کانت عصا فمد موسی یده الی قرنیها فعادا شعبتین و صارت عصا و گفته اند که موسی پشمینه پوشیده بود چون خطاب آمد که خذها و لا تخف دست بآستین مدرعه فرا برد تا بر گیرد خطاب آمد که موسی اگر از این مار گزندی بتو خواهد رسید آستین بچه کار آید ترا و چه دفع کند موسی گفت خداوندا مرا باین مگیر که مرا ضعیف آفریده ای و آنچه میکنم از ضعف و عجز می کنم پس موسی دست برهنه در دهن وی فرو برد چون دست وی برسید عصا گشت و دست خود در میان دو شاخ عصا دید پس خطاب آمد که یا موسی ادن فلم یزل یدینه حتی شد ظهره بجذع الشجرة فاستقر و ذهبت عنه الرعدة و جمع یدیه فی العصا و خضع برأسه و عنقه

قوله و اضمم یدک إلی جناحک جناح الانسان ما بین المرفق و الإبط ...

میبدی
 
۸۹۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۰- سورة طه- مکیّة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... و من قرأ بالضم معناه بقدرتنا و سلطاننا و ذلک ان المرء اذا وقع فی البلیة و الفتنة لم یملک نفسه پارسی آنست که ما خلاف نکردیم وعده تو بدست رس خویش و این چنانست که گویند فلان کس بر کار خویش نه پادشاهست یعنی کار او نه بدست اوست

و لکنا حملنا قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسایی و ابو بکر عن عاصم و روح و ابن حسان عن یعقوب حملنا بفتح الحاء و تخفیف المیم قرأ الآخرون حملنا بضم الحاء و تشدید المیم ای جعلونا نحملها و کلفنا حملها أوزارا من زینة القوم ای من حلی قوم فرعون سماها اوزارا لانهم اخذوها علی وجه العاریة فلم یردوها و قیل ان الله تعالی لما اغرق فرعون و قومه نبذ البحر حلیهم فاخذوها و کانت غنیمة و لم تکن الغنیمة لهم حلالا فی ذلک الزمان فسما اوزارا باین هر دو قول اوزار بمعنی اثام است و بعضی مفسران گفتند این پیرایه خواستن بعاریت از قبطیان موسی فرمود ایشان را بفرمان الله و آن حلال بود ایشان را باین قول اوزار بمعنی اثقال است یعنی که پیرایه بسیار بود و برداشتن آن برایشان گران بود مفسران گفتند موسی که که بمیعاد حقتعالی رفت با ایشان وعده کرده بود که بچهل روز باز گردد سامری روز و شب هر دومی شمرد چون بیست روز گذشته بود گفت وعده بسر آمد و چهل گذشت بیست روز و بیست شب اما موسی ع وعده خلاف کرد و نیامد از آنکه شما پیرایه حرام دارید از قبطان بعاریت ستده ایشان گفتند اکنون چه تدبیرست و رای تو در آن چیست گفت آتشی سازیم و همه در آتش افکنیم سامری حفره ای بکند و آتش بر افروخت و آنچه داشت از پیرایه در آتش افکند و بنو اسراییل آنچه داشتند همه در آتش افکندند اینست که رب العالمین از ایشان حکایت کرد فقذفناها فکذلک ألقی السامری پس چون ایشان برگشتند سامری آن زر گداخته بیرون آورد و صنعت زرگری دانست و از آن سبیکه صورت گوساله ای بساخت بجواهر مرصع کرد جسدی بی روح ابن عباس گفت هارون بوی بر گذشت آن وقت که گوساله می ساخت گفت چیست این که میکنی ای سامری گفت اصنع ما ینفع و لا یضر چیزی می کنم که درو نفعست و ضرر نه ای هارون و خواهم که دعایی کنی در کار من هارون گفت اللهم اعطه ما یسأل کما یحب بار خدایا آنچه میخواهد چنان که میخواهد بدو ده چون هارون از وی بر گذشت گفت اللهم انی اسیلک ان یخور خداوندا آن خواهم که ازین گوساله بانگی آید پس یک بانگ از وی بیامد بدعاء هارون و نیز هیچ بانگ دیگر نکرد و بنو اسراییل در وی بفتنه افتادند و آن را سجود بردند حسن گفت سامری قبضه ای خاک از پی اسب جبرییل بر گرفته بود آن گه که در دریا می شد از پیش فرعون سامری آن قبضه خاک با خود می داشت تا آن روز که گوساله ساخت آن قبضه خاک در آن فکند جسدی گشت با گوشت و پوست حیوانی همی رفت با روح و بانگ گاو همی کرد نام وی بهیوث و ذلک قوله فکذلک ألقی السامری

فأخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا إلهکم و إله موسی ای قال السامری و من تبعه من السفلة و العوام هذا العجل الهکم و اله موسی فنسی ای ترک موسی طریق الوصول الی ربه و انا ما ترکته و قیل نسی موسی ان یذکر لکم انه الهه تا اینجا سخن سامری است و روا باشد که فنسی استیناف کلام است از حق تعالی جل جلاله یعنی فنسی السامری الله و الایمان و الاستدلال علی ان العجل لا یجوز ان یکون الها ...

... ثم اقبل علی السامری منکرا علیه و قال فما خطبک یا سامری ای ما شأنک و ما الذی حملک علی ما فعلت

قال بصرت بما لم یبصروا به قرأ حمزة و الکسایی بالتاء علی الخطاب ادخالا للجمع فی الخبر و قرأ الباقون یبصره بالیاء علی الغیبة و المعنی لم یبصر به بنو اسراییل یقال ابصرت الشی ء و بصرت به تدخل الباء فیه فبصرت به عن جنب و التأویل علمت بما لم یعلم به بنو اسراییل یعنی یوم دخول البحر موسی گفت سامری را که چه چیز ترا برین داشت که کردی گفت من آن بدیدم و بدانستم که شما ندیدید و بندانستید و نه بنو اسراییل دانستند آن روز که در دریا میشدیم جبرییل را بدیدم بر اسب حیاة در دل من افتاد که از خاک پی اسب جبرییل قبضه ای خاک بردارم و بر هر چه افکنم حیوانی گردد با گوشت و پوست و روح آن را در زر گداخته افکندم تا گوساله ای زنده گشت اینست که گفت فنبذتها یعنی طرحتها فیما ذاب من الحلی و قیل طرحتها فی جوف العجل و قیل فی فم العجل حتی خار و قیل حتی صار لحما و دما موسی گفت چرا چنین کردی گفت و کذلک سولت لی نفسی حین رأیت قومک سألوک ان تجعل لهم الها چون قوم ترا دیدم کی بت پرستان را دیدند گفتند اجعل لنا الها کما لهم آلهة نفس من مرا چنان بر آراست که آن گوساله کردم و آن قبضه بر وی افکندم موسی گفته فاذهب ای اعزب عنی فإن لک فی الحیاة أن تقول لا مساس فان قیل کیف عرف السامری جبرییل من سایر الناس یوم دخول البحر قیل لان امه لما ولدته فی السنة التی یقتل فیها البنون وضعته فی کهف حذرا من القتل فبعث الله عز و جل جبرییل لیربیه لما قضی علی بدیه من الفتنة فکان فی صغره یمص من احدی ابهامی جبرییل العسل و من الأخری السمن فلما رآه فی کبره عرفه و قیل ناقض السامری فی جوابه لانه قال بصرت بما لم یبصروا به فادعی العلم ثم قال سولت لی نفسی فنسبه الی حدیث النفس قال فاذهب فإن لک فی الحیاة أن تقول لا مساس ای انک لا تمس احدا و لا یمسک احد فی حیاتک و لا یکون بینک و بین احد مماسة فامر موسی بنی اسراییل ان لا یؤاکلوه و لا یجالسوه و لا یبایعوه و قیل معنی لا مساس انک تعیش فی البریة مع السباع و الوحوش فلا تمس و لا مس و قیل ما مس احدا و لا مسه احد الا حما جمیعا

و من اراد ان یمسه جهلا بحاله قال له السامری لا مساس خوفا من الحمی و تنبیها للغیر و یقال ذلک باق فی عقبه الی الیوم و قیل اراد موسی ان یقتله فمنعه الله من قبله و قال لا تقتله فانه سخی ...

میبدی
 
۸۹۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... ابن جریح گفت چون موسی بشط بحر رسید بادی عظیم برخاست و موج در دریا افتاد چندان که کوه کوه یوشع گفت یا مکلم الله این امرت ای آن کس که حق جل جلاله با تو سخن گفته تا کجا خواهی رفت و کجات فرموده اند که باشی

گفت تا اینجا یوشع گفت اینک دریا در پیش و دشمن از پس کار ما چون خواهد بود موسی گفت آری بگشاید کار ما گشاینده کار و یوشع آن ساعت اسب خویش در آب راند و سنب اسب تر نشد اما دیگری در آب راند و بآب فرو شد موسی آن ساعت درماند جبرییل آمد و گفت اضرب بعصاک البحر دریا بزن بعصای خویش

موسی عصا بزد و دریا شکافته شد و دوازده راه در میان دریا پیدا شد هر راهی دو فرسنگ طول آن و دو فرسنگ عرض آن اینست که رب العالمین گفت فانفلق فکان کل فرق ای کل مفروق من الماء کالجبل العظیم از راست و چپ آن راهها آب ایستاده بود همچون کوه های عظیم و در میان آن روزنها گشاده تا همه یکدیگر را میدیدند موسی ایشان را گفت ادخلوا البحر فی هذه الطرق در روید در دریا باین راهها ایشان گفتند راهها تر است ترسیم که پایهای ما بگل فرو شود رب العالمین باد صبا فرو گشاد تا آن راهها خشک کردند فذلک قوله فاضرب لهم طریقا فی البحر یبسا پس چون موسی و بنی اسراییل همه از دریا بیرون آمدند موسی میخواست که دریا بحال خود باز شود از بیم آنکه فرعون و قبطیان بآن راهها درآیند و بایشان در رسند فرمان آمد که یا موسی اترک البحر رهوا صفوفا ساکنة فان فرعون و قومه جند مغرقون گفته اند که فرعون چون آن راهها دید در میان دریا خواست که در شود دلیل وی گفت مرو که این راه پرخطر است و ما هرگز در دریا این راه ندیده ایم اگر در خشک زمین برویم راه سه روزه است و هم بایشان رسیم

فرعون گفت الا ترون هذا الدلیل ما یقول و ان البحر انما یبس فرقا منی و أنا ربکم الأعلی نمی بینید که این دلیل چه میگوید مگر نمیدانید که این دریا خود از بیم من چنین شکافته شد و خشک گشت و این کلمه آن روز میگفت که أنا ربکم الأعلی دلیل همان سخن دیگر بار باز گفت و او را بترسانید فرعون همت کرد که بازگردد جبرییل بر اسب مادیان در پیش ایستاد و در دریا راند و اسب فرعون سر بکشید و قبطیان هم چنان درشدند و میکاییل از پس ایشان همی راند ایشان را تا همه در دریا شدند و دریا بفرمان حق بهم باز افتاد

اینست که رب العالمین گفت و أزلفنا ثم الآخرین معنی ازلفنا جمعنا و منه لیلة المزدلفة ای الجمع و قیل ازلفنا ای قربناهم الی الهلاک و قدمناهم الی البحر ...

میبدی
 
۹۰۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه » ۲ - النوبة الثانیة

 

... اذا ارادوا فتنة ابینا

چون خندق تمام شد لشکر کفار بمدینه رسیدند خندق دیدند گفتند این عرب را نبودست لشکرگاه بزدند و خندق در میان هر دو فریق بود و در آن وقت یهود قریظه و نضیر با رسول خدا عهد داشتند بو سفیان حیی اخطب را فرستاد بمردمان قریظه تا آن عهد که با محمد کرده اند نقض کنند و مهتر قریظه آن وقت کعب بن اسد بود کعب چون شنید که حیی آمد در حصار ببست استوار و او را بخود راه نداد حیی گفت در باز کن تا با تو سخنی بگویم کعب گفت باز گرد که من سخن تو نشنوم و عهدی که با محمد کرده ام نشکنم حیی با وی همی پیچید و همی افزود تا او را بفریفت و نقض عهد کرد خبر برسول خدا آمد رسول سعد معاذ که مهتر اوس بود و سعد عباده که مهتر خزرج بود بفرستاد تا حال باز دانند ایشان رفتند و کعب اسد را و قوم وی را دیدند حرب را ساخته بازگشتند و رسول را خبر کردند رسول غمگین شد و کار بر مسلمانان صعب شد سرما سخت بود و بیم دشمن و گرسنگی بغایت و منافقان متمرد شدند و بعضی از ایشان همی گریختند و بهانه همی آوردند که إن بیوتنا عورة و قومی ظنهای بد همی بردند چنان که الله فرمود و تظنون بالله الظنونا یک ماه آنجا بماندند و میان ایشان حرب نرفت پس رسول کس فرستاد به بنی غطفان برییس ایشان عیینة بن حصن و حارث بن عوف و گفت ثلثی از خرمای مدینه بشما دهم باز گردید و قوم خود را ببرید ایشان بدان رضا دادند و عهد کردند لکن هنوز عهدنامه ننوشته بودند رسول سعد معاذ را و سعد عباده را خواند و با ایشان مشورت کرد سعد معاذ گفت اگر باین وحی آمده سمعا و طاعة و اگر وحی نیامده آن وقت که ما مشرک بودیم یک خرما برشوت بایشان ندادیم اکنون که رب العالمین ما را باسلام گرامی کرد و بصحبت تو عزیز کرد و از عذاب دوزخ نجات داد ایشان را رشوت کی دهیم بعزت آن خدای که ترا براستی بخلق فرستاد که یک خرما بایشان ندهیم مگر شمشیر و بقضای حق رضا دادیم رسول خدا از آن سخن شاد شد فرمود من بدان میگفتم که عرب روی بایشان نهاده بودند خواستم تا لختی از ایشان کم شوند و در آن یک ماه که حصار مدینه بود هیچ قتال نرفت مگر آنکه روزی جوقی سواران قریش نام ایشان عمرو بن عبد ود و عکرمة بن ابی جهل و وهیب بن ابی وهب و نوفل بن عبد الله سلاح در پوشیدند و اسب در تاختند در خندق و عمرو بن عبد ود مبارز قریش بود با بطشی و قوتی و ترکیبی تمام مبارزت خواست و شعر گفت علی بن ابی طالب ع پیش وی رفت عمرو گفت یا علی من نخواهم که تو بدست من کشته شوی علی گفت من خواهم که تو بدست من کشته شوی عمرو خشم گرفت و از اسب فرو آمد و با علی بهم برآویختند گردی از میان ایشان برآمد از بامداد تا نماز پیشین چون گرد باز نشست علی وی را کشته بود رسول خدا فرمود لا فتی الا علی و لا سیف الا ذو الفقار

وهیب زره بیفکند و بگریخت علی شمشیری زد بر زین و اسب وی زین و اسب بدو نیم کرد پس دیگری از ایشان پیش آمد و کشته شد و نوفل را بسنگ هلاک کردند و سه تن از کافران کشته شدند و از صحابه رسول هیچکس کشته نشد عبد الرحمن بن ابی بکر هنوز در اسلام نیامده بود بیرون آمد و مبارزت خواست

ابو بکر صدیق رضی الله عنه فرا پیش آمد عبد الرحمن چون روی پدر دید برگشت ...

... پس این نعیم بنزدیک قریظه شد و میان وی و میان ایشان در روزگار گذشته دوستی بود گفت مرا چه دانید و چون شناسید گفتند دوستی ناصح گفت اکنون نصیحت من بشنوید قریش و غطفان اینجا بیگانه اند خانه و سرای ایشان از شما دور است آمده اند تا اگر غنیمتی یابند در ربایند و اگر نه بگریزند و اندوه شما نخورند پس شما تنها بمانید و با محمد طاقت ندارید گفتند راست همی گویی نصیحت همی کنی اکنون ما را چه باید کرد گفت چون ایشان شما را بحرب خوانند گویید ماده تن خواهیم که برهن نزدیک ما فرستید تا شما پشت بر ما نکنید تا آن گه که از محمد ایمن شویم گفتند این صواب است و نیکو ما همین کنیم پس نعیم بنزدیک قریش شد و گفت شما دانید دوست داری من شما را و دشمنی من محمد را و من شما را نصیحتی کنم اگر پذیرید گفتند پذیریم و نصیحت تو شنویم

نعیم گفت پس بدانید که یهود پشیمان شده اند از نقض عهد که با محمد کردند و اکنون کس فرستاد که تا محمد با ایشان صلح کند و محمد اجابت نکرد ایشان گفتند ما ده تن را از بزرگان قریش بخواهیم و بنزدیک تو فرستیم تا ایشان را بکشی و با ما صلح کنی محمد گفت این صواب است اکنون ایشان از شما ده تن خواهند خواست نگر که هشیار باشید و دانید که چه می باید کرد از آنجا برخاست نعیم و بنزدیک غطفان شد و همین قصه با ایشان بگفت شب شنبه پیش آمد قریش و غطفان عکرمه را فرستادند با گروهی مردمان و بنی قریظه را گفتند که مقام ما اینجا دراز شد و از طعام مردمان و علف ستوران درماندیم فردا روز شنبه می باید که حرب را ساخته باشید تا از دو یکی ظاهر شود و مردمان ازین تنگی و دشخواری برهند ایشان جواب دادند که فردا روز شنبه است و ما را روز شنبه روز طاعت است و حرب نکنیم و تا ده تن از معتبران بما نفرستید ما جنگ نکنیم و از نقض عهد شما ایمن نباشیم ایشان گفتند صدق نعیم و نصح راست گفت نعیم و نصیحت نیکو کرد هیچ کس بایشان نفرستادند و همه پراکنده دل شدند و تفرق در میان ایشان افتاد پس رسول خدا حذیفه را گفت رو بمیان ایشان و باز دان که حال چیست و چه می سگالند حذیفه گفت چون بمیان ایشان رسیدم باد عاصف دیدم بر ایشان مسلط شده و سپاه حق در ایشان افتاده باد خیمها برمیکند و بر سر یکدیگر همی افکند و ستوران همی رمیدند و بو سفیان در میان لشکر آواز همی داد که ای مردمان لشکر از گرسنگی و سرما و سختی بیچاره شدند و ستوران ضعیف شدند از بی علفی و قریظه عهدی که با ما داشتند از بیم محمد آن عهد بشکستند و این باد عاصف چنین بر ما چیره شده که با وی طاقت نماند شما همه باز گردید که من بازگشتم این بگفت و بر شتر نشست و شتر را زانو بسته بود از رعب که در دل وی بود چندان هوش نداشت که زانوی اشتر بگشادی پس از اشتر فرو آمد و زانوی وی بگشاد حذیفه گفت اگر نه آن بودی که رسول خدا مرا گفته بود نگر که ایشان را نیازاری و رنه من او را آن ساعت بکشتمی لشکر هم چنان در تاختن افتاده و جامه های اشتران و زین اسبان و خیمه و کالا همی انداختند و باد ایشان را از پشت ستور همی ربود و می افکند و فریشتگان تکبیر همی گفتند و ایشان را همی راندند

اینست که رب العالمین فرمود فأرسلنا علیهم ریحا و جنودا لم تروها و کان الله بما تعملون بصیرا ...

... و کان عهد الله مسؤلا ای مطالبا به کما تقول سألت فلانا حقی ای طالبته به

و منه قوله و إذا الموؤدة سیلت ای طولبت بها و قیل ان العهد المسؤل ان یحاسب و یجازی علیه

قل لن ینفعکم الفرار ان فررتم من الموت او القتل الذی کتب علیکم لان من حضر اجله مات او قتل و إذا لا تمتعون إلا قلیلا ای لا تمتعون بعد الفرار الا مدة آجالکم و هی قلیل ...

میبدی
 
 
۱
۴۳
۴۴
۴۵
۴۶
۴۷
۱۱۷