گنجور

 
۸۹۰۱

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » خوردن مال حرام

 

صفت ششم مال حرام خوردن و از آن اجتناب نکردن است و آن از نتایج حب دنیا و حرص بر آن است و از اشد مهلکات و اعظم موانع وصول به سعادات است بیشتر کسانی که به هلاکت رسیده اند سببش آن بوده و اکثر مردم که از فیوضات و سعادات محروم مانده اند به واسطه آن شدی سدی از این محکم تر در راه توفیق نیست و پرده ای از این مانع تر بر چهره تایید نه و کسی که تأمل کند می داند که خوردن حرام اعظم حجابی است بندگان را از وصول به درجه ابرار و قوی تر مانعی است از اتصال به عالم انوار سراچه عالم را از آن تیرگی و ظلمت و خباثت و غفلت حاصل و نفس انسانی به واسطه آن به اسفل درکات هلاکت و ضلالت واصل می گردد و هو الذی انساها عهود الحمی و هو الذی أهواها فی مهاوی الضلاله و الردی یعنی عهد پروردگار به واسطه آن فراموش و در چاههای گمراهی و سرگردانی با شیاطین به سبب آن هم آغوش

آریدلی که از لقمه حرام روییده شده باشد کجا و قابلیت انوار عالم مقدس کجا و نطفه را که از مال مردم هم رسیده باشد با مرتبه رفیعه انس با پروردگار چه کار چگونه پرتو لمعات عالم نور به دلی تابد که بخار غذای حرام آن را تاریک کرده و کی پاکیزگی و صفا از برای نفس حاصل می شود که کثافات مال مشتبه آن را آلوده و چرک نموده باشد و به همین جهت حاملین شرع و احکام و امنای وحی ملک علام نهایت تحذیر از او فرمودند و به شدت هر چه تمامتر از او منع نمودند

از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که در بیت المقدس فرشته ای هست که هر شب ندا می کند که هر که بخورد چیزی را که حرام باشد خدا از او نه قبول می فرماید سنتی را و نه واجبی را و نیز از آن سرور مروی است که هر که باک نداشته باشد از اینکه هرجا مال را تحصیل کند خدا هم باک ندارد که از هر دری او را وارد جهنم کند و فرمود هر گوشتی که از حرام روییده شود آتش سزاوار است به آن و نیز فرمود که هر که مالی از سر ممر حرامی به دست آورد و به آن صله رحم به جا آورد یا تصدیق کند یا در راه خدا انفاق نماید خداوند عالم همه را جمع می کند پس آن را داخل آتش می کند و فرمود هر که مالی از حرام کسب نماید پس اگر آن را تصدیق کند از او قبول نمی شود و اگر بگذارد آن را توشه راه جهنم او می شود از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که هرگاه کسی مالی از غیر مداخل حلال به دست آورد و به آن حج کند چون گوید لبیک اللهم لبیک خطاب رسد که نه لبیک و نه سعدیک و در بعضی اخبار وارد شده است که چون روز قیامت شود بنده ای را در نزد ترازوی اعمال نگاه دارد و از برای او اعمال حسنه مانند کوههای عظیمه باشد پس او را در مقام محاسبه باز می دارد و از او سوال می کنند که مال خود را از کجا به دست آورده و به چه مصرف رسانیده است و رعایت عیال خود را چگونه نموده است و حقوق ایشان را به جای آورده است یا نه تا به واسطه این محاسبات همه اعمال حسنه او تمام شود و هیچ از برای او باقی نماند پس ملایکه ندا می کنند که هذا الذی أکل عیاله حسناته یعنی این است آنچنان کسی که عیال او حسنات او را خوردند و امروز به اعمال خود گرفتار آمد و وارد شده است که زن و فرزندان آدمی در روز قیامت به او می آویزند و او را در موقف حضور پروردگار باز می دارند و می گویند پروردگارا حق ما را از این شخص بستان به درستی که ما جاهل به احکام شریعت بودیم و او ما را تعلیم نکرد و غذای حرام به ما خورانید و ما عالم به آن نبودیم پس هر که طالب نجات و مشتاق وصول به سعادات باشد باید فرار کند از مال حرام

همچنان که از شیر درنده و مار گزنده فرار می نماید ...

... و بالجمله حلال در امثال این زمان مفقود و راه وصول به آن مسدود است و این آفتی است که خانه دین از آن ویران و آتشی است که گلشن ایمان از آن سوزان است

و این نه چنین است که مخصوص این عصر باشد بلکه ظاهر آن است که حال اکثر اعصار چنین بوده و از این جهت است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که خوراک بنده مومن در دنیا خوراک مضطرین است و با وجود همه اینها باید مطالب نجات مأیوس نباشد از تحصیل حلال و دست و شکم خود را به هر غذایی نیالاید

ملا احمد نراقی
 
۸۹۰۲

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » تکلم به سخنان بیهوده

 

صفت نهم تکلم به مالا یعنی و فضول یعنی سخنان بی فایده گفتن و تکلم کردن به چیزی که نه در کار دنیا آید و نه در کار آخرت و اگر چه این حرام نباشد ولی بسیار مذمو است زیرا که باعث تضییع اوقات می شود و آدمی را از ذکر خدا و فکر در صنایع او باز می دارد و بسا باشد که از یک لا اله الا الله یا سبحان الله گفتن قصری از برای آدمی بنا می کنند یا از فکری دری از درهای الهیه بر خانه دل گشوده می شود پس چه زیانکاری از این بالاتر که آدمی تواند گنجی را تحصیل کند آن را گذاشته و عوض آن کلوخی بردارد که از آن هیچ منتفع نتوان شد

پس هر که ذکر خدا و فکر در عجایب قدرت او را ترک کند و مشغول نقل بی فایده شود گو گناه نکرده باشد و لیکن سود بسیاری از دست او دررفته است

آری سرمایه بنده اوقات اوست و چون آن را به مصرف بی فایده برساند و از آن چیزی به جهت روز درماندگی ذخیره نکند سرمایه خود را ضایع کرده است

کاشکی قیمت انفاس بدانستندی ...

... علاوه بر این غالب آن است که چون در سخنان بی فایده گشوده شد کلام می کشد به حکایت معاصی و دروغ و غیبت و امثال اینها و از این جهت مذمت بسیار در خصوص آن وارد شده است

مروی است که در جنگ احد پسری از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شهید شد که از گرسنگی سنگ بر شکم خود بسته بود مادر او بر بالین وی نشسته و خاک از رخسار او پاک می کرد و می گفت گوارا باد بر تو بهشت ای فرزند من پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود چه می دانی که بهشت بر او گوارا خواهد بود شاید که سخنان بی فایده می گفته بعضی از صحابه می گفت که گاه است مردی با من سخن می گوید که رغبت من به جواب او بیشتر است از رغبت تشنه به آب سرد و لیکن آن را ترک می کنم از خوف اینکه مبادا سخنان فضول بگویم و مخفی نماند که هرزه گویی و سخنان بی فایده اقسام بی نهایت دارد و ضابطه آن این است که تکلم کنی به سخنی که اگر آن را نگویی و سکوت کنی گناهی بر تو نباشد و ضرر دنیوی هم به تو نرسد و امر تو معطل و معوق نماند هر چه از این قبیل باشد لغو و مالایعنی است مثل اینکه نقل کنی با همنشیان خود احوال سفرهای خود را و آنچه در سفر دیده ای از کوهها و آب ها و رودخانه ها و واقعه هایی که به تو رو داده و چیزهایی که به نظر تو رسیده و میوه های ولایات و هواهای آنها و احوال مردمان آنجا و امثال اینها و همه اینها اموری هستند که ترک آنها نه ضرر دینی دارد و نه دنیوی و اصلا فایده ای از برای هیچ کس در ذکر آنها نیست

پس اگر نهایت سعی خود را هم بکنی که کم و زیادی در نقل نکنی و خودستایی و تفاخری منظور تو نباشد و متضمن غیبت کسی یا مذمت مخلوقی را مخلوقات خدا نباشد وقت خود را ضایع و تلف کرده خواهی بود بلکه دل خود را افسرده و تاریک نموده خواهی بود زیرا که تکلم به مالا یعنی موجب کدورت دل آدمی می شود

پس هان ای برادر وقت تهیه سفر عقبی از تنگ تر و کاروان عمر را از آن شتاب بیشتر است که ما مسافران را فرصت بار بستن باشد چه جای فارغ نشستن و به کار بی فایده پرداختن آدمی بیچاره را چون سفر آخرت راه هولناکی در پیش و مانند اجل راننده ای در عقب و مثل تکلیف باری بر دوش و چون شیطان راهزنی در کمین دیگر به چه دست و دل فارغ می نشیند و از گذشته و آینده خود سخن می گوید و به کدام دلخوشی با هم نشینان صحبت می دارد

و بدان که همچنان که سخنان بی فایده گفتن بد و موجب خسران ابد است همچنین سوال کردن از چیزی که از برای تو بی فایده است مذموم بلکه مذمت آن بیشتر و مفسده آن شدیدتر است زیرا که وقت خود را به سوال ضایع کرده و رفیق خود را نیز ملجأ نموده که به جواب تو وقت خود را ضایع سازد و این در وقتی است که آن چیزی که سوال از آن کرده هیچ آفاتی نداشته باشد ولی اگر در جواب آن آفتی باشد همچنان که در بیشتر سیوالهای بی فایده آثم و گناهکار نیز خواهد بود مثل اینکه از کسی می پرسی که آیا روزه ای یا نه اگر بگوید بلی گاه باشد که به ریا افتد و اگر ریا نکند لااقل ثواب عمل او کم می شود زیرا که ثواب عبادت پنهانی بسیار از آشکار بیشتر است و اگر بگوید نه دروغ گفته خواهد بود و اگر سکوت کند به تو اهانت رسیده خواهد بود ...

ملا احمد نراقی
 
۸۹۰۳

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » اهانت و تحقیر نمودن بندگان خدا

 

صفت دوم اهانت و تحقیر نمودن بندگان خدا و مذمت آن و شکی نیست که این صفت مذمومه در شریعت مقدسه حرام و موجب هلاکت صاحب آن است

از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که خدای تعالی فرمود هر که اهانت برساند به یکی از دوستان من پس کمر محاربه به من بسته است و در حدیث دیگر از آن سرور منقول است که پروردگار عالم فرمود به تحقیق که با من حرب کرده است هر که ذلیل کند یکی از بندگان مومن مرا و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که هر که پست و حقیر کند مومنی را خواه مسکین باشد و خواه غیرمسکین خدای تعالی باز نمی ایستد از پست کردن و دشمنی او تا رجوع کند از آنچه با آن مومن کرده است و اخبار دراین خصوص بسیار است

و هر که نسبت میان خدا و بنده او را فی الجمله ادراک کند و ربط خاصی که میان خالق و مخلوق است بفهمد می داند که اهانت بنده اهانت مولای اوست و تحقیر مخلوقی فی الحقیقه تحقیر خالق اوست و همین قدر در مذمت این عمل کافی است

پس بر هر عاقلی واجب است که دایم متذکر این معنی بوده باشد و اخبار و آثاری را که در مذمت اهانت بندگان خدا وارد شده در نظر داشته باشد و آنچه در خصوص مدح و تعظیم ایشان رسیده است نصب العین خود نماید و خود را از این فعل شنیع باز دارد تا موجب رسوایی او در دنیا و آخرت نگردد

ملا احمد نراقی
 
۸۹۰۴

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » پاسخ ظالم در روز قیامت

 

روز قیامت را به یاد آور و زمان مواخذه را در نظر بگیر و خود را در حضور پروردگار خود ایستاده بین و مستعد جواب ظلم و ستم بر بیچارگان شو و جواب آنها را مهیا کن

پس ای کسانی که زمام اختیار بندگان خدا را در دست دارید و خلعت مهتری و سروری در بر کرده اید یاد آورید روزی را که در دیوان اکبر ملوک و سلاطین عدالت گستر به خلعت زیبای آمرزش ارجمند و به تاج و هاج کرامت سربلند گردند مبادا شما لباس یأس در بر و خاک مصیبت بر سر اشک حسرت از دیده ببارید و دست ندامت بر سر زنید

خطابین که بر دست ظالم برفت

جهان ماند و او با مظالم برفت

و چون از فکر آخرت و روز حسرت و ندامت بپردازید احوال دنیای خود را ملاحظه نمایید و مفاسد دنیویه ظلم و ستم را متذکر گردید و بدانید که عاقبت آن نیست مگر اینکه قوت و شوکتی که حضرت رب العزه داده به شیامت آن باز می گردد چنان که والی مملکت عدالت و سر بر آرای کشور ولایت فرمود که هیچ سلطانی نیست که خدای تعالی او را قوت و نعمتی داده باشد و او به دستیاری آن قوت و نعمت بر بندگان خدا ظلم کند مگر اینکه بر خدای لازم است که آن قوت و نعمت را بازگیرد نمی بینی که خدای تعالی می فرماید ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم یعنی به درستی که خدای تعالی تغییر نمی دهد آنچه با طایفه ای هست از شادی و دولت یا رنج و محنت تا آنکه ایشان نیات و اعمال خود را تغییر بدهند و هم از سخنان هدایت بنیان آن حضرت است که بالظلم تزول النعم یعنی به سبب ظلم نعمتها زایل می گردد و به نکبت مبدل می شود و به شومی آن احوال ملک و مملکت زبون و تخت و دولت سرنگون می گردد و پادشاهی به واسطه عدالت با کفر پاینده می شود و با وجود ایمان با ظلم و ستم نمی ماند

خانه هر ملک ستمکاری است ...

... ظلم و شاهی چراغ باد بود

آری بسا باشد که ستمکار ظالم بیدادی بر بیچاره کند که در چاره جوییش از هر کجا بسته و دست امیدش از همه جا گسسته می شود ناچار شکوه و داد خواهی به درگاه پادشاهی برد که ساحت رحمتش گریزگاه بی پناهان و غمخواری مرحمتش فریادرس داد خواهان است میر دیوان عدلش به دادخواهی گدای بی سروپایی خسرو تاجداری را دست اقتدار در زیر تیغ انتقام می نشاند و سرهنگ سیاستش برای خاطر پریشانی سلطان والا شأنی را پالهنگ عجز در گردن افکنده و به پای دار مکافات می داوند مظلومی از ضرب چوب ظلمی بر خود بپیچد که شحنه غضبش با وی در نپیچد و ستم کیشی اشکی از دیده درویشی فرو نریزد که سیلاب عقوبتش بنیان دولت وی از هم بریزد

نخفته است مظلوم زاهش بترس ...

ملا احمد نراقی
 
۸۹۰۵

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - آثار و لوازم عدالت

 

... و از این جهت بود که سلاطین معدلت شعار و حکام خیر آثار را جاسوسان و خبرگیران در اطراف و جوانب ولایات خود بوده تا ایشان را از احوال گماشتگان ایشان باخبر سازند و بسیار بود که به کسی برمی خوردند و نام و نشان خود را از او پنهان کرده استفسار احوال مملکت را می نمودند

ششم آنکه حشمت فرمانفرمایی و شوکت جهانبانی مانع از دادرسی بیچارگان نشود و از فریاد دادخواهان روی نگرداند و از ناله ستمدیدگان نرنجد و تظلم بی ادبانه فقیرانی که خدا امرشان را به او محول فرموده گوش دهد و افغان بی تابانه ضعیفانی که پروردگار ایشان را به او محتاج کرده استماع نماید به دورباش عظمت و جلال بی سر و پایان شکسته حال را از درگاه خود نراند و راه آمد و شد گدایان پریشان را به یساولان درشت خو بر خود نبندد

آری هر که سر شد درد سرش باید کشید و هر که سرور شد بر زیردستان بایدش بخشید اگر او فریاد ایشان را گوش نکند چه بزرگی بر ایشان فرو شد و اگر او به داد ایشان نرسد چه خراجی از ایشان بستاند رنج دستان ایشان بر او گواراست اگر عرضه از دست ایشان بستاند نام سروری بر او رواست اگر نامه ایشان را بخواند سلطان حکم آفتاب دارد باید پرتو التفات خود را از هیچ ذره بی قدری دریغ ندارد و این شیوه را منافی بزرگی نداند زیرا که شأنی اعظم از شأن خدایی نیست و جناب احدیت از غور رسی احدی عار ندارد و دست رد بر سینه احدی نمی گذارد

هر که آمد گو بیا و هر که خواهد گو برو ...

... در عهد داود پیغمبر علیه السلام فرماندهی جبار بود آفریدگار عالم به حضرت داود علیه السلام وحی فرستاد که برو به نزد آن جبار و بگو که من تو را برای آن سلطنت نداده ام که مال دنیا بر روی هم جمع کنی بلکه به جهت آن زمام فرمانروایی را به دست تو داده ام که دادرسی مظلومان کنی و نگذاری که ناله دادخواهی ایشان به درگاه من رسد به درستی که من سوگند خورده ام به ذات مقدس خودم که یاری مظلوم کنم و انتقام کشم از کسی که در حضور او ستم بر مظلومی رفته و او نصرت وی نکرده

و قطع نظر از اخبار چگونه با مروت و انصاف جمع می شود و کجا با مردی و مردانگی می سازد که بی رحم و ستمکاری دست تظلم و تعدی به گریبان بیچاره بینوایی افکنده باشد و آه و ناله او را به فلک رسانیده باشد و این معنی بر کسی ظاهر شود و خداوند عالم او را قدرت بر دفع آن ستم داده باشد و با وجود این دل به درد نیاید و در اعانت آن مظلوم مسامحه کند و آن بیچاره را گرفتار ظلم بگذارد و خود شبها با خاطر جمعی در بستر استراحت آساید

هان هان ای فرمانروایانی که روز را به عیش و طرب به شب می رسانید و شب را با صدگونه استراحت به سر می آورید یاد آورید از ستم رسیدگان بیچاره و مظلومان آواره که روزها در تعب و تصدیع و شبها از بیم ظلم و ستم با هزارگونه غم و الم توأم به سر می رسانند ...

... که در کاروانند پیران سست

از سلطان محمود غزنوی مشهور است که شبی در بستر استراحت خفت و در آن شب خواب پیرامون چشم او نگردید هر چند از پهلویی به پهلویی می غلطید دیده اش به هم نمی رسید با خود گفت همانا مظلومی در سرای من به تظلم آمده و دست دادخواهی او راه خواب را بر چشم من بسته پس پاسبان را گفت که در گرد خانه من بگردید و بینید که مظلومی را می یابید بیاورید پاسبانان اندکی تفحص کرده کسی را نیافتند باز سلطان هر قدر سعی کرد خواب به دیده او نیامد بار دیگر ایشان را امر به تجسس نمود تا سه دفعه در مرتبه چهارم خود برخاست و بر اطراف دولت سرای خود می گشت تا گذارش به مسجد کوچکی که به جهت نمازکردن امراء و غلامان در حوالی خانه سلطان ساخته بودند افتاد ناله زاری شنید که از دل بی قراری برمی آید و آه سردی شنید که از جان پردردی کشیده می شود نزدیک رفته دید بیچاره ای سر به سجده نهاده و از سوز دل خدا را می خواند سلطان فغان برکشید که زنهار ای مظلوم دست دادخواهی نگهدار که من از اول شب تا حال خواب را بر خود حرام کرده تو را می جویم و شکوه مرا به درگاه پادشاه عالم نکنی که من در طلب تو نیاسوده ام بگو تا بر تو چه ستم شده گفت که ستمکار بی باکی شب پا به خانه من نهاده مرا از خانه بیرون کرده و دست ناپاکی به دامن ناموس من دراز کرده خود را به در خانه سلطان رسانیدم چون دستم به او نرسید عرض حال خود را به درگاه پادشاه پادشاهان کردم سلطان را از استماع این سخن آتش درنهاد افتاده و چون آن شخص مشخص رفته و در آن شب جستن او میسر نبود فرمود چون بار دیگر آن نابکار آید او را در خانه گذاشته به زودی خود را به من برسان و آن شخص را به پاسبان خرگاه سلطانی نموده گفت هر وقت از روز یا شب که این شخص آید اگر چه من خواب راحت باشم او را به من رسانید بعد از سه شب دیگر آن بدگهر به در خانه آن شخص رفته بیچاره به سرعت تمام خود را به سلطان رسانید آن شهریار دادرس بی توقف از جا جسته با چند نفر از ملازمان خود را به سر منزل آن مظلوم رسانیده اول فرمود تا چراغ را خاموش کردند پس تیغ از میان کشیده آن بدبخت را به قتل آورده و چراغ را طلبیده روی آن سیاه رو را ملاحظه کرده به سجده افتاد آن مسکین زبان به دعا و ثنای آن خسرو و معدلت آیین گشود و از سبب خاموش کردن چراغ و سجده افتادن استفسار کرد

سلطان گفت چون این قضیه مسموع من شد به خاطر من گذشت که این کار یکی از فرزندان من خواهد بود زیرا به دیگری گمان این جریت نداشتم لهذا خود متوجه سیاست او گشتم که مبادا اگر دیگری را بفرستم تعلل نماید و سبب خاموش کردن چراغ این بود که ترسیدم اگر این یکی از فرزندان من باشد مهر پدری مانع سیاست گردد و باعث سجده آن بود که چون دیدم که بیگانه است شکرالهی کردم که فرزندم به قتل نرسید و چنین عملی از اولاد من صادر نگردید ...

... که خاطر نگهدار درویش باش

نه در بند آسایش خویش باش

نیاساید اندر دیار تو کس ...

ملا احمد نراقی
 
۸۹۰۶

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - معالجه ستمکاری و تحصیل ملکه عدالت

 

... دعای ویت کی بود سودمند

اسیران محتاج در چاه و بند

کجا دست گیرد دعای ویت ...

... و از روز درماندگی خود یاد آورد و به خاطر گذراند زمانی را که دسترسی به تلافی آن نداشته باشد

دایم گل این بستان شاداب نمی ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

و به نظر عبرت بر دنیا و دولت آن بنگرد و احوال گذشتگان را یاد آورد و به تحقیق بداند که ظلم و ستم خواهد گذشت و بجز مظلمه و وبال و بدنامی و نکال از برای او نخواهد ماند و سراپای جهان را سیر کند و بی وفایی دنیا را مشاهده نماید

خبر داری از خسروان عجم ...

ملا احمد نراقی
 
۸۹۰۷

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » کوتاهی و مسامحه در امر به معروف و نهی از منکر

 

صفت پنجم کوتاهی و مسامحه کردن در امر به معروف و نهی از منکر است و سبب آن یا ضعف نفس است یا طمع مالی و آن از جمله مهلکات است و ضرر آن عام و فساد آن تام است زیرا اگر بساط امر به معروف و نهی از منکر پیچیده شود و اساس آن برچیده شود آیات نبوت از میان مردم برطرف و احکام دین و ملت ضایع و تلف می گردد و جهل و نادانی عالم را فرو می گیرد و ضلالت و گمراهی ظاهر می شود و آثار شریعت رب العالمین فراموشو چراغ آیین سید المرسلین خاموش فتنه و فساد شایع و ولایت و اهل آنها نابود و ضایع می گردند و از این جهت است که می بینی و می شنوی که در هر روزگاری که قوی النفس دینداری که حکم او نافذ و جاری بود از علمای صاحب دیانت یا امرای صاحب سعادت از پی این کار دامن همت بر میان زد و در راه دین و آیین از ملامت و سرزنش مردمان أندیشه نکرد همه مردمان به طاعات و مبرات راغب و تحصیل علم و عمل را طالب شدند و برکات از آسمان بر ایشان نازل و خیر دنیا و آخرت ایشان را حاصل شد و در هر زمانی که عالم عاملی یا سلطان عادلی همت بر این امر خطیر نگماشت و این کار عظیم را سهل انگاشت امر مردم فاسد و بازار علم و عمل کاسته گشته مردم به لهو و لعب مشغول و به هوا و هوس گرفتار و خودسر شدند و یاد خدا و فکر روز جزا را فراموش و از باده معاصی و ملاهی مست و مدهوش گشتند

و به این سبب در آیات و اخبار مذمت بسیار بر ترک امر به معروف و نهی از منکر شده خدای تعالی می فرماید لو لا ینهیهم الربانیون و الااحبار عن قولهم الإثم و أکلهم السحت لبیس ما کانوا یصنعون یعنی چرا نهی نمی کنند علماء و دانایان ایشان را از گفتار گناه و خوردن حرام هر آینه بدکاری است آنچه می کنند و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که هیچ قومی نیست که معصیت کنند و در میان ایشان کسی باشد که قدرت داشته باشد ایشان را منع کند و نکند مگر بیم آن است که خدای تعالی فرو گیرد ایشان را به عذابی که از نزد او نازل می گردد و نیز از آن سرور منقول است که فرمود باید البته امر به معروف و نهی از منکر نمایید و إلا بدان شما بر شما مسلط می شوند پس خوبان شما دست به دعا برمی دارند و دعای ایشان به درجه اجابت نمی رسد و فرمود که خدا عذاب نمی کند خواص را به گناه عوام تا معاصی در میان ایشان ظاهر و هویدا گردد و خواص را قدرت بر انکار آنها باشد و انکار نکنند و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام منقول است که فرمود به درستی که کسانی که پیش از شما به هلاکت رسیدند بدان واسطه بود که مرتکب معاصی شدند و علمای ایشان آنها را نهی نکردند چون معصیت ایشان به طول انجامید عقوبات الهی بر ایشان نازل گردید و فرمود که امر به معروف و نهی از منکر دو مخلوقند از خلقهای الهی پس هر که یاری کند آنها را خدا او را عزیز کند و هر که ذلیل کند آنها را خدا او را ذلیل کند و نیز از کلمات آن حضرت است که هر که ترک کند انکار منکر را به دل و دست و زبان او مرده ای است در میان زندگان و فرمود که رسول خدا ما را امر کرد که ملاقات کنیم با اهل معاصی با روهای درهم کشیده و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که خداوند عالم به شعیب نبی وحی فرستاد که من صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم کرد چهل هزار نفر بدان و شصت هزار نفر از نیکان عرض کرد که پروردگارا نیکان را چرا خطاب رسید به جهت آنکه مماشات و سهل انگاری با اهل معصیت کردند و به غضب من غضبناک نگشتند و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که پاکیزه نشد طایفه ای که از اقویای ایشان حق ضعفای ایشان گرفته نشد و از آن حضرت مروی است که خدای تعالی دو ملک را فرستاد به شهری که آن را با اهلش سرنگون سازند چون به آنجا رسیدند مردی را دیدند که خدا را می خواند و تضرع می کند و زاری می نماید یکی از آن دو ملک گفت این مرد را نمی بینی گفت چرا و لیکن آنچه خدا فرموده به جا می آوریم آن یک گفت من کاری نمی کنم تا پروردگار رجوع کنم و از او سوال کنم پس مراجعت کرد و عرض کرد پروردگارا چون به این شهر رسیدیم فلان بنده تو را دیدیم که تو را می خواند و تضرع می کرد خدای تعالی فرمود امری که کردم به جا آوردید به درستی که آن مرد کسی است که هرگز در غیظ به جهت امر من متغیر نشده یعنی در معاصی به غضب نیامده و روزی آن حضرت به طایفه ای از اصحاب خود فرمودند که بر من لازم است که بی گناهان شما را به گناهکاران مواخذه نمایم و چگونه لازم نباشد و حال اینکه از مردی از شما عمل قبیحی به شما می رسد و انکار بر او نمی کنید و از او دوری نمی نمایید و اذیت نمی رسانید او را تا آن را ترک کند و فرمود که البته بار خواهم کرد گناهان نادانان شما را بر علما و دانایان شما

چه چیز باز می دارد شما را که چون از مردی از شما معصیتی به شما برسد به نزد او بیایید و او را سرزنش کنید و پند و نصیحت کنید شخصی عرض کرد که قبول نمی کنند فرمود از ایشان دوری کنید و از نشستن با ایشان اجتناب نمایید و اخبار بسیار در منع از حاضر شدن در مجالس معصیت وارد شده در صورتی که نهی از آن و دفع آن مقدور و ممکن نباشد

و رسیده است که اگر کسی در مجلس معصیت حاضر شود لعنت بر او نازل می شود بنابراین جایز نیست داخل شدن در خانه های ظلمه و فساق در هنگامی که مشغول ظلمی یا فسقی باشند و همچنین جایز نیست حاضر شدن در مجامعی که در آنها معصیتی واقع می شود و آدمی قدرت بر دفع آن ندارد زیرا که ملاحظه معاصی بدون ضرورت جایز نیست و عذر اینکه من قدرت بر دفع آن ندارم مسموع نی و به این سبب بود که جمعی از پیشینیان عزلت اختیار کرده و از مردم کناره گرفته و به این مضمون عمل می نمودند

اگر در جهان از جهان رسته ای است

در از خلق بر خویشتن بسته ای است

و سبب عزلت ایشان این بود که مبادا در بازار و راه مجامع و عیدگاه ملاحظه عصیان پروردگار را نمایند و از دفع آن عاجز باشند ...

ملا احمد نراقی
 
۸۹۰۸

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - مختصری از محرمات شایع در میان مردم

 

... و هر که بر حرام آنها مطلع شد نهی از آن بر او واجب و هر که بر مکروه آنها مطلع گردید نهی از آن بر او مستحب است و از آن جمله اعمال ناشایستی است که بیشتر در بازارها روی دهد چون دروغ گفتن در معاملات و پنهان کردن عیب متاع و قسم دروغ و نزاع کردن و فحش و دشنام و طعن و لعن و کم فروشی و معاملات فاسده و داخل شدن در خرید و فروش برادر مومن خود و ربا خوردن و غیر اینها

و از آن جمله افعال منکره ای است که در کوچه ها و شوارع است چون ستونها در میان راه گذاردن و دکه و تختگاه ساختن که باعث تنگی راه شود یا متصل به ملک غیر کند و راه بر مردم تنگ کردن به گذاردن طبقهای اطعمه یا هیمه و چارپا بستن و بار هیمه و خار و خس و نجاست بردن به نوعی که مردم متأذی شوند مگر اینکه دیگر راهی نباشد و چارپایان را زیاده از قدر طاقت بارکردن و در میان راه ذبح کردن و خون و سرگین در آنجا ریختن و خاکروبه و خاکستر و امثال آن افکندن و آب پاشیدن به نوعی که موجب لغزش پا باشد و ناودان در کوچه های تنگ گذاردن که ضرر آن به ماره رسد و سگ گزنده بر در خانه هایی که بر سر راه باشد بستن و امثال اینها

و همچنین معاصی ای که در حمامها و کاروانسراها و مجلسها و مدرسه ها و رابطها و دفترخانه ها و غیر اینها یافت می شود از کذب و غیبت و ریا و اسراف و خود نمایی و سخن لغو و مثل اینها و همه منکرات را هر که مطلع شد باید در مقام دفع و منع آن برآید و امثال اینها که ذکر شد از معاصی جزییه است

و اما گناهان عظیمه چون بدعت در دین و ظلم بر مسلمین و قتل و زنا و لواط و شرب خمر و غنا و ساز و نظر به نامحرم و خوردن مال حرام و نماز در مکان غصبی و وضو و غسل در آب حرام و تصرف در مال وقف و غصب موقوفات و معامله با ظلمه و جاهل بودن به اصول دین و مسایل عبادات و غیر اینها بی حد و نهایت است و احصای آنها ممکن نیست خصوصا در امثال این زمان پس اگر از برای مومن دین داری میسر شود که بعضی از اینها را دفع کند از برای او جایز نیست که در خانه خود بنشیند و از مردم کناره جوید بلکه بر او واجب است که بیرون آید و دامن بر میان بندد و دین خدا را اعانت کند بلکه از برای هر مسلمی سزاوار آن است که ابتدا از خود شروع کند و خود را به صلاح آورد و مواظبت بر طاعات نماید و محرمات را ترک کند بعد از آن به اهل و اولاد و اقارب و خویشان خود پردازد و ایشان را ارشاد کند و از اعمال ناشایسته باز دارد و چون از ایشان فارغ شد تعدی به همسایگان و اهل محله خود کند و از ایشان به اهل شهر خود و همچنین تا به هر جای از عالم که دست او برسد و چنانچه کسی با وجود قدرت در یکی از اینها اهمال و مسامحه کند باید مستعد مواخذه پروردگار در موقف قیامت باشد

ملا احمد نراقی
 
۸۹۰۹

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - حقوق همسایگان

 

بدان که همچنان که از برای پدر و مادر و خویشان و منسوبان حقی است همچنین از برای همسایگان نیز از جانب پروردگار حق ثابتی است که آن را حق جوار گویند و آن نزدیک به حق خویشان است و از برای همسایگان علاوه بر حق برادری حقوقی دیگر است که هر که کوتاهی کند گناهکار خواهد بود و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که همسایگان سه طایفه اند همسایه ای است که او را یک حق است و همسایه ای است که او را دو حق است و همسایه ای است که او را سه حق است پس آن که سه حق دارد همسایه ای است که مسلمان باشد و خویش باشد او را حق همسایگی و اسلام و حق خویشی است و آن که دو حق دارد همسایه ای است که مسلمان باشد و خویش نباشد و از برای او حق همسایگی و حق برادری است که حق اسلام است و آن که یک حق دارد همسایه ای است که کافر باشد همین او را حق همسایگی است و بس و نیز از آن حضرت مروی است که نیکو همسایگی کن با همسایگان تا مسلمان باشی و در حدیثی دیگر از آن سرور مروی است که هر که ایمان به خدا و روز قیامت دارد باید با همسایه خود اکرام کند روزی به آن حضرت عرض شد که فلان زن روزها روزه می گیرد و شبها به عبادت می گذارند و لیکن همسایگان خود را اذیت می رساند فرمود او از اهل جهنم است و از حضرت امیر علیه السلام مروی است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم نوشت میان مهاجر و انصار و هر که ملحق به ایشان است از اهل یثرب که همسایه آدمی مثل نفس اوست که باید به او ضرر نرساند و حرمت همسایه بر همسایه مثل حرمت مادر است و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که نیکویی با همسایگان باعث زیادتی عمر و آبادی دیار می گردد و فرمود که از ما نیست کسی که نیکویی با همسایه نکند و فرمود که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است که ایمان به من نیاورده است هر که سیر بخوابد و همسایه او گرسنه باشد منقول است که چون بعد از جدایی یعقوب از یوسف بنیامین نیز از او جدا افتاد فریاد برکشید که پروردگارا مرا رحم نمی کنی که چشم مرا گرفتی و مرا نابینا کردی و پسر مرا نیز گرفتی خدا به او وحی فرستاد که چرا در فلان روز گوسفندی کشتی و کباب کردن و خوردی و فلان شخص در همسایگی تو روزه بود به او چیزی ندادی بعد از آن هر صبح و شام منادی یعقوب ندا می کرد که از منزل یعقوب تا یک فرسخ راه هر که بخواهد نهار یا شام بخورد به منزل یعقوب حاضر گردد و مروی است که در روز قیامت همسایه فقیر چنگ زند بر دامن همسایه غنی و گوید پروردگارا از او بپرس که چرا در را بر روی من بست و احسان خود را از من منع نمود چنان مدان که حق همسایه همین است که او را اذیت نرسانی چون این تخصیص به همسایه ندارد و این حقی است که از برای همه کس ثابت است بلکه باید علاوه بر این با او به مهربانی و ملاطفت سلوک کرد و احسان خود را از او دریغ نداشت و آنچه به آن محتاج باشد و تو آن را مالک باشی از او مضایقه نکنی و او را مانند شریک در مال خود بدانی و بر او سلام کنی و دراز نفسی با او نکنی و از مخفیات احوال او که می خواهد پوشیده باشد تفتیش نکنی و در مرض او را عیادت کنی و در مصیبت به تعزیت او حاضر شوی و در عزا با او همراهی کنی و در شادی تهنیت او را نمایی و اگر به عیبی از او مطلع شوی بپوشانی و اگر از او خطایی سرزند عفو کنی و اگر خواهد بر دیوار خانه تو حملی کند مانع نشوی و اگر خواهد ناودانی به فضای خانه تو گذراد مضایقه نکنی و اگر خاکروبه بر در خانه تو بریزد منع نفرمایی و از اسباب خانه چون دیگ و ظروف و تبر و تیشه و نمک و آتش و امثال اینها آنچه خواهد دریغ نداری و اگر خواهد از راهی که مختص تو است آمد و شد نماید تنگ نگیری و چشم خود از اهل و عیال او نگاهداری و چون در خانه نباشد غافل از خانه او نشوی و با اولاد او لطف و مهربانی کنی و به آنچه مصلحت دین و دنیای او باشد او را ارشاد نمایی و اگر از تو یاری خواهد او را یاری کنی و اگر قرض طلبد او را قرض دهی و بنای خانه خود را بدون اذن او بر او بلند نگردانی که هوای خانه او را حبس کند و چون از اطعمه لذیذه به خانه آوری از برای او بفرستی و اگر نفرستی پنهان کنی تا اطفال او مطلع نشوند و خواهش داشته باشند و نتوانند و امثال اینها

و مخفی نماند که در شناختن همسایگی رجوع به عرف می شود یعنی هر که را متعارف باشد که همسایه گویند این حقوق از برای او ثابت است ...

ملا احمد نراقی
 
۸۹۱۰

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فضیلت عیب پوشی کردن

 

و مخفی نماند که ضد این صفت خبیثه عیب پوشی کردن و پرده بر بدیهای مردم افکندن است و ثواب آن بسیار و فضیلت آن خارج از حیز شمار است

صاحب مسند رسالت و شافع روز قیامت می فرماید که هر که پرده بپوشد بر عیب مسلمانی خدای تعالی بپوشاند عیوب او را در دنیا و آخرت و فرمود که هیچ بنده ای عیب بنده دیگر را نپوشاند مگر اینکه خدای تعالی در روز قیامت عیب او را می پوشاند بلی

ستر کن تا بر تو ستاری کنند

تا نبینی ایمنی بر کس مخند

و نیز فرموده است که هیچ فردی نمی بیند امر ناشایستی از برادر مسلم خود پس آن را بپوشاند مگر اینکه داخل بهشت می گردد و همین قدر در شرافت پرده پوشی کافی است که یکی از جمله صفات آفریدگار ستار است و از شدت اهتمام الهی در ستر بدیهای بندگان ثبوت بدترین فواحش را که زنا باشد به نوعی مقرر فرموده که بسیار کم اتفاق می افتد که ثابت شود زیرا قرار داد در اثبات آن بر شهادت چهار نفر شاهد عادل نهاد که مشاهده آن عمل را چون میل رد سرمه دان کرده باشند

پس ای برادر پروردگار عالم را بنگر که چگونه پرده افکنده است بر امر گناهکاران از بندگان خود در دنیا و راه ظهور آن را بسته و به فضیحت عاصیان راضی نگشته بلکه هر روزی چندین معصیت از تو سر می زند و خداوند عالم همه را می بیند و می داند و پرده از آن برنمی دارد

کس نمی داند ز تو جز اندکی ...

ملا احمد نراقی
 
۸۹۱۱

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل دوم - آیات و اخبار وارده در حرمت و مذمت غیبت

 

چون حقیقت غیبت را شناختی بدان که آن اعظم مهلکات و اشد معاصی است و به اجماع جمیع امت و صریح کتاب رب العزه و احادیث پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و ایمه اثنی عشر علیه السلام حرمت آن ثابت است

خداوند عزت می فرماید و لا یغتب بعضکم بعضا أیحب أحدکم أن یاکل لحم أخیه میتا فکر هتموه یعنی باید غیبت نکند بعضی از شما بعضی دیگر را آیا دوست می دارد یکی از شما که بخورد گوشت برادر خود را در حالتی که مرده باشد پس کراهت می دارید شما آن امر را و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمود زنهار احتراز کنید از غیبت به درستی که غیبت بدتر است از زنا زیرا مردی که زنا می کند و توبه می کند خدا او را قبول می فرماید ولی غیبت کننده را خدا نمی آمرزد تا آنکه غیبت او را که کرده است از او بگذرد و فرمود که در شب معراج به قومی گذشتیم که روهای خود را با ناخنهای خود می خراشیدند از جبرییل پرسیدم که ایشان چه کسان اند گفت غیبت کنندگان روزی آن سرور بر منبر برآمدند و خطبه ای در نهایت بلندی خواندند به نوعی که زنان در خانه ها آواز آن سرور را شنیدند و فرمودند که ای گروهی که به زبان ایمان آورده اید و دل شما از ایمان خالی است غیبت مسلمین را مکنید و عیب جویی ایشان منمایید که هر که عیب جویی برادر خود کند خدا عیب او را ظاهر می سازد اگر چه در اندرون خانه خود باشد و در روز دیگر آن سرور بر بالای منبر خطبه ای أدا فرمودند و بیان گناه ربا و عقوبت آن را کردند پس فرمودند یک درهم از ربا بدتر است از سی و شش زنا و آبروی برادر مسلم را ریختن از ربا بدتر است و وقتی آن حضرت مردم را امر به روزه فرمود گفت احدی بدون اذن من افطار نکند چون شام داخل شد یک یک می آمدند و اذن گرفته افطار می کردند تا مردی آمد و عرض کرد یا رسول الله دو دختر من روزه گرفته اند و حیا مانع ایشان است که به خدمت تو رسند اذن بفرما تا افطار کنند حضرت روی مبارک گردانید آن مرد ثانیا عرض کرد باز حضرت روی گردانید و در مرتبه سوم فرمود که آنها روزه نگرفته اند و چگونه روزه بودند و حال آنکه در همه روز گوشت مردم را به غیبت می خوردند برو ایشان را بگو تاقی کنند آن مرد بازگشت و ایشان را خبر داد پس آنها قی کردند و از هر یک پارچه خون بسته دفع شد چون پیغمبر را خبر دادند فرمود به خدایی که جان محمد در دست اوست که اگر این در شکم آنها باقی می ماند آتش جهنم آن را می خورد و از جانب خداند رحمن به موسی بن عمران وحی شد که هر غیبت کننده ای که با توبه از دنیا برود آخر کسی است که داخل بهشت خواهد شد و هر غیبت کننده ای که بی توبه از دنیا برود اول کسی است که داخل جهنم خواهد شد و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که هر که غیبت کند مرد مسلمان یا زن مسلمانی را خدا چهل شبانه روز نماز و روزه او را قبول نمی کند مگر این که آن کسی که غیبت او شده از او عفو کند و فرمود هر که غیبت مسلمانی را بکند در ماه رمضان اجری از برای روزه او نخواهد بود و در حدیثی دیگر از آن سرور منقول است که دروغ گمان کرده است هر که گمان کند حلال زاده است و او گوشت مردم را به غیبت می خورد و از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که هر که در حق مومنی بگوید امر قبیحی را که خود دیده یا شنیده باشد آن شخص داخل این آیه مبارکه است که إن الذین یحبون أن تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم یعنی به تحقیق کسانی که دوست می دارند که فاش شود امر قبیح و ناشایست در حق طایفه ای که ایمان آورده اند از برای ایشان است عذاب دردناک و نیز از آن حضرت مروی است که هر کس روایت کند از مومنی چیزی را که بخواهد او را عیبناک کند و آبروی او را کم کند تا از چشم مردم بیفتد خداوند عز شأنه او را از تحت امر خود بیرون می کند و داخل در تحت امر شیطان می کند و شیطان او را قبول نمی کند و آن حضرت فرمود هر که غیبت کند برادر مومن خود را بی آنکه عداوتی میان ایشان ثابت باشد شیطان شریک است در نطفه او و فرمود که غیبت حرام است بر هر مسلمانی و آن می خورد حسنات را و باطل می سازد آنها را همچنان که آتش هیزم را می خورد و اخبار در این خصوص بسیار است و ذکر همه آنها متعسر بلکه متعذر است و همین قدر که مذکور شد کفایت می کند

علاوه بر این هر که را اندک عقلی بوده باشد می داند که این صفت خبیث ترین صفات و صاحب آن رذل ترین مردمان است و بزرگان پیش بندگی خدا را در نماز و روزه نمی دانسته اند بلکه در چشم پوشیدن و حفظ خود از پیروی عیب مردم می دانسته اند و آن را افضل اعمال می شمرده اند و خلاف آن را صفت منافقین می دیدند و وصول به مراتب عالیه و درجات رفیعه را موقوف به ترک غیبت می دانسته اند

چون از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم وارد است که هر که نماز او نیکو باشد و عیالمند باشد و مال او کم باشد و غیبت مسلمانان را نکند با من خواهد بود در بهشت و چقدر قبیح است که آدمی از عیوب خود غافل شده در صدد اظهار عیوب مردمان برآید خاری را در چشم دیگران ملاحظه کند ولی شاخ درختی را در دیده خود برنخورد ...

... و گناهان این به دیوان اعمال او نقل می شود و چه احمق کسی باشد که به واسطه یک سخن در روز قیامت و زر و وبال دیگری را متحمل گردد

مروی است که در روز قیامت بنده ای را به موقف عرصات حاضر سازند و نامه اعمال او را به دست او دهند چون در آن نگرد از حسنات خود چیزی در آنجا نیابد عرض کند که پروردگارا این نامه عمل من نیست زیرا من از طاعات خویش هیچ در آن نمی بینم خطاب رسد که ای بنده پروردگار تو خطا و سهو نمی کند اعمال خیر تو به غیبت مردم رفت

و دیگری را می آورند و دیوان او را به دست او می دهند در آنجا طاعات بسیار و عبادات بی شمار مشاهده می کند عرض می کند که این کتاب من نیست این اعمال از من به وجود نیامده خطاب می رسد که فلان شخص غیبت تو را کرد و این طاعات اوست که عوض به تو داده شده است پس عاقل باید تأمل کند که آن کسی را که غیبت او می کند اگر دوست و صدیق اوست چه بی مروتی و بی انصافی است که زبان به غیبت او گشاید و بدی او را در نزد مردمان گوید و اگر دشمن اوست چه بی عقلی و سفاهتی است که کسی متحمل و زر و وبال دشمن خود گردد و اگر طاعتی اندوخته باشد به او دهد

ملا احمد نراقی
 
۸۹۱۲

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » در اخلاق و مقامات دین

 

اما کذب در اخلاق و مقامات دین آن است که ادعای صفاتی چند کند چون خوف از خدا و رجا و صبر و شکر و تسلیم و رضا و معرفت و زهد و امثال اینها و اسم آنها را بر خود ببندد و از حقیقت و آثار آنها بی خبر باشد و در او از لوازم آنها اثری نباشد و چنین شخصی نیز کاذب است مثلا ملاحظه می کنیم که چنانچه کسی از پادشاهی قهار یا امیری صاحب اقتدار به جهت خیانتی که از او سر زده یا تقصیری که مرتکب شده خایف شود چهره او زرد و نفس او سرد و خواب و خوراک بر او دشوار و عیش و تنعم براو ناگوار خاطر او پریشان و اعضا و جوارح او مضطرب و لرزان می شود بلکه بسا باشد که ترک اهل دنیا و عیال و مال و منال خود می کند و در ولایات غربت به تنهایی و مشقت می سازد و این همه از خوف و بیم آن کسی است که از او ترسیده و این خوف خوف صادق و صاحب آن خایف است

و اما کسی که دعوی ترس از پروردگار و خوف از کژدم و مار جهنم می کند هیچ اثری از آن در وجنات احوالش ظاهر نه بلکه شب و روز به خورد و خواب مشغول و عمر او به عیش و عشرت مصروف هر ساعتی چندین تقصیر از او صادر و هر روزی معصیتی را مرتکب می گردد و چنین شخصی کاذب و اسم خوف را بر خود بسته است

و مخفی نماند که این مقامات و مراتب را نهایتی متصور نیست تا ممکن باشد احدی به نهایت آنها برسد بلکه از آنها هر کسی را یک نصیبی داده اند ...

... به لا احصی از تک فرو مانده اند

بلکه احدی را طاقت و قوت درک عظمت حقیقت آن جناب نیست و چنانچه نور جلال و عظمت او بر موجودات امکان تابد بنیاد هستی ایشان را از هم بریزد

آتش فکنی یکسره در خرمن هستی

روزی ز پس پرده اگر رخ بنمایی

پر عنبر سارا کنی این حقه گردون

گر یک گره از طره مشکین بگشایی

و از این جهت است که در اخبار وارد است که بنده به حقیقت ایمان نمی رسد تا اینکه همه مردم را در شناخت خدا احمق بیند و در حدیثی دیگر است که احدی به حقیقت ایمان نمی رسد تا اینکه همه مردم را در جنب معرفت خدا چون شتران ملاحظه نماید پس بنده صادق در جمیع مقامات دین عزیز و نایاب است و از علامت صدق در این مقام آن است که تحمل همه شداید و مصایب را نماید و زبان به اظهار آنها نگشاید عمر خود را به طاعت و عبادت صرف نماید و آنها را از خلق بپوشاند

مروی است که به موسی بن عمران علیه السلام وحی رسید که چون من بنده ای از بندگان خود را دوست دارم او را مبتلا می سازم به بلایی که کوهها توانایی تحمل آن را نداشته باشند تا بینم در دعوای بندگی و محبت صادق است یا نه پس اگر او را صادق و صابر یافتم او را ولی و حبیب خود قرار می دهم و اگر بی صبر و جزعناک دیدم که به هر جا زبان شکوه می گشاید او را مخذول و منکوب می سازم و هیچ باک ندارم

ملا احمد نراقی
 
۸۹۱۳

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » خاموشی ضد آفات و مفاسد زبان

 

... روزی شخصی به خدمت آن سرور آمد عرض کرد یا رسول الله مرا وصیتی کن فرمود زبان خود را محافظت کن باز عرض کرد مرا وصیتی کن باز فرمود زبان خود را محافظت کن مرتبه سیم عرض کرد مرا وصیتی کن باز فرمود زبان خود را نگاه دار

از عیسی بن مریم علیه السلام مروی است که عبادت ده جزء است نه جزء آن خاموشی است و یکی در فرار از مردم و فرمود که پرسخن نگویید در غیر ذکر خدا به درستی که کسانی که بسیار سخن می گویند دلهای ایشان را قساوت فروگرفته است و نمی دانند و از آن غافلند لقمان پسر خود را گفت ای فرزند اگر چنان پنداری که سخن گفتن نقره است بدان که سکوت طلاست و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود این است و جز این نیست که شیعیان و دوستان ما زبان ایشان لال است و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که از جمله حکمت آل داود این بود که بر عاقل لازم است که شناسایی با اهل زمان خود داشته باشد و رو به کار خود آورده باشد و نگاهبان زبان خود باشد و در کتاب مصباح الشریعه از آن جناب منقول است که فرمود خاموشی کلید هر راحتی است از دنیا و آخرت و باعث خوشنودی پروردگار و سبکی حساب روزشمار است و سبب محفوظ بودن از لغزش و خطا است و زینت عالم است و پرده جاهل

چو در بسته باشد چه داند کسی

که گوهر فروش است یا پیله ور

ریاضت نفس به آن است و شیرینی عبادت از آن به سبب آن قساوت دل برطرف می گردد و مروت و عفاف حاصل می شود پس در را بر روی زبان خود ببند

ربیع بن خثیم کاغذی در نزد خود می گذاشت و هر چه می گفت می نوشت و چون شب داخل می شد حساب خود را می رسید و می گفت آه آه نجی الصامتون و بقینا یعنی خاموشان نجات یافتند و ما باقی ماندیم و بعضی از اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم سنگریزه به دهان خود می گذاردند تا بی اختیار سخن نگویند چون اراده تکلم به سخنی که از برای خدا بود می کردند آن را از دهان خود بیرون می آوردند و بسیاری از اصحاب آن جناب چون نفس می کشیدند نفس کشیدن ایشان چون نفس کشیدن غریق بود و سخن گفتن ایشان شبیه به سخن گفتن مریض بود این است و جز این نیست که سبب هلاکت خلق و نجات ایشان تکلم و خاموشی است پس خوشا به حال کسی که عیب کلام را بشناسد و فواید خاموشی را بداند به درستی که خاموشی از اخلاق انبیاء و شعار اصفیا است از آن حضرت مروی است که خاموشی دری است از درهای حکمت پس هر که دهان خود را بست در حکمت بر او گشوده می شود

این دهان بستی دهانی باز شد

کو خورنده لقمه های راز شد

و از آنچه مذکور شد معلوم شد که صمت و خاموشی با وجود سهولت و آسانی آن نافع ترین چیزهاست از برای انسان و از برای بعضی سخنان اگر چه بعضی فواید هست اما امتیاز میان خوب و بد سخن نهایت صعوبت دارد و علاوه بر این چون زبان را رها کردی اقتصار بر سخنان بی عیب مشکل است پس بنابراین مهما امکن خاموشی را شعار خود ساختن و تا به حد ضرورت نرسد به سخن گفتن نپرداختن اولی و اصوب است

منقول است که چهار پادشاه به ملاقات یکدیگر رسیدند و در یک مجمع جمع شدند و رأی هند و خاقان چین و کسرای عجم و قیصر روم و همه در مذمت سخن گفتن و مدح خاموشی متفق گشتند یکی از ایشان گفت من هرگز از خاموشی پشیمان نشده ام اما بسیار بر سخنی که گفته ام پشیمانی خورده ام و دیگری گفت هرگاه من کلمه ای را گفتم او مالک من می شود و دیگر مرا اختیاری از آن نیست و مادامی که نگفته ام من مالک و صاحب اختیار آنم و سیمی گفت عجب دارم از برای متکلم زیرا اگر کلامی بر خود او برگردد ضرر به او می رساند و اگر برنگردد نفعی به او نمی رساند چهارمی گفت به رد آنچه نگفته ام قادرترم از رد آنچه گفته ام

ملا احمد نراقی
 
۸۹۱۴

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - علاج علمی و عملی مرض حب جاه و ریاست

 

... گشاید زبان جز به تسلیم او

واحدی از بندگان را در این صفت حقی و نصیبی نه و بنده را جز ذلت و فروتنی سزاوار و لایق نیست آری کسی را که ابتدای او نطفه قذره و آخر او جیفه گندیده است با جاه و ریاست چکار و او را با سروری و برتری چه رجوع

پادشاهی نیستت بر ریش خود ...

... ای دلت خفته تو آن را خواب دان

پس اگر فی المثل اسکندر زمان و پادشاه ملک جهان باشی از کران تا کران حکمت جاری و به ایران و تران امرت نافذ و ساری باشد کلاه سروریت بر سپهر ساید و قبه خرگاهت با مهر و ماه برابری نماید کوکبه عزتت دیده کواکب افلاک را خیره سازد و طنین طنطنه حشمتت در نه گنبد سپهر دوار پیچد چون آفتاب حیاتت به مغرب ممات رسد و خار نیستی به دامن هستیت درآویزد و برگ بقا از نخل عمرت به تندباد فنا فرو ریزد منادی پروردگار ندای الرحیل دردهد مسافر روح عزیزت بار سفر آخرت ببندد و ناله حسرت از دل پر دردت برآید و عرق سرد از جبینت فرو ریزد و دل پرحسرتت همه علایق را ترک گوید خواهی نخواهی رشته الفت میان تو و فرزندانت گسیخته گردد و تخت دولت به تخته تابوت مبدل شود بستر خاکت عوض جامه خواب مخمل گردد و از ایوان زر اندودت به تنگنای لحد درآورند و نیم خشتی به جای بالش زرتار در زیر سرت نهند آن همه جبروت و عظمت و جاه و حشمت چه فایده به حالت خواهد رسانید

مشهور است که اسکندر ذوالقرنین در هنگام رحیل وصیت کرد تا دو دست او را از تابوت بیرون گذارند تا عالمیان بالعیان ببینند که با آن همه ملک و مال با دست تهی از کوچگاه دنیا به منزلگاه آخرت رفت ...

... چه بخشد مر تو را این سفله ایام

که از تو باز بستانند سرانجام

ببین قارون چه دید از گنج دنیا ...

... به صد سوگند چون یوسف شوی دوست

لباست را چنان بر گاو بندد

که گرید چشمی و چشمیت خندد

روزی هارون الرشید بهلول عاقل دیوانه نما را در رهگذری دید که بر اسب نی سوار شده و با کودکان بازی می کرد هارون پیش رفته سلام کرد و التماس پندی نمود بهلول گفت ایها الامیر هذه قصورهم و هذه قبورهم یعنی ملاحظه قصرها و عمارتهای پادشاهان گذشته و دیدن قبرهای ایشان تو را پندی است کافی در آنها نظر کن و عبرت گیر که ایشان هم از ابنای جنس تو بوده اند وعمری در این قصرها بساط عیش و عشرت گسترده اکنون در این گورهای پرمار و مور خفته و خاک حسرت و ندامت برسر کرده اند فرداست که بر تو نیز این ماجرا خواهد رفت

اینکه در شهنامه ها آورده اند ...

... و چون از تفکر احوال آینده صاحبان جاه و منصب پرداختی لحظه ای تأمل کن در گرفتاری آنها در عین عزت و به غم و غصه ایشان در حال ریاست نظر نمای و ببین که ارباب جاه و اقتدار در اغلب اوقات خالی از همی و غمی نیستند دایم هدف تیر آزار معاندان و از ذلت و عزل خود هراسان بلکه پر ظاهر است که عیش و فراغت و خوشدلی و استراحت با مشغله و دردسر ریاست جمع نمی شود صاحب منصب بیچاره هر لحظه دامن خاطرش در چنگ فکر باطلی و هر ساعتی گربیان حواسش گرفتار پنجه امر مشکلی هر دمی با دشمنی در جوال و هر نفسی از زخم ناکسی سینه او از غصه مالامال گاهی در فکر مواجب نوکر و غلام و زمانی در پختن سوداهای خام روزگارش به تملق و خوش آمد گویی بی سر پایان به سر می رسد و عمرش به نفاق با این و آن به انجام می آید نه او را در شب خواب و نه در روز عیش و استراحت

اگر دو گاو به دست آوری و مزرعه ای یکی امیر و یکی را وزیر نام کنی بدان قدر چو کفاف معاش تو نشود روی و نان جوی از یهود وام کنی هزار بار از آن بهتر پی خدمت کمر ببندی و بر ناکسی سلام کنی و خود این معنی ظاهر و روشن است که کسی را که روزگار به این نحو باید گذشت چه گل شادمانی از شاخسار زندگانی تواند چید و چه میوه عیش و طرب از درخت جاه و منصب تواند چشید آری چنان که من می دانم او هر نفس عشرتش با چندین غبار کدورت برانگیخته و هر قهقهه خنده اش با های های گریه آمیخته ای جان من خود بگوی که با این همه پاس منصب داشتن خواب راحت چون میسر شود و انصاف بده با این همه بر سر جاه و دولت لرزیدن قرار و آرام چگونه دست دهد خود مکرر از کسانی که در نهایت مرتبه بزرگی و جاه بوده اند و بر دیگران به آن رشک می برده اند که به یک لقمه نان جوی و جامه کهنه یا نوی و کلبه فقیرانه و عیش درویشانه حسرت می برده اند و از تمنای او آه سرد از دل پر درد می کشیده اند دیده و شنیده ام آری

دو قرص نان اگر از گندم است یا از جو ...

... ز فر مملکت کیقباد و کیخسرو

القصه تا مهم منصب برقرار است به این همه محنت و بلا گرفتار است و چون اوضاع روزگارش منقلب گردید و دست حادثات زمانه از سریر دولتش فروکشید چه ناخوشیها که از ابنای زمان نمی بیند و چه گلهای مکافات که از خارستان اعمال خود نمی چیند به جهت دو دینار حرامی که در ایام منصب گرفته با فرومایه دست و گریبان می شود و زمانی به پاداش رنجانیدن بیچاره ای دل سیاهش به خار دشنام اراذل و اوباش مجروح می گردد و نقد و جنس به سالهای اندوخته اش در دو سه روز به تاراج حادثات می رود و خانه و املاک از مال حرام پرداخته اش در اندک وقتی به دیگران منتقل می شود

آنچه دیدی برقرار خود نماند

و آنچه بینی هم نماند برقرار

مجملا طالب جاه و جلال و شیفته مناصب سریع الزوال را در هیچ حالی از احوال آسایشی نیست زیرا تا به مطلب نرسیده و هنوز پای به مسند منصب ننهاده چه جانها که در طلبش می کند و چه رنجها که در جستجویش می برد و چون مقصود به حصول پیوست و در پیشگاه جاه و منصب نشست روز و شب به دردسرهای جانکاه درکار و صبح و شام در چهار موجه شغلهای بی حاصل مضطرب و بی قرار دل ویرانش هر لحظه در کشاکش آزاری و خاطر پریشانش هر دم در زیر باری هر صدای حلقه که به گوشش می رسد هوش از سرش می رباید و از شنیدن آواز پای هر چوبدار بی اعتباری دل در برش می تپد و چون قلم معزولی بر رقم منصبش کشیده شد و هایو هوی جلال و عزتش فرو نشست به مرگ خود راضی و ملازم خانه ملا و قاضی می گردد تا زنده است به این جان کندن و چون دست و پایش به رسن اجل بسته شد اول حساب و ابتدای سوال و جواب است نمی دانم این بیچاره از غم و محنت کی آسوده خواهد گردید و سرشوریده اش چه وقت به بالین استراحت خواهد رسید زنده است ولی ز زندگانیش مپرس و این همه مفاسد از محبت جاه و منصب حاصل است آری

جان که از دنباله زاغان رود ...

... و بعد از این همه تأمل کن در آنچه به سبب جاه و منصب چند روزه دنیای فانی از آن محروم می مانی از سعادت ابدی و پادشاهی سرمدی و نعمتهایی که هیچ گوشی نشنیده و هیچ چشمی ندیده و به هیچ خاطری خطور نکرده

سلیمان ابن داود علیه السلام که پیغمبر جلیل الشأن و از معصیت و گناه معصوم بود و ذره ای از فرمان الهی تجاوز نکرد و طرفه العینی غبار معصیت به خاطر مبارکش ننشست و با وجود سلطنت کذایی از رنج دست خویش معاش خود را گذرانید و کام خود را به لذات دنیا نیالود با وجود این در اخبار رسیده است که پانصد سال آن عالم که هر روزی از آن مقابل هزار سال این دنیا است بعد از سایر پیغمبران قدم در بهشت خواهد گذاشت پس چگونه خواهد بود حال کسانی که مایه جاه و منصبشان عصیان پروردگار و ثمره ریاستشان آزردن دلهای بندگان آفریدگار است پس زهی احمق و نادان کسی که به جهت ریاست وهمیه دو سه روزه دنیای ناپایدار و دولت این خسیسه سرای ناهنجار و سست از سلطنت عظمی و دولت کبری دست برداشته نفس قدسیه خود را که زاده عالم قدس و پرورده دایه انس عزیز مصر و یوسف کنعان و سعادت است در چاه ظلمانی هوا و هوس خاک نشین سازد و او را در زندان الم به صد هزار غصه و غم مبتلا سازد آری از حقیقت خود غافلی و به مرتبه خود جاهل

مانده تو محبوس در این قعر چاه ...

... کاین چنین ماهی نهان شد زیر میغ

چه شبیه است احوال این گروه به حال آن پادشاه زاده ای که پدر خواست او را داماد کند عروسی زیبا چهره از دودمان اعاظم به حباله نکاحش درآورد چون تهیه اسباب عروس سرانجام شد خاص و عام را به دربار سلطنت صلا زدند و در احسان و انعام بر روی عالمیان گشودند و بزرگ و کوچک صف در صف زدند وضیع و شریف در عیش و عشرت نشستند شهر و بازار را آیین بستند و در و دیوار را چراغان کردند و آن عروس خورشید سیما را به صد آراستگی به حجله خاص آوردند و کس به طلب داماد فرستادند از قضا داماد آن شب شراب بسیاری خورده چراغ عقل و هوشش مرده بود در عالم مستی تنها از آن جمع بیرون رفته گذارش به گورستان مجوس افتاد قانون مجوسان آن بود که مردگان خود را در دخمه نهادندی و چراغی در پیش او گذاردندی شاهزاده با لباس سلطنت به در دخمه رسیده روشنی چراغی دید در عالم مستی آن دخمه را حجله عروس تصور کرده به اندرون رفت اتفاقا پیرزالی مجوسی در آن نزدیکی بود و هنوز جسدش از هم نپاشیده بود و آن پیر زال را در آن دخمه نهاده بودند شاهزاده آن را عروس گمان کرده بلا تأمل او را در آغوش کشید و به رغبت تمام لب بر لبش نهاد و در آن وقت بدن او از هم متلاشی شده چرک و خونی که در اندرون او مانده بود ظاهر شد شاهزاده آن را عنبر و گلاب تصور کرده سر و صورت خود را به آن می آلود و زمانی گونه خود را بر روی آن پیرزال می نهاد و تمام آن شب را به عیش چنین بسر برد أمرا و بزرگان و حاجبان در طلبش به هر سو می شتافتند چون صبح روشن شد و از نسیم صبا از مستی به هوش آمد خود را در چنان مقامی با گنده پیری هم آغوش یافت و لباسهای فاخره خود را به چرک و خون آلوده دید از غایت نفرت نزدیک به هلاکت رسیده و از شدت خجلت راضی بود که به زمین فرو رود در این اندیشه بود که مبادا کسی بر حال او مطلع شود که ناگاه پدر او با أمراء و وزرا در رسیدند و او را در آن حال قبیح دیدند

ملا احمد نراقی
 
۸۹۱۵

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - شرافت گمنامی و بی اعتباری در نظر مردم

 

بدان که ضد حب جاه و شهرت محبت گمنامی و بی اعتباری خود در نظر مردم است و آن شعبه ای است از زهد و از جمله صفات حسنه مومنین و خصال پسندیده مقربین است

از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند به درستی که خدا دوست دارد پرهیزکاران گمنام پوشیده و پنهان را که چون غایب شوند کسی جستجوی ایشان نکند و هرگاه حاضر شوند کسی ایشان را نشناسد دلهایشان چراغهای هدایت که باعث نجات دیگران از ظلمت می شود و فرمودند بسا صاحب دو جامه کهنه که کسی اعتنایی به او نمی کند که اگر خدا را قسم دهد قسم او را رد نمی کند و چون گوید خدایا مرا بهشت عطا کن به او عطا می فرماید و لیکن از دنیا هیچ چیز به او ندهد و نیز از آن سرور مروی است که اهل بهشت کسانی هستند ژولیده مو و غبار آلوده که بجز دو جامه کهنه ندارند و کسی اعتنا به ایشان نمی کند اگر در خانه امرا إذن دخول طلبند اذن نمی یابند و چون از برای خود زنی خطبه کنند کسی قبول نکند و خطبه ایشان را اجابت ننماید و چون سخن گویند به سخن ایشان گوش ندارند

خواهشهای ایشان در سینه هایشان مانده و حاجتنهایشان برنیامده اگر نور ایشان را در میان اهل قیامت قسمت کنی همه را فرو گیرد ...

... که چون آب حیوان به ظلمت درند

و نیز فرمودند که خدای تعالی می فرماید پرنفع ترین دوستان من بنده مومنی است خفیف المیونه که از نماز خود لذت یابد و عبادت پروردگار خود را نیکو به جا آورد و در پنهان و آشکار خدا را عبادت کند و اسم او در میان مردمان گم باشد و انگشت نمای ایشان نباشد و بر این صبر کند مرگ به او روی آورد در حالتی که میراث او اندک باشد و گریه کنندگان بر او کم باشند در بعضی اخبار وارده شده است که پروردگار عالم در مقام منت بر بعضی از بندگان خود می فرماید که آیا انعام بر تو نکردم آیا تو را از مردم پوشیده نداشتم آیا نام تو را از میان مردم کم نکردم بلی چه نعمتی از این بالاتر که کسی خدای خود را بشناسد و به قلیلی از دنیا قناعت کند نه کسی را شناسد و نه کسی او را چون شب درآید بعد از ادای واجب خود به أمن و استراحت بخوابد و چون روز داخل شود بعد از گزاردن حق پروردگار به خاطر جمع به شغل خود پردازد

مگو جاهی از سلطنت بیش نیست ...

... چنان خوش بخسبد که سلطان شام

و از این جهت بود که اکابر دین و سلف صالحین کنج تنهایی را برگزیده و درآمد و شد خلق را بر روی خود بسته و روی همت به طلب پادشاهی کشور قناعت آورده بزرگی و شکوه ارباب منصب و جاه در نظرشان چون کاه و تخت و تاج صاحبان سریر در نزد ایشان حکم گیاهی داشت و زبان حالشان به این مقال گویا

ملک دنیا تن پرستان را حلال ...

... عاقلان سرها کشیده بر گلیم

آورده اند که هارون الرشید را که پادشاه روی زمین بود پسری بود که گوهر پاک از صلب آن ناپاک چون مروارید از دریای تلخ و شور ظاهر گشته و آستین بی نیازی بر ملک و مال افشانده و پشت پای بر تخت و تاج زده و جامه کرباس کهنه پوشیدی و به قرص نان جوی روزه خود را گشودی روزی پدرش در مقامی نشسته بود وزرا و اکابر و اعیان در خدمت کمر بندگی بسته و هر یک در مقام خود نشسته بودند که آن پسر با جامه کهنه و وضع خفیف از آن موضع گذر نمود جمعی از حضار با هم گفتند که این پسر سر امیر را در میان پادشاهان به ننگ فرو برده می باید امیر او را از این وضع ناپسند منع نماید این گفت و شنود به گوش هارون رسید پسر را طلبید و از روی مهربانی زبان به نصیحت او گشود آن جوان گفت ای پدر عزت دنیا را دیدم و شیرینی دنیا را چشیدم توقع من آن است که مرا به حال خود گذاری که به کار خود پردازم و توشه راه آخرت را سازم مرا با دنیای فانی چکار و از درخت دولت و پادشاهی مرا چه ثمر هارون قبول نکرد و اشاره به وزیر خود کرد تا فرمان ایالت مصر و حدود آن را به نام نامی او نویسد

پسر گفت ای پدر دست از من بدار و إلا ترک شهر و دیار کنم هارون گفت ای فرزند مرا طاقت فراق تو نیست اگر تو ترک وطن گویی مرا روزگار بی تو چگونه خواهد گذشت گفت ای پدر ترا فرزندان دیگر هست که دل خود را به ایشان شاد کنی و اگر من ترک خداوند خود گویم کسی مرا جای او نتواند بود که او را بدلی نیست ...

... شنبه سوم باز به طلب او به بازار رفتم او را نیافتم از احوال او پرسیدم گفتند

سه روز است که در خرابه ای بیمار افتاده شخصی را التماس کردم مرا نزد او برد چون رفتم دیدم در خرابه بی دری بی هوش افتاده و نیم خشتی در زیر سر نهاده سلام کردم چون در حالت احتضار بود التفاتی نکرد بار دیگر سلام کردم مرا شناخت سر او را بر دامن گرفتم مرا از آن منع کرد و گفت بگذار این سر را بجز از خاک سزاوار نیست سر او را به زمین گذاردم دیدم اشعاری چند به عربی می خواند گفتم تو را وصیتی هست گفت وصیت من به تو آن است که چون وفات کنم روی مرا به خاک گذاری و بگویی پروردگارا این بنده ذلیل تو است که از دنیا و مال و منصب آن گریخته و رو به درگاه تو آورده است که شاید او را قبول کنی پس به فضل و رحمت خود او را قبول کن و از تقصیرات او درگذر و چون مرا دفن کنی جامه و زنبیل مرا به قبر کن ده و این قرآن و انگشتر مرا به هارون الرشید رسان و به او بگو این أمانتی است از جوانبی غریب و این پیغام را از من به وی گوی لا تموتن علی غفلتک یعنی زنهار به این غفلتی که داری نمیری این گفت و جان به جان آفرین سپرد

جهان ای برادر نماند به کس

دل اندر جهان آفرین بند و بس

چو آهنگ رفتن کند جان پاک ...

... زخارا به بریدن یا ز خرگاه

نظر کن به معاویه پسر یزید پلید که بعد از آنکه پدر او به جهنم واصل شد خلایق به او بیعت کردند چون چهل روز از خلافت او گذشت روز جمعه به منبر برآمد بعد از حمد الهی و درود بر حضرت رسالت پناهی گفت ای مردمان بدانید که بدن من جز پوستی و استخوانی نیست و طاقت آتش جهنم ندارد و ای قوم آگاه باشید که امر خلافت به من و آل ابوسفیان نسبت ندارد و هر که امام به حق واجب الإطاعه می خواهد باید به نزد امام زین العابدین که دخترزاده پیغمبر خداست برود و با او بیعت کند که اوست سزاوار خلافت این بگفت و از منبر به زیر آمد و به منزل خود رفته در به روی خلایق بست و دیگر از خانه بیرون نیامد تا به عالم آخرت پیوست

و در بعضی کتب روایات شده است که در منبر لعن به جد و پدر خود کرد و چون مادر او از وضع او مطلع شد نزد او آمده گفت یا بنی لیتک کنت حیضه فی خرقه یعنی کاش نطفه تو خون حیض می شد و به کهنه می ریخت و ننگ دودمان خود نمی شدی گفت لیتنی کنت کذلک یعنی ای کاش چنانکه گفتی بودمی و به ننگ فرزندی یزیدی گرفتار نگشتمی

مجملا ای برادر پست و بلند روزگار چون برق خاطف درگذر و دولت و نکبت زمانه غدار در اندک فرصتی یکسان است ...

... و حال آنکه هرگاه جاه او در دنیا بیشتر و منصب او بلندتر از راحت و عیش دورتر و بی نصیب تر است در کاخ سلطنت صد هزار آفت است که در کنج ویران فقر یکی از آنها نیست و از برای فقیر بینوا عیشی که مهیاست هرگز از برای صاحب منصب و جاه میسر نه

بخسبند خوش روستایی و جفت

ندانی که سلطان در ایوان نخفت ...

ملا احمد نراقی
 
۸۹۱۶

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - اخلاص از مقامات مقربین است

 

بدان که اخلاص مقامی است رفیع از مقامات مقربین و منزلی است منیع از منازل راه دین بلکه کبریت احمر و اکسیر اعظم است هر که توفیق وصول به آن را یافت به مرتبه عظمی فایز گردید و هر که موید بر تحصیل آن گردید به موهبت کبری رسید چگونه چنین نباشد و حال آنکه آن سبب تکلیف بنی نوع انسان است چنانکه حق سبحانه می فرماید و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین یعنی بندگان مأمور به اوامر إلهیه نگردیدند مگر به آن جهت که عبادت کنند خدای را در حالتی که خالص کننده باشند از برای او دین را و لقای پروردگار که غایت مقصود و منتهای مطلوب است به آن بسته است همچنان که می فرماید فمن کان یرجو لقاء ربه فیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا یعنی هر که آرزوی ملاقات پروردگار خود داشته باشد پس باید عمل صالح به جا آورد و در عبادت پروردگار خود احدی را شریک نسازد و در بعضی از اخبار قدسیه وارد شده است که اخلاص سری است از اسرار من به ودیعت می گذارم آن را در دل هر یک از بندگان خود که آن را دوست داشته باشم و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که هیچ بنده ای نیست که چهل روز عملی را به اخلاص از برای خدا به جا آورد مگر اینکه چشمه های حکمت از دل او بر زبانش جاری می گردد و فرمود که عمل را از برای خدا خالص کن تا اندک آن ترا کفایت کند و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که چندان در قید بسیاری عمل مباشید و در قید آن باشید که به درجه قبول برسد آری

طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی

صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست

و فرمود خوشا به حال کسی که خالص گرداند عبادت و دعا را از برای خدا و دل او مشغول نگردد به آنچه دو چشم او می بیند و یاد خدا را فراموش نکند به واسطه آنچه گوشهای او می شنود و دل او محزون نگردد به سبب آنچه خدا به دیگری عطا فرموده و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که هیچ بنده ای خالص نگردانید ایمان خود را از برای خدا چهل روز مگر اینکه خدا زهد در دنیا را به او کرامت فرمود و او را بینا گردانید به درهای دنیا و دوای آنها و حکمت آن را در دل او ثابت گردانید و زبان او را به آن گویا ساخت و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که اخلاص جمع می سازد همه اعمال فاضله را و آن معنی است که کلید آن قبول و سجل آن رضاست پس هر که خدا عمل او را قبول می کند خدا از او راضی است و او از جمله مخلصان است اگر چه عمل او اندک باشد و کسی که خدا قبول نمی کند عمل او را مخلص نیست اگر چه عمل او بسیار باشد بعد از آن می فرماید و ادنی مرتبه اخلاص آن است که بنده آنچه قدر طاقت اوست به جا آورد و در نزد خدا قدری و مرتبه ای از برای عمل خود قرار ندهد که به واسطه آن مکافات و مزدی از خدا طلبد زیرا او می داند که اگر خدا حق بندگی را از او مطالبه نماید از أدای آن عاجز است و پست ترین مقام بنده مخلص در دنیا آن است که از جمیع گناهان سالم بماند و در آخرت آن است که از آتش خلاص شود و به بهشت فایز گردد و بالجمله صفت اخلاص سر همه اخلاق فاضله و بالاترین جمیع ملکات حسنه است قبول عمل به آن منوط و صحت عبادت به آن موقوف است و عملی که از اخلاص خالی باشد در نزد پروردگار اعتبار ندارد و در نزد مستوفیان روز جزا به چیزی برندارند

قلب روی اندوده نستانند در بازار حشر

خالصی باید که از آتش برون آید سلیم

بلکه مادامی که مرتبه اخلاص کسی را نباشد خلاص از شر شیطان نشود چون آن لعین قسم به عزت رب العالمین یاد کرده که همه بندگان را گمراه سازد مگر اهل اخلاص را چنانچه حکایت از زبان آن پلید در قرآن مجید شده که قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین و شاهد بر این حکایتی است که از اسراییلیات وارد شده که درختی بود که جمعی آن را می پرستیدند و عابدی در بنی اسراییل بر آن مطلع شده غیرت ایمان او را بر این داشت که تیشه برداشته روانه شد که آن شجره را قطع نماید در راه شیطان به صورت مردی به او دچار شده گفت به کجا می روی گفت درختی است که جمعی از کفاره به جای پروردگار او را می پرستند می روم تا آن را قطع کنم گفت ترا به این چکار و گفتگو میان ایشان به طول انجامید تا امر آن منجر شد که دست در گریبان شدند و عابد شیطان را بر زمین افکند چون شیطان خود را عاجز دید گفت معلوم است که تو این عمل را به جهت ثواب می کنی و من از برای تو عملی قرار می دهم که ثواب آن بیشتر باشد هر روز فلان مبلغ به زیر سجاده تو می گذارم آن را بردار و به فقرا عطا کن عابد فریب شیطان را خورده از عزم قطع درخت درگذشت و به خانه برگشت و هر روز سجاده خود را برمی چید همان مبلغ در آنجا بود برمی داشت و تصدق می کرد و چون چند روز بر این گذشت شیطان قطع وظیفه را نمود و عابد در زیر سجاده خود زر نیافت تیشه برداشته رو به قطع درخت نهاد شیطان سرراه بر او گرفته باز بر سر مجادله آمدند و در این مرتبه شیطان بر عابد غالب شده او را بر زمین افکند عابد حیران ماند از شیطان پرسید که چگونه این دفعه بر من غالب آمدی گفت به واسطه اینکه در ابتدا نیت تو خالص بود و به جهت خدا قصد قطع درخت کرده بودی و این دفعه به جهت آلودگی طمع به قطع آن می روی و نیت تو خالص نیست به این جهت من بر تو غالب گشتم

ملا احمد نراقی
 
۸۹۱۷

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » اهل فسق و معاصی

 

طایفه دوم فرورفتگان به شهوات دنیویه و غریقان لذات نفسانیه و اهل فسق و معاصی اند و مغرورین از این طایفه بر چند نوعند

نوع اول جماعتی هستند که سبب غرور و فریب ایشان گمان نقد بودن دنیا و نسیه بودن آخرت شده و از این غافل گشته اند که اگر چه دنیا نقد و آخرت نسیه است اما نه چنین است که هر نقدی بهتر از نسیه بوده باشد و اگر چنین بودی چرا هرگاه طبیبی مریض را منع کند از بعضی طعامهای لذیذ که نهایت رغبت به آنها دارد و به جهت اینکه مبادا بعد از این مرضی از برای او هم رسد ترک طعامهای نقد را می کند به امید صحت نسیه و هرگاه شخص امینی ده دینار از او بگیرد که بعد از یکسال یا دو سال بیست دینار به او بدهد دست از ده دینار نقد برمی دارد به طمع بیست دینار نسیه و چرا این قدر خود را به زحمت سفرها و خطر دریاها می اندازد از جهت راحت بعد از این بلکه اکثر اعمال بندگان از زراعت و تجارت و معاملات از این قبیل است زیرا مال نقد خود را صرف می کند به امید نسیه بیشتر پس هرگاه یک نقد را توان داد به جهت دویی نسیه چگونه دنیای پست را که قدر محسوس در جنب آخرت ندارد به عوض آن نتوان داد علاوه بر این جمیع لذات دنیویه را به انواع آفات و کدورات مشوب وعیش و عشرت آن به چندین غم و غصه مخلوط است

محیطش پر کدورت مرکزش دور ...

... نوع سوم طایفه ای هستند که شیطان ایشان را به خدا مغرور نموده چنان که خدای تعالی فرموده است و غرکم بالله الغرور ایشان جماعتی هستند که دنیا فی الجمله به ایشان روی آورده است و بعضی از نعمتهای آن از برای ایشان میسر شده پس نعمتهای خدا را در دنیا از برای خود ملاحظه نمایند و بسیاری از مومنین را مشاهده نمایند که محتاج و فقیر و شکسته و علیل اند آنگاه شیطان در مقام فریب ایشان برمی آید که معلوم است که خدا را نظر لطف و مرحمتی با ما هست که با فقرا نیست و محبتی که با ما دارد با ایشان ندارد و اگر نه چنین بودی چنانکه با ما احسان فرموده است با ایشان نیز کردی و چون لطف و محبت او با ما بیشتر است ظاهر است که در آخرت نیز احسان او با ما بیشتر خواهد بود و مرتبه ما بالاتر خواهد بود و این خیالی است فاسد و توهمی است باطل بلکه در نظر ارباب بصیرت این عین ذلت و پستی و خواری و نگونساری است زیرا نعمتهای دنیا و لذتهای آن همه موجب هلاکت و باعث دوری از درگاه رب العزت اند نفس انسانی از آنها هلاک می گردد و از این جهت خدا دوستان خود را در دنیا از آن پرهیز می فرماید و محافظت می کند

همچنان که پدر مهربان فرزند عزیز خود را از حلویات و طعامهای لذیذ پرهیز می دهد و معامله خدا با مومنین و اهل کفر و فسق در دنیا مثل کسی است که دو بنده داشته باشد که یکی را نهایت محبت و دوستی داشته باشد و دیگری در نظر او خوار و پست باشد پس اولی را از لهو و لعب منع می کند و او را در مکتب محبوس می سازد تا علم و ادب بیاموزد و او را در هنگام مرض دواهای ناگوار می خوراند و طعامهای لذیذ را از او باز می گیرد ولی دومی را به حال خود وا می گذارد تا هر چه دلخواه او است چنان کند و شب و روز خود را به بازی صرف کند پس اگر این بنده چنین داند که مولای او او را دوست تر دارد بسی نادان و احمق خواهد بود

و از این سبب بود که اکابر دین هر وقت که دنیا به ایشان رو می کرد محزون می گشتند و می گفتند نمی دانیم چه گناهی از ما سر زده و چون فقر به ایشان رو می آورد می گفتند مرحبا به شعار نیکان و پسندیدگان و اما اهل غفلت و غرور از این غافلند و چنان پندارند که اقبال دنیا کرامتی است از خدا و ادبار آن ذلت و پستی است و از حقیقت امر غافل گشته اند و دیده بصیرت ایشان پوشیده شده تا زحمت را رحمت و ذلت را عزت دانسته اند ...

... ای که بس نان کور و بس نادیده ای

تخته بند است آنکه تختش خوانده ای

صدر پنداری و بر در مانده ای ...

... و گذران راندگان درگاه عزت را چون قارون و فرعون و شداد و غیر ایشان از کفار و پادشاهان جبار را ملاحظه نماید و آیات کتاب کریم را بخواند و در آنها تأمل کند و ببیند که می فرماید

أیحسبون انما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فی الخیرات بل لایشعرون یعنی آیا گمان می کنند که آنچه را امداد کرده ایم ایشان را به آن از اموال و اولاد خیراتی است که از برای ایشان پیش فرستاده ایم نه چنین است بلکه ایشان نمی فهمند و می فرماید ففتحنا علیهم ابواب کل شیء حتی اذا فرحوا بما أوتوا أخذناهم بغته یعنی پس گشودیم بر ایشان درهای هر نعمتی را تا چونکه شاد و فرحناک شدند به آنچه به ایشان عطا شده است ناگاه بی خبر ایشان را گرفتیم و می فرماید انما نملی لهم لیزدادوا اثم ا یعنی این است و جز این نیست که بر ایشان می نماییم از نعمتهای دنیا تا غافل گردند و گناه را زیاد کنند

نوع چهارم کسانی هستند که شیطان فریب ایشان را داده اینکه خدای ارحم الراحمین است و گناهان عاصیان در جنب دریاهای رحمت او قدری ندارد و ناامیدی از کرم او مذموم و رجای به رحمت او محمود است ابلیس ایشان را به این خدعه فریفته مرتکب انواع معاصی و ظلم می گرداند و غافل می شوند از اینکه مقتضای کرم و حکمت چیست و معنی رجای محمود کدام است و نمی دانند که آنچه ایشان دارند رجا نیست بلکه حمق است ...

... و اما اعتماد به کرم خدای با وجود ارتکاب انواع معاصی و ملاهی پس باید تأمل نمود که خدا اگر چه کریم است اما صادق القول نیز هست و دروغ و فریب را در ساحت کبریای او راه نیست و در جمیع کتب خود گناهکاران را به عذاب الیم وعده داده و فرموده است و من یعمل مثقال ذره شرا یره یعنی هر که به قدر ذره ای بدی کند جزای آن را خواهد دید و دیگر فرموده است و ان لیس للانسان الا ما سعی یعنی هیچ چیز از برای انسان نیست مگر آنچه را در حق آن کرده است و می فرماید کل نفس بما کسبت رهینه یعنی هر نفسی در گرو عملی است که اندوخته است پس ای جاهل مغرور اگر خدا را در این گفتارها کاذب می دانی پس در آنچه از کرم خود بیان نمود چرا اعتماد می کنی و اگر او را صادق می دانی چگونه با وجود اصرار بر معاصی امید آمرزش داری ای بیچاره ملاحظه کن به واسطه معاصی قومی بی شمار را خدا در دنیا به انواع عذابها معذب ساخته و خلقی را به طوفان غرق کرد و جماعتی را به صاعقه هلاک ساخت آتش بر طایفه ای بارانید و شهر گروهی را سرنگون ساخت شمشیر به دست حبیب خود داد که رحمه للعالمین بود تا خلقی بی شمار را از دم تیغ آبدار گذرانید و زن و اطفال ایشان را به اسیری داد آیا نسبت به آنها کریم نبود و همچنین بعضی معاصی را کشتن مقرر فرموده پس معلوم می شود که عذاب به واسطه معصیت با کرم منافاتی ندارد و کرم جایی دارد و عدل مکانی و قهر موضعی

ای جاهل سری به جیب تفکر فرو بر و ببین آنکه تو را به کرم خود وعده داده و رحم خود را بیان فرموده تخصیص به آخرت فرموده یا در دنیا نیز کریم و رحیم است و وعده روزی به تو داده و فرموده است و من یتوکل علی الله فهو حسبه یعنی هر که خدا را وکیل خود کند او را کافی است اگر گویی تخصیص به آخرت دارد خود دانی که دورغ می گویی بلکه کافری و اگر شامل دنیا و آخرت است چگونه به جهت تحصیل دنیا آرام نمی گیری و به قدر قوه خود سعی در خصوص آن می کنی کو آن کرم و رحمتی که شیطان تو را مغرور ساخته ای مغرور ستمکار چگونه کرم اقتضا می کند که ظالم قوی پنجه بر بندگان ضعیف خدا ظلم کند و اموال ایشان را به ستم بستاند و دل ایشان را برنجاند و به فحش و دشنام ایشان را ایذا کند یا خون ایشان را بریزد غرض و ناموس ایشان را بر باد دهد و دود از نهاد ایشان برآورد و ایشان دسترسی به جایی نداشته باشند و با وجود این خداوند عادل انتقام مظلوم را از ظالم نکشد و دل مظلوم را شاد نگرداند

نوع پنجم جمعی هستند که فریب شیطان بعضی نامشروعات را عبادت خدا پنداشته اند و آنها را به جا می آورند و به واسطه آنها توقع آمرزش دارند بلکه خود را آمرزیده می دانند

و این نوع را مثال بسیار است مثل اینکه بعضی از ظلمه به ظلم و ستم مال مردم را می گیرند و آن را به فقرا می دهند یا مسجد و مدرسه و پل و رباط بنا می کنند و از این قبیل است که بعضی از اهل علم در مجامع و محافل تکلیف به شخص صاحب آبرویی می کنند که مبلغی به فقیری یا به جهت بنای خیر بدهد و نمی دانند از وجوه واجبه چیزی بر ذمه او هست یا نه و آن بیچاره از رد او خجالت می کشد بلکه بسا باشد که می ترسد و مثل اینکه بعضی از تعزیه خوانان که در تعزیه حضرت امام حسین علیه السلام غنا می کنند و احادیث دروغ جعل می نمایند و مثل آنچه بعضی از عوام الناس در تعزیه سید الشهداء علیه السلام مرتکب می گردند که موضعی را زینت می کنند و مانند اهل کوفه و شام آنجا را آیین می بندند بلکه بعضی از اهل ظلم زینت آنها را از مال فقرا و رعایا می گیرند و جمعی در دهه اول محرم مجلسها و محفلها آراسته می کنند و مشعلها و فانوسها و صورتها نصب می نمایند و به این وسیله اسرافهای بسیاری می کنند و زنان را با مردان در یک مجمع حاضر می سازند و پسری را با مردی بر بالای منبر می کنند تا به نغمات غنای حرام چند کلمه بخواند و بسا باشد که مردان را لباس زنان می پوشانند و تشبیهات در می آورند و طبل و کوس و نقاره می کوبند و این هنگامه را تعزیه امام حسین علیه السلام می نامند و از چنین اعمال قبیحه رکیکه توقع اجر و ثواب دارند غافل از اینکه تعزیه امری است مستحب و به این واسطه نامشروعات متعدده تحقق می یابد و با وجود آنکه این امر بازیچه و لهو و لعب است نه تعزیه و مصیبت

نوع ششم قومی هستند که معاصی بسیار از ایشان سر می زند و طاعت بی شمار از ایشان فوت می گردد و لیکن همه آنها را فراموش می نمایند و یک طاعتی که از ایشان به عمل آمد آن را حفظ می کنند و به واسطه آن منت بر خدا می گذارند و خود را آمرزیده مطلق می دانند مثل اینکه در همه عمر یک دفعه حج می کنند یا به یکی از مشاهد مشرفه می روند یا مسجدی می سازند یا رباطی بر پا می کنند و حال آنکه هیچ یک از عبادات دیگر ایشان به نحو مقرر در شریعت نیست یا اجتناب از مال مردم نمی کنند یا در ادای زکات و خمس خود تقصیر می کنند یا از ایذا و عیب مسلمین احتراز نمی نمایند و همه اینها را فراموش می نمایند و آن یک عمل همیشه در مد نظر ایشان است و چنان با خود خیال می کنند که چگونه خدا مرا عذاب می کند و حال اینکه حج کرده ام یا مسجد بنا کرده ام یا رباط بر پا کرده ام یا روزی چقدر قرآن خوانده ام و امثال اینها و چنین شخصی باید در صدد محاسبه اعمال خود باشد و همه اعمال خود را با یکدیگر موازنه کند و خیر و شر آنها را ملاحظه نماید تا ببیند کدام افزونتر و کدام کفه ترازوی اعمالش سنگین تر است

ملا احمد نراقی
 
۸۹۱۸

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » اهل تصوف، و درویشان

 

طایفه ششم اهل تصوف و درویشان و فریفتگان اند و مغرورین ایشان از هر طایفه ای بیشتر است جمعی از آنها صاحبان بوق و شاخند که آنها را قلندران خوانند که نه معنی تصوف را فهمیده اند و نه هر را از بر شناخته اند و نه از راه و رسم دین ایشان را اثری و نه از خدا و پیغمبر آنها را خبری است روزگار خود را به گدایی و سوال از مردم صرف نموده و نام درویشی و ترک دنیا را بر خود بسته اند و این طایفه اراذل ناس و پست ترین طوایف عالم اند

و گروهی دیگر خود را به هییت صوفیان آراسته و لباس در بر کرده و گفتار ایشان را فراگرفته و بعضی از کردارهای ایشان را بر خود بسته اند و سر به گریبان می کشند و آواز خود را نازک می سازند و نفسهای بزرگ سر می دهند و حرکت عرضی و طولی می نمایند و گاهی سری می جنبانند و زمانی دست بر دست می زنند و بسا باشد که از این تجاوز کرده به رقص می آیند و شهیق و نهیق می کشند و ذکرها اختراع می کنند و شعرها برهم می بندند و غیر اینها از حرکات قبیحه را مرتکب می شوند تا بندگان خدا را صید کنند و حال ایشان چنین است که گفته اند

که زنهار از این صوفیان خموش ...

... چه خبر دارد از حقیقت عشق

پای بند هوای نفسانی

و چنان پندارند که با این حرکات تارک دنیا و درویش می شوند و به درجات اهل توحید و عرفان ترقی می کنند و داخل زمره زهاد و دوستان خدا می گردند زنهار زنهار ...

... و اما جماعتی دیگر هستند که ایشان را ملامیه می نامند که اعمال قبیح را مرتکب می گردند و افعال شنیعه را به جا می آورند و چنان پندارند که این موجب رفع اخلاق ذمیمه و کسر هوا و هوس نفس خبیثه است و حال اینکه خود این افعال در شریعت مقدسه مذموم و مرتکب آنها معاتب و ملوم است

و گروهی دیگر که فی الجمله از اینها بهترند کسانی هستند که مخالفت نفس را پیشنهاد خود کرده اند و به ریاضت و مجاهده نفس مشغول شده اند تا اینکه بعضی از منازل راه دین را پیموده اند و به بعضی از مقامات رسیده اند اما هنوز در راهند و همه منازل را قطع نکرده اند و از سلوک فارغ نشده اند و لیکن به همین قدر فریفته می شوند و چنان پندارند که همه مقامات را طی کرده به خدا رسیده اند و حال اینکه هنوز در مبادی سیر و اوایل منازلند زیرا میان بنده و خدا هفتاد حجاب از نور است که سالک راه به هر حجابی از این حجابها که رسید گمان می کند که به خدا رسیده است

همچنان که بعضی از حکایات خلیل الرحمن را به این حمل نموده و گفته اند که آنچه حق سبحانه از حضرت ابراهیم علیه السلام حکایت کرده که اول ستاره را دید و گفت این پروردگار من است و بعد از آن منتقل به ماه شد و بعد از آن به خورشید و مراد ستاره و ماه و خورشید نیست بلکه مراد از آنها انواری است که پرده های جمال مطلق و حجابهای حضرت حق اند و سالک راه در میان منزل لامحاله به آنها برمی خورد و از شدت تلألو و لمعان هر مرتبه نسبت به ما قبل به هر مرتبه ای که رسید چنان تصور می کند که به مرتبه وصول رسیده و هر مرتبه فوقی اعظم از ما تحت آن است لهذا اول مراتب که حضرت إبراهیم علیه السلام ابتدا به آن رسید تشبیه به ستاره شده و بعد از آن به ماه و مرتبه بعد از آن به خورشید و حضرت خلیل در حین سیر ملکوتی چون در ترقی و کشف حجب بود از نوری به نور اعظم می رسید و در بدو وصول به هر مرتبه چنان تصور می نمود که به مرتبه وصول به حق رسیده و ندای بشارت افزای هذا ربی برمی کشید و چون از این مرتبه ترقی می نمود نقصان آن را می دید اعتراف به پستی آن می کرد و مرتبه فوق آن را به بزرگی می ستود و چون یافت که همه مراتبی که به آنها رسیده مرتبه نقصان و از مرتبه جمال ازل بسی دورند زبان عجز و نیازمندی را گشاده گفت انی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفا پس بسیار می شود که سالک در میان راه به بعضی از حجب می رسد و گمان وصول می کند و به مشاهده درخشندگی و نور آن حجاب خرسند می گردد غافل از اینکه هنوز او در پس پرده دوری حیران و در بیابان مهجوری سرگردان است ...

... که یاران دیگری را می پرستند

و اولین حجابی که در میان حق و بنده است خانه دل است که آن نیز از جمله عوالم حق و نوری از انوار جمال جمیل مطلق است و پردهای است از پرده های چهره شاهد ازل و لمعه ای است از لمعات أنوار حی لم یزل و چون آن خانه را از خس و خار هواهای نفسانیه پاک سازی و آن خلوت سرا را از غیر یاد حق پردازی و زنگ کدورات عالم طبیعت را از آن زدایی و در آن را به روی اغیار نابکار بندی و آینه وار مقابل عالم انوار بداری جمال مقدس در آن تجلی می افکند و گشادگی و انشراح در آن حاصل می گردد به حدی که احاطه بر جمیع عالم کند و صورت کل در آن جلوه نماید بلی

راز کونین به می خواره شود زان روشن ...

... و در این هنگام نورانیت و تلألو آن در نهایت شدت می شود و چون پیش از این حالت محجوب و تاریک بود و به واسطه اشراق نور حق و تجلی لمعات جمال مطلق روشن و نورانی شد و پرده از جمال دل آرای دل نیز برداشته شد بسا باشد که صاحب دل ملتفت دل گردد و جمال او را به حدی بیند که عقل او حیران شده مدهوش گردد و در این وحشت چنان تصور کند که به نهایت مرتبه وصول رسیده پس اگر از این مرتبه ترقی نکند و پا از عالم دل بیرون ننهد بسا باشد فریفته گردد و در همانجا بماند و امر او به هلاکت انجامد و چنین کسی به کوچک ترین ستاره از عالم انوار لاهوت فریب خورده و هنوز به ماه آن عالم نرسیده چه جای خورشید یا بالاتر از آن و اینجا مقام غرور و فریب است و انواع فریب در راه سلوک بی حد است و اکثر کسانی که خود را عارف نام نهاده و به لباس عارفین ملبس گشته اند از همه این مقامات بی خبر و در دعوایی که می نمایند کاذب و دروغ زنند و از عرفان همین الفاظی چند فراگرفته و راه و رسمی آموخته اند و چنان پندارند که به محض این مرتبه به مرتبه اهل معرفت می رسند هیهات هیهات

نه سلطان خریدار هر بنده ای است

نه در زیر هر ژنده ای زنده ای است ...

ملا احمد نراقی
 
۸۹۱۹

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » صفت بیست و چهارم - طول امل و اسباب آن

 

طول امل عبارت است از امیدهای بسیار در دنیا و آرزوهای دراز و توقع زندگانی دنیا و بقای در آن

بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است

به فکر باش که بنیاد عمر بر باد است

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد ...

... و سبب این صفت خبیثه دو چیز است یکی جهل و نادانی است چون جاهل اعتماد می کند بر جوانی خود و با وجود عهد شباب مرگ خود را بعید می شمارد و بیچاره مسکین ملاحظه نمی نماید که اگر اهل شهرش را بشمارن صد یک آن پیر نیستند و پیش از آمدن زمان پیری به چنگ گرگ أجل گرفتار گشته اند تا یک نفر پیر می میرد هزار کودک و جوان مرده و یا تکیه بر صحت مزاج و قوت طبیعت خود می نماید و دور می داند که فجیه مرگ گریبان او را بگیرد و غافل می شود از اینکه مرگ مفاجات چه استبعاد دارد و بسی ارباب بمزاج قوی که به مفاجات از دنیا رفتند گو مرگ مفاجات بعید باشد اما بیماری مفاجات که بعید نیست و هر مرضی ناگاه عارض می شود و چون مرض بر بدن رسید مرگ استبعاد ندارد

پیوند عمر بسته به مویی است هوش دار

غمخوار خویش باش غم روزگار چیست

مرگ پیری و جوانی نمی شناسد شب و روز نمی داند و سفر و حضر نزد او یکسان است بهار و خزان و زمستان و تابستان او را تفاوت نمی کند نه آن را وقتی است خاص و نه زمانی است مخصوص ناگهان بانگی برآمد خواجه مرد

و جاهل از اینها غافل هر روز چندین تابوت طفل و جوان را می برند و به تشییع جنازه دوستان و آشنایان می روند و جنازه خود را هیچ به خاطر نمی گذرانند ...

ملا احمد نراقی
 
۸۹۲۰

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - معالجه طول أمل

 

بدان که معالجه مرض طول أمل یاد مرگ و خیال مردن است زیرا یاد مرگ آدمی را از دنیا دلگیر و دل را از دنیا سیر می سازد و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود بسیار یاد آورید شکننده لذتها را عرض کردند یا رسول الله آن چیست فرمود موت است و هیچ بنده ای نیست که حقیقت آن را یاد کند مگر اینکه وسعت دنیا بر او تنگ می شود و اگر شدت و ألمی دارد و دل او به سبب امری از دنیا تنگ شده است گشاده می گردد و به آن حضرت عرض کردند که آیا کسی با شهدای أحد محشور خواهد شد فرمود بلی کسی که شبانه روزی بیست مرتبه مرگ را یاد کند و فرمود کسی که شایسته عنایت و دوستی حق شود و سزاوار سعادت گردد أجل پیش چشم او آید و همیشه در برابر او باشد و أمل و أمید دنیا به پشت سر وی رود یعنی همیشه در فکر مرگ باشد و هیچ در یاد أمور دنیوی و اسباب زندگانی نباشد و چون کسی مستحق شقاوت و دوستی شیطان شود و شایسته آن باشد که شیطان متولی امور و صاحب اختیار او باشد برعکس آن می شود یعنی أمل به پیش چشم وی آید و أجل به پشت سر او رود

روزی از آن سرور پرسیدند که بزرگترین و کریمترین مردم کیست فرمود هر که بیشتر در فکر مردن باشد و زیادتر مستعد و مهیای مرگ شده باشد ایشانند زیرکان که دریافتند شرف و بزرگی دنیا و کرامت و نعمت آخرت را و از آن جناب مروی است که فرمود چاره ای از مردن نیست مرگ آمد با آنچه در آن هست و آورد روح راحت و رو آوردن مبارک را به بهشت برین برای کسانی که اهل سرای جاویدند که سعیشان از برای آنجا و شوقشان به سوی آن بود و فرمود که مرگ تحفه و هدیه مومن است بلی ...

... از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که چون جنازه کسی را برداری فکر کن که گویا تو خود آن کس هستی که در تابوت است و آن را برداشته اند و خود را چنان فرض کن که به عالم آخرت رفته ای و از پروردگار خود مسیلت نموده ای که تو را به دنیا برگرداند و سوال تو را پذیرفته و تو را دوباره به دنیا فرستاده است ببین که چه خواهی کرد و چه عمل از سر خواهی گرفت پس فرمود ای عجب از قومی که از اول تا به آخر ایشان را گرفته اند و محبوس ساخته اند و ندای کوچ رحیل ایشان بلند شده و ایشان مشغول بازی هستند

ابو نصیر به خدمت آن حضرت شکایت کرد از وسواسی که او را در امر دنیا عارض می شد حضرت فرمود ای أبو محمد یاد آور زمانی را که بندهای اعضای تو در قبر از یکدیگر جدا خواهد شد و دوستان تو تو را در قبر خواهند گذاشت و سر آن را خواهند پوشید و تو را تنها در آنجا خواهند گذاشت و به خانه های خود برخواهند گشت و کرم از سوراخهای بینی تو بیرون خواهد آمد و مار و مور زمین گوشت بدن تو را خواهند خورد

و هرگاه این معنی را متذکر شوی امور دنیا بر تو سهل و آسان خواهد شد أبو بصیر می گوید به خدا قسم که هر وقت غم و اندوهی از امر دنیا به من می رسید چون به فکر اینها می افتادم از آن فارغ می شدم و دیگر از برای من غصه از امر دنیا باقی نمی ماند و فرمود که یاد مرگ خواهش های باطل را از دل زایل می کند و گیاههای غفلت را می کند و دل را به وعده های إلهی قوی و مطمین می گرداند و طبع این رقیق و نازک می سازد و هوا و هوس را می شکند و آتش حرص را فرو می نشاند و دنیا را حقیر و بی مقدار می سازد و بعد از آن فرمود این معنی سخنی است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود تفکر ساعه خیر من عباده سنه یعنی فکر کردن یک ساعت بهتر است از عبادت یک سال و این در وقتی است که آدمی طنابهای خیمه خود را از دنیا بکند و در زمین آخرت محکم ببندد و شک نداشته باشد که کسی که این چنین مرگ را یاد کند مرحمت بر او نازل می شود

و بعد از آن فرمود که مرگ اول منزلی است از منازل آخرت و آخر منزلی است از منازل دنیا پس خوشا به حال کسی که در منزل اول او را اکرام کنند بلی ای برادر عجب و هزار عجب از کسانی که مرگ را فراموش کرده اند و از آن غافل گشته اند و حال اینکه از برای بنی آدم امری از آن یقینی تر نیست و هیچ چیز از آن به او نزدیکتر و شتابان تر نیست اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیده یعنی هر جا که بوده باشید مرگ شما را در خواهد یافت اگر چه در برجهای محکم داخل شده باشید

کدام باد بهاری وزید در آفاق ...

... غم مرگت چو غم برگ زمستانی نیست

و بالجمله مرگ قضیه ای است که بر هر کسی وارد می شود و کسی را فرار از آن ممکن نیست پس نمی دانم که این غفلت چیست بلی کسی که داند عاقبت امر او مرگ است و خاک بستر خواب او و کرم و مار و عقرب انیس و همنشین او و قبر محل قرار او خواهد بود و زیر زمین جایگاه او و قیامت وعده گاه او سزاوار آن است که حسرت و ندامت او بسیار و اشک چشمش پیوسته بر رخسار او جاری باشد و فکر و ذکر او منحصر در همین بوده و بلیه او عظیم و درد دل او شدید باشد آری

خواب خرگوش و سگ اندر پی خطاست ...

... کوتاه و دراز او چه فرق است

بلی غفلت مردم از مردن به جهت فراموشی ایشان از آن و کم یاد کردن آن است و اگر کسی هم گاهی آن را یاد می کند به دلی که گرفتار شهوتهای نفسانیه و علایق دنیویه است و چنین یادی سودی نمی دهد بلکه باید مانند کسی بود که سفر درازی اراده کرده باشد که در راه آن بیابانهای بی آب و گیاه یا دریای خطرناک باشد و فکری به غیر از فکر آن راه ندارد کسی که به این نحو بیاد مردن افتد و مکرر یاد آن کند در دل او اثر می کند و به تدریج نشاط او از دنیا کم می شود و طبع او از دنیا منزجر می گردد و از آن دل شکسته می شود و مهیای سفر آخرت می گردد و بر هر طالب نجاتی لازم است که هر روز گاهی مردن را یاد آورد و زمانی متذکر گردد از امثال و اقران و برادران و یاران و دوستان و آشنایان را که رفته اند و در خاک خفته اند و از همنشینی همصحبتان خود پا کشیده اند و در وحشت آباد گور تنها مانده از فرشهای رنگارنگ گذشته و بر روی خاک خوابیده اند و یاد آورد خوابگاه ایشان را در بستر خاک و به فکر صورت و هییت ایشان افتد و آمد و شد ایشان را با یکدیگر بخاطر گذراند و یاد آورد که حال چگونه خاک صورت ایشان را از هم ریخته و اجزای ایشان را در قبر از هم پاشیده زنانشان بیوه گشته و گرد یتیمی بر فرق اطفالشان نشسته اموالشان تلف و خانه ها از ایشان خالی مانده و نامهاشان از صفحه روزگار برافتاده پس یک یک از گذشتگان را به خاطر گذراند و ایام حیاتشان را متذکر شود و خنده و نشاط او را فکر کند و امید و آرزوهای او را یاد آورد و سعی در جمع اسباب زندگانیش را تصور نماید و یاد آورد پاهای او را که به آنها آمد و شد می نمود که مفاصل آنها از هم جدا شده و زبان او را که با آن با یاران سخن می گفت چگونه خورش مار و مور گشته و دهان او را که خنده های قاه قاه می نمود چگونه از خاک پر شده و دندانهایشان خاک گشته و آرزوهایش بر باد رفته

چند استخوان که هاون دوران روزگار

خوردش چنان بکوفت که مغزش غبار کرد

ای جان برادر گاهی بر خاک دوستان گذشته گذری کن و بر لوح مزارشان نگاه اعتباری نمای ساعتی به گورستان رو و تفکر کن که در زیر قدمت به دو ذرع راه چه خبر و چه صحبت است و در شکافهای زهره شکاف قبر چه ولوله و وحشت است هم جنسان خود را ببین که با خاک تیره یکسان گشته و دوستان و آشنایان را نگر که ناله حسرتشان از فلک گذشته بین که در آنجا رفیقانند که ترک دوستی گفته و دوستانند که روی از ما نهفته پدران مایند مهر پدری بریده مادرانند دامن از دست اطفال کشیده طفلان مایند در دامن دایه مرگ خوابیده فرزندان مایند سر بر خشت لحد نهاده برادرانند یاد برادری فراموش کرده زنان مایند با شاهد اجل دست در آغوش کرده و گردن کشانند سر بر گریبان مذلت کشیده سنگدلانند به سنگ قبر نرم و هموار گشته فرمانروایانند در عزای نافرمانی نشسته جهانگشایانند در حجله خاک در بر روی خود بسته تاجدارانند نیم خشتی بزیر سر نهاده لشکر کشانند تنها و بی کس مانده یوسف جمالانند از پی هم به چاه گور سرنگون نکورویانند در پیش آیینه مرگ زشت و زبون نو دامادانند به عوض زلف عروس مار سیاه بر گردن پیچیده نو عروسانند به جای سرمه خاک گور در چشم کشیده عالمانند اجزای کتاب وجودشان از هم پاشیده وزیرانند گزلک مرگ نامشان را از دفتر روزگار تراشیده تاجرانند بی سود و سرمایه در حجره قبر افتاده سوداگرانند سودای سود از سرشان دررفته زارعانند مزرع عمرشان خشک شده دهقانانند دهقان قضا بیخشان برکنده پس خود به این ترانه دردناک مترنم شو

چرا دل بر این کاروانگه نهیم ...

... درختی است شش پهلو و چار میخ

تنی چند را بسته بر چار میخ

مقیمی نبینی در این باغ کس

تماشا کند هر کسی یک نفس

و بعد از این در احوال خود تأمل کن که تو نیز مثل ایشان در غفلت و جهلی یادآور زمانی را که تو نیز مثل گذشتگان عمرت به سرآید و زندگیت به پایان رسد خار نیستی به دامن هستیت درآویزد و منادی پروردگار ندای کوچ دردهد و علامت مرگ از هر طرف ظاهر گردد و اطباء دست از معالجه ات بکشند و دوستان و خویشان تو یقین به مرگ کنند اعضایت از حرکت باز ماند و زبانت از گفتن بیفتد و عرق حسرت از جبینت بریزد و جان عزیزت بار سفر بربندد و یقین به مرگ نمایی از هر طرف نگری دادرسی نبینی و از هر سو نظر افکنی فریاد رسی نیابی ناگاه ملک الموت به امر پروردگار درآید و گوید

که هان منشین که یاران برنشستند

بنه برنه که ایشان رخت بستند

و خواهی نخواهی چنگال مرگ بر جسم ضعیفت افکند و قلاب هلاک بر کالبد نحیفت اندازد و میان جسم و جانت جدایی افکند و دوستان و برادران ناله حسرت در ماتمت ساز کنند و احبا و یاران به مرگت گریه آغاز کنند پس بر تابوت تخته بندت سازند و خواهی نخواهی به زندان گورت درآورند و در استخلاص بر رویت بربندند و دوستان و یارانت معاودت نمایند و تو را تنها در وحشتخانه گور بگذارند

و چون چندی به امثال این افکار پردازی به تدریج یاد مرگ در برابر تو همیشه حاضر می گردد و دلت از دنیا و آمال آن سیر می شود و مستعد سفر آخرت می گردی ...

... حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم چون از اصحاب خود غفلت را مشاهده فرمودی فریاد برکشیدی که مرگ شما را در رسید و شما را فرو گرفت یا به شقاوت یا به سعادت مروی است که هیچ صبح و شامی نیست مگر اینکه منادی ندا می کند که ایها الناس الرحیل الرحیل

آورده اند که در بنی اسراییل مردی بود جبار با اموال بی شمار و غرور بسیار روزی با یکی از حرم خلوت نموده بود که شخصی با هیبت و غضب داخل شد آن مرد غضباک شده گفت که تو کیستی و که تو را اذن دخول داده گفت من کسی هستم که احتیاج به اذن دخول ندارم و از سطوت ملوک و سلاطین نمی ترسم و هیچ گردن کشی مرا منع نمی تواند کرد پس لرزه بر اعضای آن مرد افتاد و از خوف بیهوش شد بعد از ساعتی سربرداشت در نهایت عجز و شکستگی گفت پس تو ملک الموتی گفت بلی گفت آیا مهلتی هست که من فکری از برای روز سیاه خود کنم گفت هیهات انقطعت مدتک و انقضت انفاسک فلیس فی تأخیرک سبیل یعنی مدت زندگانی تو تمام شد و نفسهای تو به آخر رسیده گفت مرا به کجا خواهی برد عزراییل علیه السلام گفت به جانب عملی که کرده ای گفت من عمل صالحی نکرده ام و از برای خود خانه ای نساخته ام گفت ترا می برم به سوی آتشی که پوست از سر می کند

حضرت عیسی علیه السلام کاسه سری را دید افتاده پایی بر آن زده گفت به اذن خدا تکلم کن و بگو چه کس بودی آن سر به تکلم آمده گفت یا روح الله من پادشاه عظیم الشأنی بودم روزی بر تخت خود نشسته بودم و تاج سلطنت بر سر نهاده و خدم و حشم و جنود و لشکر در کنار و حوالی من بود ناگاه ملک الموت بر من داخل شد به مجرد دخول اعضای من از همدیگر جدا شده و روح من به جانب عزراییل رفت و جمعیت من متفرق گردید ای پیغمبر خدا کاش هر جمعیتی اول متفرق باشد ...

... که پایانش از پا نینداخته

کجا شامگه اختری تابناک

برآمد که نامد سرحگه به خاک

ملا احمد نراقی
 
 
۱
۴۴۴
۴۴۵
۴۴۶
۴۴۷
۴۴۸
۵۵۱