قوله تعالی: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ یعنی مال الزّکاة و الجزیة و سایر ما سبیله الی بیت المال. میگوید: مال زکاة و جزیت ذمّی و مالی که در شرع، مصرف آن بیت المال است هشت صنف است که رب العزة درین آیت بیان کرد و ملک ایشان کرد تا بر ایشان قسمت کند بسویّت بهشت قسمی، هر قسمی ثمنی و هر صنفی باید که کم از سه کس نباشند، آن ثمن بر ایشان قسمت کند که ربّ العزّة بلفظ جمع یاد کرده و اقلّ الجمع ثلثه.
روی عن زیاد بن الحارث الصدائی قال: اتیت رسول اللَّه ص فبایعته فاتاه رجل فقال: اعطنی من الصدقة، فقال له رسول اللَّه: انّ اللَّه لم یرض بحکم نبی و لا غیره فی الصدقات حتّی حکم فیها هو فجزّاها ثمانیة أجزاء فان کنت من تلک الاجزاء اعطیتک حقّک.
و بدان که آن هشت صنف: اول فقرااند، و بمذهب شافعی فقیر آنست که هیچ چیز ندارد و راه بوجه معاش نبرد، پس اگر هیچ ندارد و کسب داند و قوّت کسب دارد در شمار فقرا نبود و او را سهم صدقات ندهند، که مصطفی علیه الصلاة و السلام گفت: لا حظ فیها لغنی و لا قوی یکتسب. و اشتقاق فقر از فقار است، تقول: فقرته، ای اصبت فقاره، و هو اصل الظّهر کما تقول: رأسته و رجلته، ای ضربت رأسه و رجله، فکانّه کسر ظهره.
و مساکین آنند که چیزی دارند، امّا کم از کفایت دارند و ایشان را دخلی بود، امّا دخل ایشان بخرج بهم وفا نکند و مسکن و فرش ضروری و جامعه تجمّل که ناچار است و سبب ستر است، اسم مسکنت از ایشان سلب نکند و استحقاق بنبرد. قومی مفسران و فقها بعکس این گفتند، یعنی: مسکین اوست که هیچ چیز ندارد و فقیر او که دارد کم از کفایت، و قول اول درستتر است و مشهورتر، بدلیل آیت و خبر، امّا الایة فقوله: أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ، و امّا الخبر: فکان ص یتعوّذ من الفقر و یسأل المسکنة فیقول: اللهم احینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی فی زمرة المساکین، این دلیل است که فقر صعبتر است و سختتر، و نیز ابتدا بفقر کردن دلیل است که حال فقیر صعبتر است و حاجت وی بیشتر، و العرب لا یبدأ الا بالاهم فالاهمّ.
قومی مفسران گفتند: فقیر و مسکین دو نام است یک قوم را، فکلّ فقیر مسکین و کلّ مسکین فقیر، و دو نام بر ایشان نام نهاد تا دو سهم صدقات بایشان رسانند، و ذلک نظر من اللَّه لهم و رحمة علیهم. کلبی گفت: در عهد رسول خدا فقرا اهل صفه را میگفتند قرب چهارصد مرد بودند که هیچ چیز معلوم نداشتند، متعفّفان بودند که سؤال نمیکردند، و مساکین طوّافان را میگفتند که بدرسرایها میگشتند و سؤال میکردند.
و قومی بعکس این گفتند، و استدلّوا بما
روی ابو هریرة قال: قال رسول اللَّه ص: لیس المسکین هذا الطّواف الّذی یطوف علی النّاس، ترده اللقمة و اللقمتان و التمرة و التمرتان، انّما المسکین الّذی لا یجد غنی یغنیه و یستحیی ان یسأل النّاس، و لا یفطن به، فیتصدّق علیه.
و اشتقاق مسکین از سکون است سمّی مسکینا لانّ الفقر اسکنه لا یتحرّک الی ما یتحرّک الیه الغنی. و گفتهاند معنی مسکنت ذلّت است شکستگی و خواری، و این ذلّت بر دو وجه است: ذلّت فقر و ذلّت حال. و ذلّت جهودان که ربّ العزّة گفت: ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ ذلّت حال است، و کذلک قوله: لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ، و کذلک
قول علی ع: مسکین ابن آدم ینظر بشحم و یتکلم بلحم و یسمع بعظم مستور لاجل مکنون العلل محفوظ العمل تؤلمه البقة و تقتله الشّرقة و یمیته الغرقة.
این فقرا و مساکین، بحکم آیت دو سهم ایشان راست چندان که بدو سهم بر آید بایشان دهند که بآن بازرگانی کند و کسب بآن بخرد تا حاجت وی بر آید و فقر وی زائل گردد، و اختلف العلماء فی حدّ الغنی الّذی یمنع اخذ الصدقة، فقال الاکثرون: حدّه ان یملک مائتی درهم و قال قوم: من ملک خمسین درهما لا یحلّ له الصدقة، لقول النبی ص: من سأل النّاس و له ما یغنیه جاء یوم القیمة و مسئلته فی وجهه خموش او خدوش قیل و ما یغنیه قال خمسون درهما او قیمته من الذّهب، و هو قول الثوری و ابن المبارک و احمد و اسحاق.
وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها و هم السّعاة الّذین یجمعون المال و یجبون الخراج الی بیت المال. ایشان که صدقات از متصدقان ستانند و به بیت المال جمع کنند، و قاضی که آن را فرماید ازین بیرون است که این حقّ عاملان است و اعوان ایشان و آنکه استحقاق ایشان بقدر عمل است، اگر اجرت ایشان کم از ثمن بود که سهم ایشان است فاضل بر ارباب سهام که باقیاند قسمت کنند و اگر اجرت زیادة از ثمن باید از سهام هفتگانه که باقیاند تمام کنند بیک قول و از سهم مصالح بقولی دیگر و توانگر و درویش در آن یکساناند.
وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ این مؤلّفه در عهد رسول خدا بودند. سادات عرب سروران قبائل از بنی امیه، بو سفیان حرب و از بنی مخزوم، الحارث بن هشام و از بنی جمح صفوان بن امیه و از بنی عامر، سهیل بن عمرو و از بنی اسد، حکیم بن حزام و از بنی نضر، مالک بن عوف و از بنی سلیم، عباس بن مرداس و از بنی ثقیف، العلاء بن حارثه و از بنی سهم، عدی بن قیس. اینان در اسلام آمدند، رسول خدا استمالت دلهای ایشان کرد و سهمی در صدقات از بهر ایشان پیدا کرد تا اسلام بر دل ایشان شیرین گردد و نیّت ایشان در اسلام قوی شود و دیگران نیز باسلام رغبت کنند. و در خبر است که روز حنین ایشان را هر یکی صد اشتر بداد. امّا این سهم مؤلّفه بعد از وفات مصطفی ص صحابه ندادند و امروز نیست که اسلام در عزّ و کثرت و در منعة از آن بینیاز است، و الحمد للَّه رب العالمین. و عمر خطاب گفت: انّا لا نعطی علی الاسلام شیئا فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر. و ذهب بعض اهل العلم انّ للامام ان یعطی من یتألّفه علی الاسلام و لا یدفع الی الکفّار.
وَ فِی الرِّقابِ و هو المکاتب الّذی یشتری نفسه من مولاه فیعان علی فکاک رقبته.
وَ الْغارِمِینَ وامداراناند و ایشان دو فرقتاند: فرقتی درویشاناند که قرض گرفتهاند نه بر معصیت، از بهر مصلحت نفس خویش و قوت عیال خویش، و فرقتی توانگراناند که قرض گرفتهاند از بهر مصالح مسلمانان و تسکین فتنها. این هر دو فرقه غارماناند، سهمی حقّ ایشان است ایشان را از آن سهم چندان دهند که آن قرض بگزارند اگر چه توانگر باشند تا از عهده آن بیرون آیند.
وَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ غازیاناند ایشان که بساز و برگ خویش و نشاط خویش روند و بر دیوان سلطان اقطاعی و مرسومی ندارند، ایشان را چندانی دهند که نفقه و برگ راه و آلت جنگ از اسب و سلاح اگر سوار باشند از آن بسازند، و درویش و توانگر در آن یکسان که مصطفی گفت: لا تحلّ الصدقة لغنیّ الا لغاز فی سبیل اللَّه او لعامل علیها او لغارم، و هم ازین باب است بناء مصانع و عمارت قناطر که در راه غزا بود.
و قال ابن عباس: یجوز ان یصرف سهم سبیل اللَّه الی الحج، و هو قول الحسن و احمد و اسحاق.
وَ ابْنِ السَّبِیلِ راهگذریاناند که در سفراند یا بر عزم سفراند در سفر طاعت نه در سفر معصیت و در سفر مباح دو وجهی است چندان بوی دهند که بآن مقصد خویش رسد آنجا که روی دارد، و گفتهاند: ابن السبیل کسی است که در سفر راه بر وی بزنند و منقطع شود، عاجز و محتاج نفقه. و قیل: هو الضیف ینزل علیک. و نسب الی السبیل لملابسته ایّاها.
فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ نصب علی الحال. و قیل: نصب علی المصدر و معناه قطیعة من اللَّه، ای هذه السهام قطایع اللَّه علی اربابها.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ یضع الصدقات مواضعها. علماء دین در قسمت این سهام مختلفاند، قومی گفتند: از صحابه و تابعین که اگر این هشت صنف بدست نیایند چندان که بدست آیند اگر همه یک صنف بود بایشان دهند رواست و از آن صنف اگر همه یک تن بدست آید صدقه خویش بوی دهی رواست و هو مذهب ابی حنیفه رحمة اللَّه علیه. امّا جماعتی چون عمر عبد العزیز و عکرمه و زهری و شافعی و بیشترین اصحاب حدیث بر ظاهر آیت برفتند مگر سهم مؤلّفه که امروز ساقط است باجماع بر هفت صنف که باقیاند قسمت کردند بسویّت و از هر صنفی کم از سه کس روا نباشد که بایشان دهند، و یبدأ باهله ثمّ باهل بلده و یردّ حصة من لم یوجد علی من وجد منهم. و اختلفوا فی نقل الصدقات عن بلد المال الی موضع آخر مع وجود المستحقین فیه، فکرهه اکثر اهل العلم لما
روی انّ النّبی ص بعث معاذا الی الیمن فقال: انّک تأتی قوما من اهل الکتاب فادعهم الی شهادة ان لا اله الا اللَّه و انّی رسول اللَّه فان هم اطاعوا لذلک فاعلمهم انّ اللَّه افترض علیهم صدقة اموالهم تؤخذ من اغنیائهم و تردّ الی فقرائهم فان هم اطاعوا لذلک فایّاک و کرائم اموالهم و اتّق دعوة المظلوم فانها لیس بینها و بین اللَّه حجاب، فهذا یدلّ علی انّ صدقة اغنیاء کلّ قوم تردّ علی فقراء ذلک القوم.
وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ این آیت در شأن نبتل بن الحارث فرو آمد مردی منافق، کریه المنظر، مشوّه الخلقة. مصطفی گفت: «من اراد ان ینظر الی الشیطان فلینظر الی نبتل بن الحارث.
بد زبان بود و سخن چین، اسرار مصطفی و مؤمنان بر منافقان بردی و آنچه شنیده بودی و دیده، باز گفتی و طعن کردی. او را گفتندی چنین مگوی و مکن، جواب داد: انّما محمد اذن، من حدّثه شیئا صدّقه نقول ما شئنا ثمّ نأتیه فنحلف له فیصدّقنا. محمد همه گوش است هر چه گویند همه شنود و پذیرد. ربّ العالمین گفت: قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ گوی ار همه گوش است بهتر گوش است که مستمع خیر است نه مستمع شرّ.
یُؤْمِنُ بِاللَّهِ آنچه از خدای بوی آید بآن میگرود و آن میپذیرد.
وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ و مؤمنانرا راست گوی میدارد و سخن ایشان میپذیرد.
این لام زیادت است هم چنان که آنجا گفت: مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ و کقوله رَدِفَ لَکُمْ ای ردفکم، و یقول العرب: آمنته و آمنت له، ای صدّقته. و در شواذّ خواندهاند: اذن خیر لکم منوّن مرفوع، معنی آنست که اگر همه گوش است چنان که میگویند، پس شما را به است که آنچه میگویید میشنود و عذر که میگویید راست و ناراست میپذیرد.
وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ قرائت عامّه رفع است ای هو رحمة فی سهولة خلقه و سلامة معاملته و لین جانبه. حمزه خواند: و رحمة بخفض، معطوف بر أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یعنی که او رحمتی است گرویدگان شما را، یخالص المؤمنین و یداری المنافقین.
وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ بالقول و الفعل. لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ.
یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ جماعتی منافقان بهم بودند، خلاس بن سوید و ایاس بن قیس و عبید بن هلال ودیعة بن ثابت و جماعتی دیگر همه گفتند: لئن کان ما یقول محمد حقّا فنحن شرّ من الحمیر. غلامی از آن انصاریان حاضر بود نام وی عامر بن قیس این سخن بشنید خشم گرفت گفت: و اللَّه انّ ما یقول محمد لحقّ و انتم شرّ من الحمیر و بخدای که آنچه محمد میگوید راست است و شما از خر بترید، پس آن غلام پیش مصطفی آمد و قصه باز گفت. ایشان آمدند و سوگند خوردند که عامر دروغزن است. رسول خدای ایشان را راست گوی داشت، عامر دل تنگ گشت گفت: اللّهم صدّق الصادق و کذّب الکاذب، فانزل اللَّه هذه الایة.
مقاتل و کلبی گفتند: قومی منافقان بودند که از غزای تبوک تخلّف کردند بیعذر، چون رسول خدا از غزا بیرون آمد ایشان پیش مؤمنان آمدند و عذرهای ناراست میدادند بمؤمنان و سوگندان میخوردند، ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ یعنی للمؤمنین لِیُرْضُوکُمْ بحلفهم.
وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ إِنْ کانُوا مُؤْمِنِینَ ای ان کانوا علی ما یظهرون فکان ینبغی ان لا یعیبوا النّبی ص فیکونوا بتولّیهم النّبی ص و ترک عیبه، مؤمنین. قال الزّجاج: لم یقل یرضوهما لانّ المعنی یدلّ علیه فحذف استخفافا، المعنی و اللَّه احقّ ان یرضوه و رسوله احقّ ان یرضوه. قال الشاعر:
نحن بما عندنا و انت بما
مَنْ یُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ای من یحارب اولیاء اللَّه و رسوله.
عندک راض و الرّأی مختلف
فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ ای الامر انّ له نار جهنّم.
أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّهُ ای انّ الامر و الشّأن.
خالِداً فِیها فی النّار.
ذلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ الاهلاک الدّائم.
یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ این عبد اللَّه بن ابیّ منافق است کان یعلم انّ الوحی علی رسول اللَّه من السماء صادق و لکنّه حمله حسده علی النّفاق فنافق بین عمله و حسده.
کلبی گفت: مردی منافق گفت: و اللَّه لوددت انّی قدّمت فجلّدت مائة و لا ینزل فینا شیء یفضحنا، فانزل اللَّه هذه الآیة. و روا باشد که یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ اگر چه بلفظ خبر گفت، بمعنی امر باشد، یعنی لیحذر المنافقون.
أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ ای تنزّل علی المؤمنین.
سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ تخبرهم بِما فِی قُلُوبِهِمْ ابن کیسان گفت: این دوازده مرد منافق بودند که لیلة العقبه در آن غزای تبوک قصد رسول خدا کردند و در دل داشتند که در شب تاریک بر سر عقبه فرا پیش مصطفی روند و زحمت کنند و در میان زحمت او را هلاک کنند، جبرئیل از آسمان آمد و مصطفی را از آن حال و از آن اندیشه ایشان خبر داد و او را بر حذر داشت، چون شب در آمد و آن منافقان نزدیک عقبه در آمدند متنکروار عمار یاسر در پیش راحله مصطفی ایستاده و حذیفه از پس ایستاده و مرکب مصطفی میراندند، مصطفی گفت: یا حذیفه اضرب وجوه رواحلهم.
آن قوم که میآیند راحلههای ایشان بر وی باز زن تا باز گردند. حذیفه ایشان را بزد و ایشان را باز گردانید، پس چون بمنزل فرو آمدند رسول خدا گفت: یا حذیفة من عرفت من القوم؟ آن قوم را هیچ شناختی؟ گفت: نه یا رسول اللَّه. رسول خدای گفت: انّه فلان و فلان و فلان تا هر دوازده بر شمرد. حذیفه گفت: الّا تبعث الیهم فیقتلهم. فقال: اکره ان تقول العرب لما ظفر باصحابه اقبل یقتلهم بل یکفیناهم اللَّه بالدّبیلة. فقیل: یا رسول اللَّه! و ما الدّبیلة؟ قال: شهاب من جهنّم یضعه علی نیاط فؤاد احدهم حتّی تزهق نفسه. و روی ان النبی ص قال: فی امّتی اثنا عشر منافقا لا یدخلون الجنّة و لا یجدون ریحها حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ، ثمانیة منهم یکفیهم الدّبیلة سراج من النّار تظهر فی اکتافهم حتّی تنجم من صدورهم و کان کذلک.
پس ایشان ترسیدند که اگر آیت از آسمان آید، ایشان را فضیحت رسد تا جبرئیل آمد و آیت آورد و نفاق و کفر ایشان آشکارا کرد و رسوا گشتند، تا قتاده میگوید: کانت هذه السورة تسمّی: فاضحة المنافقین.
قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ این از خدای تهدید است و معنی آنست که گوی که همین افسوس میدارید که خدای بیرون خواهد آورد از دلهای شما آنچه میترسید که آشکارا گردد، هم چنان که جایی دیگر گفت: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ این در شأن مردی آمد که چون مصطفی ص بغزای تبوک بیرون رفت، وی گفت: أ یظنّ محمد انّ قتال بنی الاصفر کقتال من لقی من غیرهم؟ میپندارد محمد که قتال رومیان و هم بنو الاصفر هم چون قتال دیگران است؟ و میطمع دارد که سرایهای روم و قصرهای شام بدست آرد و در آن نشیند، هیهات له من ذلک، این نتواند بود و دیر باین رسد. زید بن اسلم و محمد بن کعب گفتند: مردی منافق گفت در آن غزای تبوک: ما رأیت مثل قرّائنا هؤلاء ارغب بطونا و لا اکذب لسانا و لا اجبن عند اللقاء. یعنون رسول اللَّه و اصحابه. گفت: ندیدم قومی ازین شکم خوارتر و دروغ زنتر و بد دلتر ازین قرّایان یعنی مصطفی و مؤمنان.
عوف بن مالک این سخن بشنید، گفت: کذبت و لکنّک منافق لاخبرنّ رسول اللَّه (ص) و تو مردی منافقی و من مصطفی را ازین سخن خبر دهم. عوف بیامد تا مصطفی را خبر دهد و جبرئیل پیش از وی آمده بود و آیت آورده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ اگر تو پرسی ایشان را یعنی آن مرد را که آن سخن گفت که چرا گفتی؟
لَیَقُولُنَّ إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ جواب دهد و گوید: آن سخنی بود که بزبان میگفتیم و بازی میکردیم خوض اسمی است در قرآن رفتن را در سخن نابکار چنان که گفت: ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ و خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا همه از یک باب است.
ضحاک گفت: این در شأن عبد اللَّه ابی و اصحاب وی آمد که در رسول خدا ناپسند و ناسزا گفت: قال ابن عمر: رأیت عبد اللَّه بن ابی یشتد قدام رسول اللَّه و الحصی و الحجارة ینکب رجلیه یقول: یا رسول اللَّه إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ، و النبی ص یقول: أَ بِاللَّهِ وَ آیاتِهِ وَ رَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ؟ ما یلتفت الیه و ما یزید علیه.
ابن عباس گفت: چون مصطفی ص از تبوک باز گشته بود براه در که میآمد چند کس را دید که سخنی در میان افکنده بودند و میخندیدند. جبرئیل آمد از آسمان در آن حال و گفت یا رسول اللَّه آن قوم را بینی؟ یستهزءون باللّه و رسله و کتبه، عمار یاسر را فرستاد بایشان گفت: ادرکهم قبل ان یحترفوا
رو ایشان را پرس که بچه میخندند یا عمار! و ایشان جواب دهند که ما در سخنی بودیم چنان که کاروانیان گویند و بازی کنند تا راه بر خود پدید کنند. عمار بایشان رسید و از آن ضحک و استهزاء پرسید جواب همان دادند که رسول خدا گفت: عمار گفت صدق اللَّه و بلّغ رسوله احترفتم لعنکم اللَّه گفتا و یکی دیگر بصحبت ایشان بود که سخن نمیگفت و نمیخندید و ایشان را از آن نهی نمیکرد پیش مصطفی آمد این یک تن و گفت یا رسول اللَّه و الّذی انزل علیک الکتاب ما آلیتهم و لا نهیتهم، رب العالمین این آیت فرستاد در کار ایشان.
لا تَعْتَذِرُوا ایشان را گوی که خویشتن را عذر مگویید و خویشتن باز مپوشید، قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ قد ظهر کفرکم بعد اظهارکم الایمان. پس از آن که اظهار ایمان کردید کفر از شما ظاهر گشت و کافر شدید.
إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْکُمْ بضم یا و فتح فا، تعذب بضم تا طائفة برفع این قرائت عامّه است و عاصم تنها ان نعف بفتح نون خواند نعذب بضمّ نون و کسر ذال طائفة بنصب و این طائفة یک تن است هم چنان که گفت: وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ و عرب یک تن طائفه خوانند و پاره از جامه، طائفه خوانند، یقال: ذهبت الریح بطائفة من ثوبه. فعفی عن الطائفة الاولی. آن مرد که با ایشان بود و خاموش بود نه استهزاء کرد و نه نهی، رب العالمین از وی فرا گذاشت و عفو کرد و هو مخشی بن حمیر لما نزلت هذه الآیة برئ من النفاق و سأل اللَّه ان یقتله شهیدا لا یعلم بمکانه فقتل یوم الیمامة فلم یوجد له اثر. و آن دیگران که سخن بانکار گفتند و استهزاء کردند خدای تعالی هلاک کرد ایشان را و عذاب کرد، اینست که گفت: نُعَذِّبْ طائِفَةً یعنی باقامتهم علی النّفاق بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ ای نعذّب بسبب بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ.
الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ. ابن عباس گفت: مردان منافق سیصد بودند و زنان منافقات صد و هفتاد، بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ ای هم ید واحدة و صنف واحد فی اظهار الایمان و استسرار الکفر. میگوید همه از یک دست بودند چون یک تن بودند در اظهار ایمان و استسرار کفر و نفاق یتشابهون فی هذه الاخلاق المعدودة فی الآیة در امر منکر و نهی معروف و قبض دست هم چون هماند و بهم مانند.
یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ ای بالکفر و العصیان و البخل و التخلف عن الجهاد وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ ای عن الایمان و النفقة علی اصحاب رسول اللَّه چنان که جایی دیگر گفت: لا تُنْفِقُوا عَلی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ عن اخراج الزکاة و النفقة فی الجهاد، باین معنی قبض ید کنایت است از بخل، و اصله ان المعطی یمدّ یده و یبسطها بالعطاء و الممسک یقبض یده و لا یمدّها، و قیل یقبضون ایدیهم عن رفعها فی الدعاء الی اللَّه و فی الحوائج، کما روی عن النبی ص انه رأی فی الموقف و یده علی صدره کاستطعام المسکین، و قیل یقبضون ایدیهم عن معونة المسلمین.
نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ ای ترکوا اطاعته فترک تطهیرهم، و قیل نسوا نعم اللَّه عندهم فانساهم اللَّه شکر النعم إِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونَ الخارجون عن دین اللَّه.
وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْکُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها هِیَ حَسْبُهُمْ ای النار حسبهم فیها کفایة لجزاء کفرهم وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ابعدهم عن رحمته وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ دائم لا ینقطع کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ موضع کاف رفع است ای انتم کالّذین من قبلکم. و قیل محله نصب ای وعد اللَّه المنافقین وعدا کما وعد الذین من قبلکم کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً بطشا و سعة وَ أَکْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً فَاسْتَمْتَعُوا فتمتّعوا و انتفعوا بِخَلاقِهِمْ بنصیبهم من الدنیا. الخلاق التام الوافر من النصیب مشتق من الخلق و هو التقدیر.
فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاقِهِمْ. قال الحسن: دانوا بما ارادوا من الادیان و لم یدینوا بدین اللَّه، وَ خُضْتُمْ، فی الباطل ای فی الطعن علی النبی ص کَالَّذِی خاضُوا ای کالّذین خاضوا فحذف النون او اجری مجری من.
أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا لانّهم احترفوا عنها، وَ الْآخِرَةِ لانهم یدخلون النار.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ خسروا الدنیا و الآخرة. رب العالمین میگوید فرا منافقان، که شما همان کردید که پیشینیان و گذشتگان کردند، آیات و سخنان ما دروغ شمردند و بر پیغامبران طعن زدند و ایشان را دروغ زن داشتند و بمؤمنان استهزاء کردند و در دنیا بباطل کوشیدند و بر پی هوا و مراد خود ایستادند و دینداری بدل خواست و هوای خویش کردند نه بفرمان و رضاء حق و دنیا را بعقبی خریدند شما نیز همان کردید، لا جرم سر انجام همان یافتید لعنت خدا و سخط و نقمت وی و دوری از رحمت و آتش دوزخ.
روی ابو هریرة عن النبی ص: لتأخذنّ کما اخذت الامم من قبلکم ذراعا بذراع و شبرا بشبر و باعا بباع حتی لو انّ احدا من اولئک دخل حجر الضبّ لدخلتموه.
قال ابو هریرة: فاقرؤا ان شئتم کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً... الآیة، قالوا: یا رسول اللَّه کما صنعت فارس و الرّوم و اهل الکتاب؟ قال: فهل النّاس الّا هم.
و قال ابن مسعود: انتم اشبه امم الانبیاء ببنی اسرائیل سمتا و هدیا تتبعون عملهم حذو القذة بالقذة غیر انّی لا ادری أ تعبدون العجل ام لا، ثمّ ذکر نبأ من قبلهم.
فقال: أَ لَمْ یَأْتِهِمْ یعنی المنافقین و الکافرین، نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ اغرقوا بالماء، وَ عادٍ اهلکوا بالرّیح، وَ ثَمُودَ اهلکوا بالرّجفة، وَ قَوْمِ إِبْراهِیمَ بسلب النعمة و هلاک نمرود ببعوضة، وَ أَصْحابِ مَدْیَنَ اهلکوا بالحرّ و النّار یوم الظلّة، وَ الْمُؤْتَفِکاتِ قریات قوم لوط اهلکت فجعل عالیها سافلها و امطروا علیها حجارة من سجیل، و المعنی ائتفکت بهم ای انقلبت. قال مقاتل: المؤتفکات المکذّبات.
أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فکذبوهم و عصوهم کما فعلتم یا معشر الکفّار فاحذروا تعجیل النقمة.
فَما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ لیعذّبهم قبل مبعث الرّسول ص.
وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ بتکذیب الرّسل، اعلم اللَّه عزّ و جل ان تعذیبه ایّاهم باستحقاقهم و انّ ذلک عدل منه.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.